#قصه_کوتاه
حرف راست از خلیفه ناراست
خبر عجیبی در مدینه پیچید:
《 امام صادق علیه السلام خلیفه ستمگر عباسی و چند نفر دیگر را جانشین خود انتخاب کرده است !!》
چند روزی از این خبر نگذشته بود که حاکم مدینه نامه محرمانه ای از سوی خلیفه دریافت کرد، مضمون نامه اینگونه بود:
《از خلیفه مسلمانان منصور
به حاکم مدینه محمد بن سلیمان؛
تا این نامه را دریافت کردی جانشینِ جعفر بن محمد را صدا کن و او را گردن بزن》
حاکم مدینه، کاتب را صدا زد و گفت بنویس :
از حاکم مدینه
به خلیفه مسلمین منصور؛
جعفربن محمد، خلیفه منصور را و مرا و همسرش ام حمیده و دو پسرش عبدالله و موسی را بعنوان جانشین خود تعیین و معرفی کرده است حال کدام یک را گردن بزنم؟!
وقتی نامه حاکم مدینه به منصور رسید از شدت خشم و ناتوانی نعره زد :
اینها را نمی شود کشت! اینها را نمی توان نابود کرد!
آری راست گفت خلیفه ناراست،
اینان را نمی شود نابود کرد، نور الهی را نمی توان خاموش کرد.
اینها شجره طیبه بهشتی هستند و چراغِ همیشه روشن الهی که هرگز خاموش نخواهد شد.⚘️
التماس دعا
حسینی لیلابی
#مسابقه
❣ن و القلم ❣مسابقات با جایزه
┏━━━🍃🌸🍃━━━┓
🆔 @hosseinililab
┗━━━🍃🌸🍃━━━┛
#قصه_کوتاه
آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید : چه می کنی؟
گفت : خانه می سازم.
پرسید : این خانه را می فروشی؟
گفت : آری.
پرسید : قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد.
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.
بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.
دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.
زبیده قصه بهلول را باز گفت.
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.
گفت : این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت : آری
هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.
بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.
ن و القلم 🌺مسابقات با جایزه🌺
┏━━━🍃🌸🍃━━━┓
🆔 @hosseinililab
┗━━━🍃🌸🍃━━━┛