eitaa logo
ن والقلم(حسینی لیلابی)
1.3هزار دنبال‌کننده
248 عکس
269 ویدیو
39 فایل
✔️ پاسخ به سؤالات اعتقادی ✔️ برگزاری مسابقات تحلیل ها ،نظرات و سخنرانی های حسینی لیلابی
مشاهده در ایتا
دانلود
💚اگه عاشق امام زمانی حتما بخوان 👈بگو سیدمهدی منو فرستاد شخصی از شیعیان شهر قطیف حجاز، به قصد زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام از شهر خود حرکت کرد، او در میانه راه سرمایه سفر خود را گم کرده و حیران و سرگردان ماند و آن چنان درمانده شد که برای خودش نه راه برگشت می دید و نه می توانست ادامه سفر دهد . در آن لحظه چاره ای نمی دید مگر این که به حضرت امام زمان علیه السلام پناهنده شود . در موقع توسل، متوجه شد که سید نورانی و بزرگواری او را همراهی می کند و خطاب به وی می گوید: این وجه را بگیر که تو را به سامرا می رساند، در آن جا نزد وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی که سید مهدی به شما پیام رساند و گفت: پولی که از مال ما در نزد توست به اندازه سفر زیارتی جدم علی بن موسی الرضا علیهما السلام به حامل پیام بپرداز . مرد قطیفی می گوید: آن بزرگوار را نشناختم و متوجه نشدم از کدام سمت آمده است . عرض کردم: هر گاه به محضر میرزای شیرازی پیام شما را برسانم، از من سؤال می کند سید مهدی کیست و چه نشانه ای داری؟ آن سید شریف به من فرمود: به او بگو، به این نشان که امسال در فصل تابستان شما با حاج ملا علی کنی طهرانی در شام و در حرم عمه ام زینب کبری علیها السلام مشرف بودید، از کثرت زوار و ازدحام جمعیت حرم شلوغ بود و آشغال هایی در حرم ریخته بودند، شما عبای خود را از دوش برداشته و در دست جمع کرده و به آن وسیله حرم را جارو نمودید و آشغال ها را در گوشه ای از حرم گرد آوردی و حاج ملا علی کنی با دست های خود آن ها را برداشته و بیرون برد، من آن جا بودم . ⚜ هنوز عضو نشده ای⚜ 👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید @hosseinililab
با در پیاده روی و تعارف کردن چای و ! مقدار زیادی راه رفته بودم که در تاریکی شب مسیر حرکت را گم کردم و هرچه کردم خسته و درمانده نتوانستم راه را بیابم . خیلی ناراحت شدم در آن تاریکی صحرا و گم شدن و ترس حمله حیوانات وحشی همه باعث شد در دل شب از ته دل از خدا بخواهم من که به شوق دیدن ولی عصر آمده بودم را کمک کند. ناگهان دیدم سواری بر اسب به سمت من آمد و من را با اسم صدا زد . خیلی ترسیده بودم که نکند راهزن باشد اما سید بزرگواری بود با چهره ای نورانی که من اینقدر درمانده شده بودم اصلا توجهی نکردم که اسم من را از کجا می داند.جلو آمد و پرسید: چرا ناراحتی؟ قضیه را بازگو کردم . آن سید بزرگوار گفت با من بیا که من راه را بلدم و من هم بی اختیار با او همسفر شدم.اصلا نمی دانم چرا به او اعتماد کردم.راه زیادی به سمت کوفه رفتیم و خسته در جایی چادر زدیم . سپس با آن بزرگوار به حرف نشستم و گفتم که برای دیدار محبوبم به سمت سامرا میروم .سپس آن آقا سوالاتی از من در خصوص احکام دین پرسید و بعضی اشکالات من را در مسائل فقهی برطرف کرد .مثلا در خصوص نحوه استخاره با تسبیح و ... مطالبی را به من آموخت و بعد از کمی استراحت به سمت مسجد کوفه راه افتادیم . بعد از رسیدن به مسجد کوفه نماز های مقام های مسجد را ناخودآگاه به امامت ایشان اقامه کردم و سپس راهی نجف شدیم . در راه نجف می رفتیم که بعد از طی مسیر طولانی در جایی اطراق کردیم تا خستگی در کنیم . به آن سید بزرگوار میوه و نان تعارف کردم و گفتم قلیان یا سیگار کدام یک را میل دارد برایتان آماده کنم ؟ اما با کمال تعجب شنیدم که گفت ما از این فضولات دنیایی شما مصرف نمیکنیم. کمی با هم میوه خوردیم و آن سید بزرگوار بلند شد که برای نماز صبح وضو بگیرد، سر که برگرداندم دیدم که نیست هرچه صدایش کردم جوابی نشنیدم . تازه آن جا بود که بعد از این همه وقت فهمیدم آن سید بزرگوار محبوب دل من و همه شیعیان جهان حضرت ولی عصر (عج) بوده است. بخشی از ماجرای آیت الله مرعشی نجفی به محضر مقدس (ع) ⚜ هنوز عضو نشده ای⚜ 👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید @hosseinililab