eitaa logo
نویسندگان حوزوی آذربایجان شرقی
40 دنبال‌کننده
14 عکس
8 ویدیو
0 فایل
✍️یک نویسنده، بی تردید نخبه است 🍃 شعار ما: حمایت از نخبگان حوزوی و مبلغان استان آذربایجان شرقی 🌱 بازنشر یادداشت‌ شما با این مشخصات پذیرش می‌شود: ۱. نام و نام خانوادگی... ۲. از استان ... ۳. نشانی کانال شخصی: @Jahaderevayat #جهاد_روایت
مشاهده در ایتا
دانلود
✅رییس‌جمهور: "از علی ع آموخته‌ایم: رضایت خداوند در گرو جلب رضایت مردم است" آقای دکتر کاش این روایت از امام حسین ع رو هم ملاحظه می‌کردید:👇 «کسی که را بر ناراحتی مردم ترجیح دهد، خداوند قلب های مردم را به سوی او جلب خواهد کرد! و کسی که را بر خشنودی خدا ترجیح دهد، خداوند او را به مردم وا می گذارد!» ➖بحار الأنوار، ج 75، ص 126. 📌 حواسمان باشد رضایت مردم وقتی ارزش دارد که خلاف رضایت خدا نباشد! @howzavian_eastazarbaijan
کاش یه راه بندازیم. مسأله دعا و تضرع الان از واجب ترین کارهاست اینکه صرفا مشغول ارسال پیامها یا خواندن پیامها باشیم کمکی به کشورمان نخواهد کرد! ✅مثلاً دعای فرج (الهی عظم البلاء) یا دعای هفتم صحیفه سجادیه @howzavian_eastazarbaijan
﷽ ایمان کاربردی، یا ایمان شعاری ✍امروز با یکی از اقوام صحبت میکردم می‌گفت تبریز سروصدا زیاده و بعضی از اعضای خانواده مون ترسیدن و گاهی گریه میکنن و... و منم بهشون میگم بابا این صدای پدافنده ما می‌زنیم نه اونا! گفتم ببین واقعیت اینه که الان ما درگیر جنگیم، هر چند شما راست گفتی و صدای پدافند رو دارید می‌شنوید ولی راه و اضطراب این نیست که مخفی کاری کنیم و بگیم اصلا جنگ نیست که! راهکار اینه که به خدا رو واقعا افزایش بدیم! ➖ داشتم توضیح می‌دادم که حرف‌های خودش رو ادامه داد: " آخه ما نباید بچه ها رو بترسونیم و..." دوباره بهش گفتم "بله درسته بچه ها رو نباید ترسوند ولی این که شما میگی اطرافیان واقعا میترسند و فلانی ناراحتی قلبی هم داره و... راهکار داره ، راهکارش افزایش ایمان و " گفت بله اونکه درسته ایمان به خدا سرجاش ... . امان از این ولی ها... 🔹 میدونید چی میخام بگم؟ احساس می‌کردم نمیتونم به مخاطبم بفهمونم که واقعا ایمان به کمک الهی راهگشاست، واقعا بخشه، هرقدر من می‌گفتم ایشون فکر میکرد دارم میدم ، شعاری به نام «ایمان به خدا» عجیبه ، بعضی از مردم مومن که نماز و روزه هم میخونن ولی هنوز ایمان وارد زندگیشون نشده،🤔 بعضی از مباحث رو اونقدر شنیدیم که برامون تکراری شده، اینکه «همه کارها دست خداست » یعنی چه ؟ اگر کسی اینو باور کنه ممکنه اضطراب داشته باشه ؟ هر سرباز کثیف اسراییلی که دکمه ای میزنه و شلیکی میکنه همون لحظه به اراده خداست با اجازه خداست... یعنی چی؟ یعنی «کار از دست خدا خارج نشده»!!! ➖ دارم به این فکر میکنم مسئله ی باور به کمک خدا رو چطور میتونم به افراد توضیح بدم که بفهمند این یک هست یه شعار نیست! @howzavian_eastazarbaijan
