eitaa logo
حُܢܚــࡅ߭ߊ
477 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
72 فایل
کانال عقیدتی روشنگری فرهنگی اجتماعی تربیتی پایگاه‌ خواهران شهیده‌اکبرزاده حوزه نرجس ناحیه کاشان
مشاهده در ایتا
دانلود
دو نفر بیشتر .نبودیم من بودم و او . فقط می دانستم اسمش حسن است. او آرپیجی می زد من هم به او کمک می کردم . دل شیر داشت . از هیچ چیزی نمی ترسید . در محاصره ماندیم . هیچکس کمک ما نبود . نه راه پیش داشتیم نه راه پس . حسن گفت : ما اینجا یا شهید می شویم یا اسیر . اگر اسیر شدیم تو هیچ کاره ای من همه چیز را به عهده می گیرم . از موضع استتار عراقی ها استفاده می کرد . یکی یکی تانک هایشان را می زد . وحشت عجیبی در دل عراقی ها ایجاد شده بود . ساعتی بعد گلوله هایمان تمام شد . یکدفعه کار عجیبی کرد . دوید به سمت یک تانک نیم سوخته عراقی . رفت روی تانک و با تیربار تانک ، ستون نفرات آنها را به رگبار بست . تعداد زیادی را روی زمین ریخت و برگشت . غروب بود که هر دوی ما را جداجدا اسیر گرفتند . من خودم را آشپز معرفی کردم افسر عراقی به حسن گفت : فامیلی ات چیه گفت :خمینی . پرسید نام پدر ؟ گفت : خمینی نام جد؟ دوباره گفت : خمینی حسن را می شناختند . می دانستند چه بلایی به سرشان آورده . در مقابل دیدگان ما او را به ستون پل بستند. با صدای بلند شهادتین را گفت . بعد هم از نزدیک او را با آرپیجی هدف قرار دادند . حسن درعشق خدا می سوخت . بعثی ها هم سوختند؛ از آتشی که حسن به جگرشان زده بود . 📚( /گروه شهید ابراهیم هادی /انتشارات نشر شهید ابراهیم هادی/چاپ سی و دوم ۱۳۹۸ /ص ۷۹) 🆔@hosna_sh_a