#یادداشت
شبی در CCU
⛔️یه شب که به بیمارستان رفتم گفتند شما برو بخش مراقبتهای ویژه CCU، به نیرو احتیاج دارن.
🔹رفتم دیدم پرستارا بالا سر یه مرد تقریبا ۶۵ ساله وایسادن دارن صحبت میکنن، چن دقیقه بعد که پرستارا رفتن از یکیشون پرسیدم چرا بالا سرش جمع شده بودید گفت تموم کرده بود، خدارو شکر برگشت.
🔹رفتم بالا سرش به هیکل درشت و تو پرش نگاه کردم به چشمایی که بسته بود. گوش دادم به صدای نفسی که به زور دستگاه بالا میومد، نمیدونم چرا انقد بهم ریختم. حس میکردم فقط باید بالاسرش وایسم و دعاش کنم.
🔹همینطور داشتم بهش نگاه میکردم یکی از پرستارا گفت ایشون کرونا مثبت هستن نرید بالا سرشون، خطر داره، با اکراه اومدم یه گوشه ایستادم.
🔹داشتم تی میکشیدم دیدم دوباره ریختن بالا سرش، هر کاری کردن برنگشت همشون مستأصل بودن...تموم کرد.
👈البته تازه شروع کرد، تازه از این اسباب دنیا راحت شد و با اعمالش رفت.
دیر نیست لحظه رسیدن مرگ...کل نفس ذائقه الموت...
🔹یه بغض سنگینی رو دلم نشست، چرا به حرف پرستار گوش دادمو از بالا سرش اومدم کنار؟ کاش لحظات آخر تنهاش نذاشته بودم.
🔹یکی از پرستارا گفت خدا رحمتش کنه، شنیدم جانباز بوده، گفتم جانباز؟ گفت آره شیمیایی زمان جنگ بود رفت پیش همرزماش.
عجب، پس واقعا پر کشید...
🔹چند دقیقه بعد یه گروهی از طلبه ها اومدن که همونجا تیمم و کفن کنن(چند روز اول این کارا تو بیمارستان انجام میشد).
🔹خیلی از جانبازای مظلوم تو این قصه شهید شدند. اینا همیشه مظلوم بودن، چه زمان جنگ چه بعد از اون چه الآن.
🔸شاید آخرین شب قدری باشه که درک میکنیم، یاد و توجه به مرگ آدمو بیدار میکنه، قدر بدونیم...
✍علی اصغر محمدی راد
تلگرام و ایتا:
@hoseynie_ershad
اینستاگرام:
@a.mohammadirad7
#کرونا
#لیله_القدر
#جانبازان_شیمیایی
#جهادگران_سلامت
#مرگ_نزدیک_است