✍چرا نمی‌جنگیم؟ اول این خبر عجیب و بسیار مهم را بخوانید: «اسرائیل به ایران حمله کرده و بهترین فرماندهان ما را شهید کرده است!» ➖این خبر که جدید نیست، یک هفته پیش این را شنیده‌ایم؛ واقعا ؟ انصافا شنیده‌اید ؟ یعنی ما می‌دانیم اسرائیل حمله کرده؟ پس چرا نمیجنگیم؟ ➖ما که جنگ بلد نیستیم، رزمندگان موشکی هم در حال مبارزه اند، ما کجا برویم ؟ جنگ نظامی را نمی‌گویم عزیزم، جنگ نرم! جنگ نرم را که می‌توانیم ؛ یعنی یک توییت (یک ویراست) نمیتوانی بزنی؟یک لایک ، یک بازنشر؟ یک پیام متنی یا صوتی یا تصویری به نزدیکانت؟ ➖ازاین بازی‌ها خوشم نمی‌آید ، اهل رسانه نیستم! اصلا ویراستی نصب نکرده‌ام، ایتا هم فقط پیام می‌خوانم حوصله کانال زدن هم ندارم، اصلا اینها وظیفه‌ی من است ؟ می‌دانی «روایت جنگ» بخشی از جنگ است؟ جنگ را روایت کرده‌ای؟ روایت امید ، روایت پیروزی! میدانی ایجاد همدلی بین مردم، بخشی از جنگ است ؟ با چند نفر همدلی کردی ؟ با چند نفر از اقوام صحبت کردی؟ در شرایط جنگی، مردم نیاز به آرامش دارند، به چند نفر آرامش دادی؟ میدانی وسط جنگ، برخی از شرایط سوء استفاده می‌کنند و مثلا گران‌فروشی میکنند ، برای اینها برنامه‌ای داری؟ اینها بخشی از جنگ است باور کنیم؛ باور کنیم یک پیام امیدبخش بیش از یک موشک ارزش دارد! 🔹اگر اینها را ترک کنیم، ترک جنگ کرده‌ایم؟ ظاهراً بله، یعنی همانطور که رزمنده در جنگ سخت، حق ندارد میدان را خالی کند ما هم حق نداریم جنگ نرم را رها کنیم؟ خودت فکر کن! ➖جنگ تازه شروع شده، معلوم نیست چند ماه ادامه دارد ، خودمان را باید برای همه چیز آماده کنیم، هم خودمان هم دیگران! ای کاش اینقدر که برای شنیدن اخبار و ارسال به دیگران شوق داریم برای انجام وظیفه (تبیین!) هم شوق داشتیم! باور کنیم جنگ نرم هم جنگ است، باور کنیم میدان تبیین باز است، باور کنیم وظیفه داریم، باور کنیم ترک جهاد شوخی نیست، باور کنیم جنگ شده! مجید ابطحی @howzavian_eastazarbaijan
✍آمریکا حمله کرد ، خب که چی؟ بریم اخبار رو پخش کنیم و تحلیل کنیم ، چه وقت خوبیه برا تحلیل‌های شکمی و ذوقی! رفقا وظیفه ما چیه ؟ اظهار نظر در مورد حمله آمریکا ؟ راهکار دادن به فرماندهان نظامی؟ قبول دارم غیرت مون اجازه نمیده ساکت بشینیم، یا بگم مون اجازه نمیده! ولی الان وقت احساساتی شدن نیست ، شما رو به خدا بیایید نقش مون رو قبول کنیم، ما فرمانده نظامی نیستیم ، ما استراتژیست جنگ نیستیم ، ما هزاران کار دیگه بلدیم، چرا اونا رو انجام ندیم ؟ ما داریم! ما از خبر داریم که جبهه حق و باطل چه سیری رو ادامه داده، ما از سنتهای الهی در قرآن خوندیم همینها رو به مردم بگیم که: جامعه چکار باید بکنه که شاملش بشه، مردم در شرایط جنگی چه باید بکنند ؟ غُر بزنند؟ تماشاچی باشند ؟ اینا تو قرآن و روایات پُره! ما نهج البلاغه خوندیم ناسلامتی ، بیایید به مردم بگیم الان در برابر چه وظایفی دارید! ➖برادرم یه کانال بزن یه توییت بزن یه استوری بذار، یه پیام صوتی تولید کن بفرست برا اقوامت برا رفقات، عزیز دل! فوروارد اخبار و تحلیلها رو بچه ۱۰ساله هم بلده، پیرزن شصت ساله‌ی تو فلان روستا هم بلده ، شما الان کدام خلأ رو داری پر می‌کنی با پیام فرستادن تو گروههای مختلف؟ ✅یه ذره فکر کنیم در این جنگ ما هم مسئولیت داریم دهها وظیفه داریم، چرا داریم تماشا میکنیم؟ الان نه وقت ارسال اخباره، نه وقت درس خوندنه نه وقت کارهای روتین دیگه، وسط جنگ بریم یه گوشه از کار رو به عهده بگیریم ، کدام کار؟ ، آرامش دادن به مردم، تبیین درست صحنه ، زنده کردن آیات جهاد، تبیین وعده های الهی به مومنین، القای امید ، تبیین ایمان به خدا: یعنی حقیقتی که الان سر صحنه است! و کار از دستش در نرفته! همچنان داره خدایی می‌کنه! و صدها کار دیگه... اینا رو کی باید به مردم برسونه؟ کارهای رزمی و خدماتی (مثل آواربرداری و...) هم اگر لازم باشه میریم ولی اولویت، کار خودمونه! 📌خدایا به ما توفیق بده وظیفه مونو بشناسیم و تنبلی نکنیم🤲 مجید ابطحی @howzavian_eastazarbaijan
عبور جمهوری اسلامی از دوگانه‌ی کاذب امت و ملت؛ تحلیل راهبرد عقلانی جمهوری اسلامی ایران ✅امت یا ملت؟ کدام مقدم اند؟ سوالی انحرافی و دوگانه ای کاذب که هر کدام را انتخاب کنیم، غرض دشمن را محقق کرده‌ایم. مانند دوگانه ی سنت و مدرنیته یا دوگانه ی علم و دین؛ در حالیکه نه تعهد به سنت به معنای مقابله ی با مدرنیته است و نه دین معارضه ای با علم دارد. جمهوری اسلامی در مواجهه با گفتمان‌ قطبی‌ساز سنت و مدرنیته، رویکردی مبتنی بر سنت‌گرایی انتقادی و تجددپذیری هوشمندانه اتخاذ نموده است. برخلاف برخی جریان‌های سلفی که به نفی مطلق مدرنیته می‌پردازند و نیز متفکرانی که سنت را یکسره طرد می‌کنند (همچون کدیورها و شبستری ها)؛ در دوگانه ی علم و دین نیز نه دچار جمود فکری شده و به تحریم علوم جدید حکم داده، نه در برابر دانشهای جدید و انسان‌ساخت، دست از مبانی خود کشیده است. هرچند دستیابی به نقطه‌ی کمال مطلوب هنوز محقق نشده، لکن پرهیز ریشه‌ای از تقلید کورکورانه (اعم از سنتی یا مدرن) به عنوان یک اصل راهبردی همواره مدنظر بوده است. 🔹در دوگانه ی ملت وامت نیز، نظام نه اصالت‌بخشیدن به "ایرانیت" به مثابه‌ی تنها شاخص‌ هویتی را می‌پذیرد و نه "مسلمانی" را نافی مرزهای جغرافیایی و عرق ملی تلقی می‌کند. بلکه با تکیه بر عقلانیتی برتر، از جوهره و حقیقت ارزشهای دینی پاسداری می‌کند، حقیقتی واحد در کالبدها و قالب‌هایی نوین. جمهوری اسلامی اساساً تنش ذاتی بین امت (هویت دینی فراملی) و ملت (هویت ملی-سرزمینی) را مفروض نمی‌گیرد. شاهد این مدعا، اطلاق عنوان "شهید" – که یک مفهوم ناب دینی است – به مدافعان تمامیت ارضی کشور است، در برابر مهاجمانی که گاه در لباس اسلام بوده و چه بسا در دایره امت