فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا هر کاری که نیاکان ما کردند؛
به اسم، رسم و رسومات و سنت باید به اون کار ادامه بدیم؟
بشنویم از:
#فیلسوف_قرن
#استاد_شهید_مرتضی_مطهّری
نهایت حماقت و ورشکستگی براندازان رو در این سه استوری ببینید 😐😒
#حمار
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
نهایت حماقت و ورشکستگی براندازان رو در این سه استوری ببینید 😐😒 #حمار
این وسط رضا پهلوی چی میگه؟ 😂😂😂
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
این وسط رضا پهلوی چی میگه؟ 😂😂😂
واقعا یکی نیست به این...... بگه که تو این وسط چی میگی؟
مردم عزیز ما اگه جمهوری اسلامی رو هم نخوان،
_که البته به کوری چشم براندازا عاشق کشور و نظام اسلامی هستن _
توی...... رو اصصصلا نمی خوان!
#والا...
🤪😂
هدایت شده از کانال حسین دارابی
بارون اومد و یادم داد...
خدا هم از خودشونه 😂
#حسین_دارابی | عضوشوید
@hosein_darabi
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
بارون اومد و یادم داد... خدا هم از خودشونه 😂 #حسین_دارابی | عضوشوید @hosein_darabi
با این پیام خیلی خندیدم 😂😂😂
دقیقاااا😂
خدا هم از خودمونه😂
🇮🇷
📝 وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد...!!!!
🌟🦋
🔻تاکنون امام خامنهای امر به چه جهادهایی فرمودهاند:
1️⃣ جهاد علمی: من عقیدهام این است كه كار علمی در دانشگاه و در كشور باید جهادی باشد؛ كار علمیِ جهادی انجام بگیرد. ۹۲/۵/۶
🔸یکی از انواع جهاد با نفس هم این است که شما شب تا صبح را روی یک پروژهی تحقیقاتی صرف کنید و گذر ساعات را نفهمید. ۸۹/۴/۲
2️⃣ جهاد اقتصادی: امروز هر کسی بتواند به اقتصاد کشور کمک بکند، یک حرکت جهادی انجام داده است. ۹۴/۱/۱
🔸تعصب در مصرف #کالای_داخلی؛ محصولات داخلی را مردم مصرف کنند؛ نروند دنبال این نشانهها. حالا مُد شده است بگویند «بِرَند» است، بِرَند فلان؛ بِرَند چیست! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصّبانه و با تعصّبِ تمام، ملّت ایران، خارجیِ آن را مصرف نکنند. ۹۳/۱۱/۲۹
3️⃣ جهاد فرهنگی: واقع قضیّه این است كه كارزار فرهنگی از كارزار نظامی اگر مهمتر نباشد و اگر خطرناكتر نباشد، كمتر نیست؛ این را بدانید؛ واقعاً یك میدان كارزار است اینجا. ۹۲/۹/۱۹
4️⃣ جهاد سیاسی: یک جهاد بزرگ در مقابل ملت مسلمان است. این جهاد لزوماً جهاد نظامی نیست؛ جهاد سیاسی است. ۸۷/۷/۱۰
🔸باید احساس وظیفه را فراموش نکنیم؛ مجاهدت را فراموش نکنیم؛ جهاد در صحنه های مختلف وظیفه ی ماست و ضامن پیشرفت و پیروزی ماست. در صحنه ی سیاسی هم جهاد هست. ۸۶/۵/۲۸
5️⃣ جهاد تشکیل خانواده و فرزند آوری: مسئلهی جمعیّت یكی از خطراتی كه وقتی انسان درست به عمق آن فكر میكند، تن او میلرزد، این مسئلهی جمعیّت است. یعنی مسئلهی جمعیّت از آن مسائلی نیست كه بگوییم حالا ده سال دیگر فكر میكنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست. ۹۲/۹/۱۹
🔸#فرزندآوری یكی از مهمترین مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است؛
چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است
اوست كه زحماتش را تحمل میكند، اوست كه رنجهایش را میبرد، اوست كه خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است.۹۲/۲/۱۱
