#ضربالمثل
《با همه بله، با ما هم بله》:
طلبکارها، دست از پا درازتر از پیش قاضی برگشتند. بازرگان ورشکسته هم «بله، بله» گویان از دادگاه خارج شد. خیلی خوشحال بود. از این بهتر نمیشد. چند روز بعد از این ماجرا، طلبکاری که راه چارهی مشکل را به بازرگان یاد داده بود، رفت در خانهی بازرگان و سلام و علیکی کرد و پرسید: «حالت خوب است؟»
پیرمرد گفت: بله
طلبکار گفت: دیدی که نقشهی من گرفت و تو نجات پیدا کردی؟
پیرمرد گفت: بله
طلبکار گفت: خوب، حالا وقت آن شده که به قولی که دادهای وفا کنی و تمام پولی را که به من بدهکاری، بپردازی
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: کی پول مرا میدهی؟
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: اصلا" قرارمان این بود که خودت پول مرا بیاوری
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: چرا ایستادهای؟ برو پولهای مرا بیاور و بدهکاریت را بده.
پیرمرد گفت: بله!
طلبکار گفت: دیوانه شدهای؟ بله بله که برای من پول نمیشود!
پیرمرد گفت: بله!
هر چه که طلبکار میگفت، جوابی جز بله نمیشنید. طلبکار فهمید که بازرگان قصد ندارد بدهکاریش را بدهد و نمیخواهد به قولی که داده بود، عمل کند. با ناامیدی رو کرد به بازرگان و گفت: «بله، بله، با همه بله، با ما هم بله؟!»
و پیرمرد باز هم گفت: «بله!».
کاربرد ضرب المثل
از آن زمان، هنگامی که کسی به او محبت زیادی شده باشد، اما او احترام محبت کننده را نگاه ندارد و حق ناشناسی کند، میگویند: «با همه بله، با ما هم بله؟!»