فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای مدافع حریمی که داش مشتی بود
🆔@hosiniye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی محرم زنده میمونم
🆔@hosiniye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکی بداد این دل هستم نمیرسه
🆔@hosiniye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای از حال رفتن ناصرالدین شاه
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ عاداتی که میتوانند از ما هم یک شمر بسازند!
🆔@hosiniye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخراج یک فرمانده به دستور رئیسجمهور!!!
♨️ از فرماندهی چند تیپ و لشگر تا سرباز ساده
🎙️حجت الاسلام #راجی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
فینال کشتی شهید ابراهیم هادی
مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو برمیداشت. باچهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد
دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. با اقتدار به فینال رفت..
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه پست بعد...
مربی، آخرین توصیه ها را به ابراهیم گوشزد می کرد. در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را می بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند
حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد.
حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به ...
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
علامت تایید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیر زنی تنها تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته.
نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همه اش دفاع می کرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر...
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی دادزدن های من را نمی شنید. فقط وقت را تلف می کرد!
حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرات پیدا کرد. مرتب حمله می کرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود
داور اولین اخطار و بعد....
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان ۷۴ کیلو شد!
وقتی داور دست حریف را بالا می برد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند.
حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می کرد ...
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
خم شد و دست ابراهیم را بوسید! دو کشتیگیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین با عصبانیت رفتم سمتش داد زدم و گفتم: آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن...
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: اینقدر حرص نخور! بعد سریع رفت تو رختکن، لباسهایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت می زدم. بعد یک گوشه نشستم.
نیم ساعتی گذشت. کمی آروم شدم. راه افتادم که بروم.
جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریففینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیل ها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت منو گفت: شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟ با عصبانیت گفتم: فرمایش؟
بیمقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.
بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جایزه نقدی...
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
ادامه در پست بعد...
مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمی دونی چقدر خوشحالم
مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت نیم نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. لحظه ای به کار ابراهیم فکر کردم. اینطور گذشت کردن، اصلا با عقل جور در نمیاد!
یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخند های آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم .. تازه فهمیدم ماجرا ازچه قرار بوده. بعد گفتم: رفیق، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین وسختی کشیدن این کارو نمی کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه...
🆔@hosiniye
26.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای دختری که توی جنگل تنها مونده بود و مرد
#رقیه
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد شد
نشد میرم کربلا
پیش عموم ابالفضل
میزنم زیر گریه
#عطایی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3006136703C044c6edd7d