6⃣ جهاد تبیین: «جهاد تبیین» یک فریضهی قطعی و یک فریضهی فوری است و هر کسی که میتواند[باید اقدام کند].» ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
🔸«در این جهادی که وجود دارد، در این جنگ بیامانی که وجود دارد بین اسلام و کفر، بین حق و باطل، بین روایت دروغ و حقیقت -این جنگی است بین اینها- ما در کجای این جبهه قرار داریم و حضور داریم؟» ۱۴۰۰/۱۱/۰۳
✨✨✨✨✨
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
🇮🇷 📝 وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد...!!!! 🌟🦋 🔻تاکنون امام خامنهای امر به چه جهادهایی فرمودهاند
تا حالا تو چند تا ازین جهادها شرکت کردی رفیق؟
و سختیش رو به جون خریدی؟
✅✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی شما حتی اگر بز هم باشی وقتی مادری تو یه دشت باز روی یه تکه سنگ ایستادی بچههات هم تصمیم میگیرن بیان دقیقا همون نقطه بایستند که تو آرامش نداشته باشی!☺️😅😐😆
🦋دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱
به خانوادهی بزرگ ما بپیوندید☺️👇
http://eitaa.com/bano_sadeghy
در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇
https://rubika.ir/banosadeghy
(از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
یعنی شما حتی اگر بز هم باشی وقتی مادری تو یه دشت باز روی یه تکه سنگ ایستادی بچههات هم تصمیم میگیر
اینو امروز دختر کوچیکم برام فرستاد،
میگه:
مامانی این کلیپ رو دیدم یاد تو و خودمو، آجی افتادم 😂😂
پ. ن
آخر سالی بُز هم شدیم 😐😂
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
خاطرات شیرین یک #طلبه_معلّم♡ قسمت ششم #خاطرات_شیرین احساسم این بود که اخلاق خوب ومساوات در نگاه و
با افتخار یک #طلبه_معلّمم♡
قسمت هفتم
#خاطرات_شیرین
معلّم مهربون کلاس سوّم، حواسش به توانمندی های بچّه ها بود...
به خوش خط بودن توجه خاصّی داشت!
ایشون وقتی درس می داد، یه دانش آموز خوش خط رو صدا میزد تا نکات مهم درس رو روی تخته بنویسه،،،
اغلب فقط چندنفر موفق می شدن تا ازین امتیاز استفاده کنن...
تا اینکه یه روز منو صدا زد و گفت بیا پای تخته...
خیییلی خوشحال شده بودم،
وبا حسّ خوب و اشتیاق وبادقّت مطالب درس داده شده رو روی تخته می نوشتم؛
فهمیده بودم خطّ من هم خوب و مورد رضایت خانوم معلّم شده 🥰
حسّ رضایتمندی و رشد و تلاش برای بهتر شدن در من ایجاد شد وسعی می کردم هرروز، بیشتر تمرین کنم و بهتروخوش خطّ تر از دیروز بنویسم😌
البته کلاس خط نمی رفتمااا، فقط از روی یه کتاب خوشنویسی خیلی تمرین می کردم😉
... ... ...
کلاس سوّم بود و شروع نوشتن انشاء...
معلّم مهربون با ما راجع به انشاء وانشانویسی کار می کرد،،،
موضوعات مختلفی می داد تا ازبین اون ها یکی رو انتخاب کنیم و توی خونه راجع به اون مطلب بنویسیم...
منم هر بار یه انشای عالی باخط خوش می نوشتم و تحویل خانم معلّم می دادم؛
سر جلسه ی امتحان انشاء هم تا آخر می نشستم و می نوشتم و خانوم معلم مهربونم هم ازینکه شاید تا آخروقت یا خارج از وقت می نوشتم به من اعتراضی نمی کرد و همچنان با محبّت وصبوری فرصت می داد تا انشام تموم بشه😇
خیلی خوشحال بودم وقتی توانمندی وپیشرفت خودم و رضایت معلّمم رو در انشانویسی می دیدم🥰
تا اینکه یه روز یه اتّفاق غیرمنتظره برام افتاد🤔😳...
✍🏻م. قربان زاده
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکوفه هایی که نوید بهار می دهد 😍
#حس_خوب
حسیــــ🕊ـنیه شهیــــ🌷ـدان
با افتخار یک #طلبه_معلّمم♡ قسمت هفتم #خاطرات_شیرین معلّم مهربون کلاس سوّم، حواسش به توانمندی های
با افتخار یک #طلبه_معلّمم♡
قسمت هشتم
#خاطرات_شیرین
خانم مربّی لیست یه سری مسابقات رو اعلام کرده بود:
مسابقه ی حفظ و قرائت قرآن
کتابخونی
شعر
مقاله
قصّه نویسی و...
من که انشام عالی بود، از دیدن قصه نویسی تو لیست مسابقات خوشحال شدمو تصمیم گرفتم یه قصه ی کوتاه بنویسم!
...
آخرای جنگ بود، ولی همچنان یه عده ای برای دفاع به جبهه ها اعزام می شدند،
مادرم عاشق دلباخته ی پسردایی هام بود!
اونا از باشگاه شهید وطنی قائمشهر، اعزام داشتن، مادرم در حال آماده شدن بود تا بره اونجا و با برادرزاده هاش خداحافظی کنه، منم بدو بدو آماده شدم، همراه مادرم راه افتادم... رسیدیم به محل اعزام نیروها...
صدای دلنواز برادر آهنگران بود که از بلندگو پخش می شد:
_ای لشگر صاحب زمان آماده باش،آماده باش
بهر نبردی بی امان آماده باش،آماده باش _
توی اون شلوغی، واونهمه رزمنده هابا لباس خاکی، مامانم، عشقاشو پیدا کرد🥰
خداحافظیه قشنگی بود،
عمّه و برادرزاده ها در آغوش هم و عمه در حال اشک ریختن و دعاکردن براشون...
ولی برادرزاده ها خوشحال و شاداب و پرانرژی
انگار می، خواستن به مجلس عروسی برن 😅😁...
منم خانوم شدمو در حالیکه با لبه ی روسریم بازی می کردم، با خجالت با اونها خداحافظی کردم، چون خیلی از من بزرگتر بودن ومن ازشون خجالت می کشیدم😅
واقعا اونا در جهاد در راه خدا چی می دیدن که اینقدر مشتاقانه به سوی سختی ها می رفتن؟
خیلی برام قشنگ بود...
...
این سوژه برام خیلی جالب و هیجان انگیز بود،به خصوص اینکه از بین پنج تا پسرداییم،چهارتاشون همزمان جبهه بودن! از دل بزرگ دایی و زن داییم _ که خدا هردوشون رو رحمت کنه _تعجب می کردم، آخه چه جوری بچه هاشونو تربیت کردن که:
اینقدر عاشق امام بودن! عاشق انقلاب بودن! عاشق مردم بودن،،،
اونم از پدرومادری که حتی سواد خوندن ونوشتن نداشتن!
اونم از دل روستایی که هیچچچ امکانات رفاهی نداشت!!!
و...
تصمیم گرفتم در همین مورد قصه بنویسم و توی مسابقه ی قصه نویسی شرکت کنم🙂
✍🏻 م. قربان زاده
ادامه دارد...
دلت می خواد با حسین عزیزمون حرف بزنی؟
گاهی نمی تونی حرف دلتو بزنی 😢🙂
روت نمیشه؛
یا...
یا...
نمی دونم!
... ... ...
مداحی ای که برات می فرستمو گوش کن.
#شب_جمعه_ست
#در_هوایت_پرواز_کنانم
#حسین_عزیزم❤️