eitaa logo
ن والقلم(حسینی لیلابی)
1.4هزار دنبال‌کننده
239 عکس
235 ویدیو
39 فایل
✔️ پاسخ به سؤالات اعتقادی ✔️ برگزاری مسابقات تحلیل ها ،نظرات و سخنرانی های حسینی لیلابی انتقادات و سوالات👈 @lilabi
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای یک مأموریت عجیب «ذبح فرزند» حضرت ابراهیم(ع) به امتحانی بسیار دشوار برگزیده شد و در خواب به او ماموریت داده شد که فرزندش را قربانی کند. فرزند را به پیش فرا خواند و گفت: اسماعيل‌جان! «إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» پسر نازنينم! در خواب به من امر شده تو را در راه خدا قرباني كنم «فَانظُرْ مَاذَا تَرَي» نظر تو چيست؟! چقدر زيبا جواب داد : «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِينَ» ‌اي پدر! هرآنچه بدان مأموري انجام بده، ان‌شاءالله مرا از بندگان صبور و شكيبا خواهي يافت. خيال ابراهيم(ع) بيشتر آرام گرفت و وي بر داشتن چنين پسري خداي را سپاس و بر خود مباهات كرد. آن‌گاه پسر را با ملاطفت و مهرباني بسيار در آغوش فشرد و بوسه‌اي بر فرقش زد و دست محبت و نوازش بر سر و گيسوانش كشيد. به منا رسيدند. بي‌درنگ دستان اسماعيلش را از پشت بست در حالي كه براي آخرين بار با محبّت پدرانه سيماي نازنين اسماعيل را به تماشا نشسته بود، لبانش را با آب خنك زمزم‌ تر نمود و آن‌گاه چشمانش را با پارچه‌اي لطيف و ظريف پوشانيد ، زمين محل خوابيدن اسماعيل را با كف دستان پدرانه‌اش جارو نمود و خار و خاشاك و سنگ‌ريزه‌ها را رُفت تا نكند خراشي بر پيكر نازنين اسماعيل وارد شود. لحظه اجراي دستور فرارسيده بود. چاقو بر گلوی اسماعیل گذاشت. در این هنگام، پیرمردی آمد و گفت: ما تُریدُ مِن هذَا الغُلامِ؟ از این جوان، چه می خواهی؟ ابراهیم(ع) گفت:اُریدُ أن أذبَحَهُ. «می خواهم او را قربانی کنم». پیر مرد گفت:سُبحانَ اللّهِ! غُلامٌ لَم یعصِ اللّهَ طَرفَةَ عَینٍ تَذبَحُهُ؟ پناه بر خدا! جوانی را که هرگز گناهی مرتکب نشده، قربانی می کنی؟! ابراهیم(ع) گفت:نَعَم، إنَّ اللّهَ قَد أمَرَنی بِذَبحِهِ. «بلی! خداوند، مرا بدان دستور داد». پیر مرد گفت:بَل رَبُّک نَهاک عَن ذَبحِهِ، وإنَّما أمَرَک بِهذَا الشَّیطانُ فی مَنامِک پروردگارت تو را از این کار نهی کرده و همانا شیطان، در خواب، این مطلب را به تو القا کرده است. ابراهیم(ع) گفت: وَیلَک! الکلامُ الَّذی سَمِعتُ هُوَ الَّذی بَلَغَ بی ماتَری، لا وَاللّهِ لا اُکلِّمُک، ثُمَّ عَزَمَ عَلَی الذَّبحِ.«صدایی که شنیدم، همان صدایی بود که مرا بدین منزلت و مرتبت (پیامبری) رسانید. به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نمی گویم». سپس تصمیم بر قربانی کردن گرفت. پیرمرد گفت: یا إبراهیمُ، إنَّک إمامٌ یقتَدی بِک فَإِن ذَبَحتَ وَلَدَک ذَبَحَ النّاسُ أولادَهُم، فَمَهلاً ای ابراهیم! تو پیشوایی هستی که به تو اقتدا می گردد. اگر فرزندت را قربانی کنی، مردم هم فرزندان خود را قربانی می کنند. پس در این کار، درنگ کن. ابراهیم(ع) با وی سخن نگفت. اما هر چه كشيد، كارد تيز نبريد. ابراهيم بر قدرت دست افزود و با تواني دوچندان بر دسته چاقوي تيز فشار وارد كرد و آن را با شدت كشيد؛ اما گويي از اين چاقو، در عالم چاقويي كُندتر وجود ندارد! ناگاه ابراهيم از شدت عصبانيّت كارد را بر سنگي در آن نزديكي فرود آورد و آن سنگ به دو نيم شد. ابراهيم با تعجب و عصبانيت به كارد خطاب كرد كه: اي چاقو! گلوي اسماعيلم را براي خدا نمي‌بُري، اما سنگ را خُرد مي‌كني؟! گويا چاقو به آواز درآمد كه: اي ابراهيم! تو مي‌گويي و مي‌خواهي ببُرمش، اما خدا مي‌گويد نَبُر. «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ» هر دو تسليم گشتند و ابراهيم براي ذبح اسماعيل، وي را بر زمين خوابانيد، پس «وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ» ندايش كرديم كه اي ابراهيم!‌تو مأموريتي را كه در عالم رؤيا به تو سپرديم، را به نيكي انجام دادي. پس كارد از گلوي اسماعيل بردار و «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» آن گوسفندي را كه فرستاديم را قرباني كن. مبارک ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ⚜ هنوز عضو نشده ای⚜ 👈 درکانال ن و القلم؛ عضو شوید @hosseinililab