تیر نگذاشــت که یک جملـــه به آخـر برسد
هیچ کس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فـرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟
با دو انگشــت هم این حنجــره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عـرش هـمــه نور گلو را برداشت
حیفخوننیستبر این خاک ستمگر برسد؟
خون حیدر به رگش،در تبوتاب است ولی
بـگـــذاریــــد به ســـن عـلـی اکـبـــــر برسد
دفـــن شـــد تا بـدنــش نـعــل نـبـیـنــد امـا
دست یک نـیـــزه بر آن حلـق مطهــر برسد
شعله ور می شود این داغ دوباره وقـتــی
شـیــر در سـیـنـــه بی کــودک مــادر برسد
زیر خورشید نشسته، به خودش می گوید
تیـر نگــذاشت که آن جملــه به آخـر برسد
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر