خاطرات کاروان دانشجویان
قسمت چهارم
«سُرَّ مَن رَآه» یعنی هر که او را دید مسرور شد و به قول یاقوت حِمَوی سامرا را «سام بن نوح» ساخته و نام آن برگرفته از «سام راه» یعنی راه عبور و مرور سام فرزند نوح است ابنبطوطه این نام را برگرفته از «سام راه» یعنی راه شام نقل کرده است.
وجه تسمیه، هر چه باشد، سامرا یکی از مهمترین شهرهای مقدس شیعیان می باشد و ما برای تشرف به اماکن مقدس آن، با عبور از بالای رودخانه معروف دجله، به این شهر وارد شده بودیم و پیش از توقف، داخل اتوبوس در مورد قبور داخل ضریح و سرداب مقدس، نکاتی عرض کردم.
اتوبوس در گاراژ بزرگی که حدود ربع ساعت پیاده تا حرم فاصله دارد زوار را پیاده کرد.
همه طبق قانون کاروان شالهای علامت فیروزهای را بسته بودند و آقای فتاحی پرچم سه متری را برافراشته بود تا همه پشت سر آن حرکت کنند. بعد از اولین بازرسی قرار تجمع را تعیین کردیم و قرار شد سه ساعت برای زیارت فرصت داشته باشیم. طبق معمول #نظم_جمعی را یادآوری کردم؛ قبلا هم توجیه شده بودند که تاخیر یک نفر ممکن است همه را ساعتها معطل کند.
کاروانیان در حالی که نیم نگاهی به موکبها داشتند به راه افتادند بعضیها را از نزدیک میشناختم که به فکر کباب ترکی بودند، موکب عراقی اصرار داشت که از غذای آنها بخوریم و چه اصرار خوشمزهای بود تا باشد از این اصرارها! برنج بود و بر فرازش بادمجان کبابی، این فراز و فرود را درک نخواهی کرد مگر آنکه مثل ما خسته باشی و خواسته باشی دلی از عزا در بیاوری و آنجا هر چند بخواهی مبارک است و مهیا مثال نِعَم بهشتی.
بعد از عبور از موانع وسوسههای نامردانه موکبها به حرم رسیدیم، باشد که نه در دغدغه اکل و شرب بلکه به فکر حب و قرب، آنات و ساعاتی در وادی تقرب تنفس کنیم.
وقتی خود را در آستانه ورود به میعادگاه انبیاء و زیارتگاه ملائک میبینی تازه دست و پای خود جمع میکنی و ملتمسانه از خدا چنین تمنا داری:
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آن (دل) همه سوز
دل که زلال شود آینه می شود برای دریافت انوار الهی.
با اذن دخولی وارد شدیم، ضریح نورانی که قبر مطهر دو امام مقدس و دو بانوی مطهره است را زیارت کردیم.
و حضور در سرداب مقدس، محل زندگی سه امام و محل تولد و غیبت حضرت حجت روحی فداه، زائر را از شور عشق و دلدادگی سرشار میکند و دعای مهم زوار برای سلامتی و ظهور آن ذخیره الهی است.
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
بازهم وداع ناگزیر و امیدی به زیارت و قرار مجدد از راه رسید و من و چند نفر دیگر از زوار از حرم خارج شدیم تا به موقع در محل قرار حاضر شویم، بین خودمان بماند راه را گم کردیم و ناخواسته خود را در گاراژ و کنار اتوبوس یافتیم! به رفقا واتساپی خبر دادیم که ما کنار اتوبوس هستیم، آنها هم گفتند ما به زودی به شما ملحق می شویم، اما ملحق نشدند.
تأخیر داشتند و تاخیرشان نگران کننده بود و راننده عراقی که همکارش به مجرد دیدن ما از خواب بیدارش کرده بود، به جهت بیدار شدن از خواب پ انتظار اوقاتش زهر هلال شده بود دهها سیگار را آتش کرده بود اما بازهم آرام نشده بود! آنجا بود که فهمیدم حرف سیگاریها که ادعا میکنند سیگار آرام کنندگی دارد حرف علمی نیست.
بعد از دو ساعت تاخیر قامت دلربای محمدنژاد نمایان شد که سلانه سلانه گام بر میداشت و پشت سرش جمیع نسوان با چهرههای درهم میآمدند... آری آنها از تاخیر پیش آمده عصبانی بودند و همه به خون یکی از اعضا خواب آلود کاروان تشنه بودند، خلاصه همه یک طرف بودند و آن یک نفر سمت دیگر.
همسفری با ایمان و مؤدب که خودش بیشتر از سایرین از دست خودش ناراحت بود. اگر حرام نبود شاید خودش را به #شمشیری آخته به اشد مجازات، مجازات میکرد اما #فرشتهاش، به دو دست دعا او را از خشم کاروان و از خشم خودش نگه داشته بود و تا آخر سفر او را به زیبایی شرمندگی و اعتذار آراسته یافتیم. شاید قبلا ایشان هم مثل سایرین بی نظمیهای ناموجه داشته باشد اما اتفاقا آن یکی فرق داشت و نمیشد او را سرزنش کرد؛ در آن آرامش خانه دوست خوابش برده بود. ولی خداییش من یکی خیلی نگران شده بودم و نحوه پیدا شدنش معجزهای از معجزههای شخصیت مرموز کاروان بود، عمرا من از این معجزه ها بلد باشم! با موبایل آن عزیز به خواب رفته تماس گرفته بود، دیده بود نمیشود، خط مخاطب را شارژ کرده بود و با زنگ تماس بیدار کرده بود.
اضافه کنیم اگر چه همیشه به #نظم_جمعی تأکید داریم و بینظمی را تأیید نمیکنم اما ما چه میدانیم شاید خداوند با همان خواب ناخواسته ی آن خانم با ایمان و با تاخیر پیش آمده خطر بزرگی را از سر کاروانیان دور کرده بود که فرمود؛
وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ
ادامه دارد
🆔 @Karbala_tpnu