اسلام تعریف می‌شوند. همین امر نشان می‌دهد در نبرد حق و باطل، صرف انتساب به اسلام یا ایران (امت یا ملت) معیار حقانیت نخواهد بود. در طول تاریخ، یک طرف شهدایی بودند که در اوج سلوک عرفانی و توحیدی، از کیان ملی نیز حراست نمودند و در طرفی تکفیری هایی که در اوج ظاهرگرایی و تعصبات جاهلانه به نفع باطل شمشیر زدند. هیچکدام نه صرفا ملتی بودند نه امتی! ✅جالب این است که نظام جمهوری اسلامی با حفظ هر دو رکن هویتی (امت و ملت) و متناسب‌سازی کنش‌های خود با مقتضیات زمان، به ساختارسازی نهادی همسو نیز پرداخته است: ایجاد نهاد ارتش به عنوان نماد دفاع از حاکمیت ملی، در کنار نهاد سپاه با مأموریت صیانت از امت اسلامی، تجلی عینی این راهبرد تلفیقی است. پیگیری سیاست "تقریب مذاهب اسلامی" برای تقویت همبستگی درونی ملت، همراه با حمایت از جنبش‌های مقاومت (همچون حزب‌الله لبنان و انصارالله یمن) در عرصه‌ی امتی، و نیز حضور نهادهایی چون ارتش در عرصه‌های بین‌المللی مانند دفاع از آب‌های آزاد، همگی در چارچوب کلان نظام ولایی و تحت سیادت ولایت فقیه معنا می‌یابند. این الگو در تقابل آشکار با پدیده‌هایی چون داعش قرار دارد که با فقدان عقلانیت راهبردی و تمسک به قرائتی ویرانگر از "جهاد" عمل می‌کنند. ملت ایران در ذیل نظام جمهوری اسلامی، به‌طور همزمان دارای هویتی ملی (ملت) و دینی-تمدنی (امت) است. خط‌مشی حکمرانی در این نظام، مبتنی بر اخذ نقاط قوت هر دو پارادایم و طرد تدریجی کاستی‌های آن‌ها است. این مسیر، هرچند پویا و در حال تکامل، بیانگر تلاشی هوشمندانه برای گذار از تقابل‌های ساختگی و ارائه‌ی الگویی بدیع در جهان اسلام است. در پایان، این جایگاه بی‌بدیل ولی‌فقیه است که به عنوان امام جامعه می‌تواند این دوگانه‌ی کاذب را همسو کرده و از دل آن بهترین فرصت‌ها را خلق کند. ✍️مجید ابطحی @howzavian_eastazarbaijan
ماجرای عباس! 🖊ظهر بود، خورشید از حرارتش کوتاه نمی آمد! یاران حسین یک به یک پرپر می شدند، اما هنوز نوبت به عباس نرسیده بود، نگاهی به برادر کرد، تنها و غریب! -«برادر جان اجازه ی میدهی به میدان بروم؟ سینه ام به تنگ آمده، از زندگی خسته شده‌ام» پس کی قرار است فدایت شوم حسین جان؟ التماس در چشمان عباس موج میزد، حسین نگاهی به عباس کرد و نگاهی به خیمه ها! -حالا که میخواهی بروی، کاری بکن، -چه کنم مولایم؟ -از اوضاع کودکان داخل خیمه خبر داری؟ عطش امانشان را بریده، «کمی برای اینها آب پیدا کن» «عباس رفت و لشکر دشمن را موعظه کرد، برگشت و به برادر گفت: موعظه برای اینها فایده ای ندارد.» داشت با برادر صحبت میکرد که صدای بچه ها را شنید «ناله میزدند: العطش العطش! » عباس لرزید ، مگر کوه هم می لرزد؟ ناله ی کودکان برایش قابل تحمل نبود، مصمم تر شد، «سوار اسب شد نیزه را برداشت مشک را برداشت و این بار مستقیم رفت به سمت فرات!» انگار نه انگار همین امروز، سه برادرش را در راه حسین فدا کرده بود؛ «ابتدا عبد اللّه رفت، کمی بعد جعفر و در آخر عثمان!» اصلا به فکر برادرها نبود، چشمان عباس فقط نگران حسین بود! دلش در یک کلمه خلاصه شده بود: "آقایم حسین!" در دل می‌گفت: برادرانم فدای حسین... فدای اولاد حسین! 🔹کمی با مشک درد دل کرد، ای مشک، قرار است الان به درد مولایم بخورم تا دم فرات با من همراهی کن، تیرها را از خودت دور کن، من خودم را سپر بلای تو میکنم تیر به چشم من بخورد اما به تو نخورد، همین طور داشت با مشک صحبت میکرد که دید «سپاه عمر سعد دورش را گرفته اند و نمی گذارند وارد آب شود، حمله ای جانانه کرد و عده ای را از آب دور کرد تا به آب رسید؛» عجب لحظه ای، خدایا شکرت قرار است فرزندان حسین با این آب سیراب شوند، چشمهایش از خوشحالی پر از اشک بود، «مشک را پر کرد» لبهایش از خشکی پاره شده بود جگرش از تشنگی کباب بود، تاب حرکت نداشت، «مشتی آب برداشت تا بنوشد،» میخواست قدرت حیدری اش چند برابرشود تا با دشمنان حسین بجنگد، خنکی آب دستانش را نوازش میداد، نگاهی به مشت پرآبش کرد، «اما عطش حسین و اهل‌بیتش را به یاد آورد» ندای العطش دختران کوچک دوباره در گوشهایش طنین انداخت! به خودش نهیب زد: عباس! چه میکنی؟ حسین تشنه است! دختران حسین تشنه اند، میخواهی آب بخوری؟ «ای نفس بعداز حسین زندگی ارزشی ندارد، می خواهم بعدازاوزنده نمانی، حسین شربت مرگ می نوشد وتو می خواهی آب بیاشامی؟ هیهات هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد.» «آب را از دست خود ریخت و گفت: به خدا سوگند! هرگز آب نخواهم نوشید، در حالی که حسین و اطفالش تشنه‌اند » 🔹بلند شد... تشنه، خسته ، اما خوشحال... با مشک پُر... مجید ابطحی پ.ن: عبارات داخل «گیومه» در منابع قابل استناد نقل شده است. @howzavian_eastazarbaijan
ماجرای عباس(۲) 🔹عباس مشک را پر کرد، اما آنسوتر... در خیمه ها!... خیمه های زنان و کودکان، خیمه های غم، خیمه های عطش، خیمه های مقاومت! سینه‌ها پُر از ترسِ بی‌کسی و لب‌ها خُشکیده‌تر از خاک! صدای ناله‌های کودکان، با نفس‌های فروخورده‌ی مادران در هم آمیخته بود. چشم‌های خسته و منتظر بچه ها، به دهانه‌ی خیمه دوخته شده بودند. رباب، گوشه‌ای ساکت نشسته بود. گهواره را آرام تکان می‌داد، اما دلش کنار فرات پرسه می‌زد. سکینه، دختری کوچک با قلبی بزرگ؛ بغضش را پشت تبسمی پنهان کرده بود، به همبازی‌های تشنه‌اش گفته بود: عمو رفته آب بیاورد، کمی بیشتر صبر کنید! گاهی از خیمه بیرون می آمدند و پرچم عمو را به هم نشان می دادند، یکی میگفت: ببین عمو دارد می رود به سمت آب آن یکی میگفت: عمو دشمنان مان را نابود کرد... عمو به آب رسید... عمو نشست... همین طور منتظر، امیدی آمیخته به اضطراب، گفتگوی کودکانه، تشنگی شان را از یاد نمی برد، راست می گفتند عباس رفته بود آب بیاورد... با مشک بر دوش و شمشیر در دست، قدمی که برمی داشت زمین می لرزید؛ او رفته بود، اما برای آب؟ یا برای عشق؟ 🔹... مشک را پر کرده بود، پر از شوق پر از امید پر از زندگی، به اسب می زد و شتاب می گرفت... رجز می خواند: «به خدا سوگند مى ‏خورم‏ و قسم به زمزم‏ و مسجد الحرام‏ كه امروز، پيكرم با خونم رنگين مى‏شود در راه حسينِ پُرافتخار، پيشواى فضيلتمندان !» همه چیز خوب پیش می رفت، ناگهان ورق برگشت... «زيد بن وَرقاى جُهَنى، در پشت درخت خرمايى به كمين عباس نشست و حَكيم بن طُفَيل نيز او را يارى داد و بر دست راست عبّاس عليه السلام ضربه ‏اى زد» مشک را بر دوش چپ گذاشت، عباس دست راستش را از دست داد اما خوشحال است، با خود می‌گوید:خدا را شکر به مشک نخورده! دستم فدای حسین! شمشیر را هم به دست چپ گرفت و با صدایی که هنوز لرزش نداشت، فریاد زد: «به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كنيد من، هميشه از دينم حمايت مى‏كنم‏ و نيز از امام راستگو و استوارباورى‏ كه نواده پيامبرِ پاك و امين است». حسین دارد تماشا میکند... «جنگجویی دیگر از پشت درخت خرما به عبّاس كمين زد و بر دست چپش ضربه ‏اى زد» حالا دیگر دست نداشت، دهان خشکیده اش جای دستها را گرفت و مشک را نگهداشت... عباس به وعده‌ی سکینه فکر می‌کند و به مشک التماس می کند: ای مشک تو بمان! دو دستم را دادم اما تو را نمی دهم! عباس هنوز امیدوار بود... «تيرى از سوى دشمن آمد و بر مشك آب خورد و آب بر زمين ريخت‏» حالا دیگر عباس امیدی برای برگشت نداشت... « حَكيم بن طُفَيل‏ با عمود آهنين به سر عباس زد» و کار را تمام کرد... در خیمه، سکینه، بی‌کلام، به بیرون چشم دوخته... مشک نیامد... آب نیامد... و عباس... نیامد! ✍️ مجید ابطحی پ.ن: عبارات داخل «گیومه» در منابع قابل استناد نقل شده است. @howzavian_eastazarbaijan
ماجرای رقیه 🎞پرده ی اول: دست سکینه را گرفت و گفت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم به میدان برود.» اشکهای بابا را که دید گفت: «بابا! مانعت نمی‌شوم. اما صبر کن تا تو را ببینم.» حسین(ع) دخترک را در آغوش گرفت و لب‌های خشکیده‌اش را بوسید. زبان رقیه باز شد: بابا! من خیلی تشنه‌ام، جگرم از تشنگی می سوزد. حسین(ع) فرمود: «کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم». آن‌گاه برخاست که به سوی میدان رود، اما باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «بابا! کجا می‌روی؟ چرا از ما بریده‌ای؟» حسین(ع) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد. 🎞پرده ی دوم: بابا رفت... جنگ تمام شد... خیمه‌ها را آتش زدند، همه از خیمه ها بیرون دویدند... نافع می گوید دختر کوچکی را دیدم که گوشۀ جامه‌اش آتش گرفته بود. سراسیمه می‌دوید و اشک می‌ریخت. به حال او رحمم آمد. به نزدش تاختم تا آتش جامه‌اش را خاموش کنم. وقتی صدای سم اسب را شنید، ترسید. گفتم: «ای دختر! قصد آزارت را ندارم.» با تردید ایستاد. از اسب پیاده شدم، آتش را خاموش کردم و دلداری‌اش دادم. فرمود: «ای مرد! لب‌هایم از شدت عطش کبود شده است؛ جرعه‌ای آب به من بده.» رقتی تمام بر دلم نشست. ظرفی آب به او دادم. آب را گرفت و آهی کشید و آهسته راه افتاد. گفتم: عزم کجا داری؟ فرمود: «خواهر کوچک‌تری دارم که از من تشنه‌تر است.» گفتم: نترس، زمان منع آب گذشته، بنوش. گفت: «ای مرد! سؤالی دارم؛ بابایم حسین(ع) تشنه بود؛ آیا آبش دادند یا نه؟!» گفتم: «ای دختر! نه، به خدا، تا دم آخر می‌فرمود: یک جرعه آب به من بدهید، ولی کسی او را آب نداد.» دخترک با شنیدن این سخن، آب را نیاشامید... 🎞پرده ی سوم: شب بود، عمه در خیمه ی نیم‌سوخته خوابش گرفته بود، از فرصت استفاده کرد و رفت دنبال بابا... نیمه شب شد، آمدند دنبالش، کنار بدن های پاره پاره، دیدند رقیه خود را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در حالی که دست هایش را به سینۀ پدر چسبانیده است درد و دل می کند... 🎞پرده‌ی چهارم: در مسیر بازگشت از کربلا، روزی سکینه(ع) از رقیه(ع) پرسید: «چگونه پیکر پدر را جستی؟» او پاسخ داد: «آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا این‌جا، من در این‌جا هستم.» 🎞پرده ی پنجم: رسیدند به شام... شبی دخترک از خواب پرید. بغضی در گلویش پیچید و با گریه سراغ پدر را گرفت. صدای گریه‌اش بلند شد. اهل بیت نیز با او هم‌ناله شدند. ناله‌ها به گوش یزید رسید. از علت پرسید. گفتند: دختر حسین(ع) از خواب بیدار شده و پدرش را می‌خواهد. یزید دستور داد سر مقدس حسین(ع) را نزد او ببرند. سر را آوردند و در برابر آن کودک قرار دادند. دخترک که تازه متوجه فاجعه شده بود، سر را برداشت، بغل گرفت و با آن سخن گفت: «بابا! کدام سنگ‌دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟ بابا! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ بابا! در کربلا مرا تازیانه زدند، خیمه‌ها را سوزاندند... بابا... لبان خود را بر لبان پدر نهاد و آن‌قدر گریست تا بی‌هوش بر زمین افتاد. غمی سنگین زینب را فرا گرفت، رو به سر برادر گفت: «آغوش بگشا که امانتت را بازگرداندم.» دیگر کسی ناله‌های شبانه رقیه(ع) را نشنید... 🎞پرده ی آخر: حالا زینب مانده بود و جاده هایی که باید می‌رفت... بی رقیه... ✍️ مجید ابطحی پ.ن: در برخی منابع، از این بانوی بزرگوار، با نام فاطمه سخن گفته اند، نه رقیه؛ لکن تاثیری در اصل مطلب ندارد. سالروز بزرگداشت بنت الحسین علیها السلام @howzavian_eastazarbaijan
بی‌حجاب در محضر امام! ✅ از زیارت مولا برگشته بودیم، می‌خواستیم برویم سمت مقبره‌ی کمیل (ره). هوای گرم و ازدحام جمعیت، اما انگار در بهشت نفس می‌کشیدی. شش خانواده‌ بودیم، آرام و سبک‌بال، قدم‌های خسته‌مان را برمی‌داشتیم، در خیابان‌های نجف، خانه‌ی پدری! داشتیم به پل «ثورة العشرین» نزدیک می‌شدیم که چشمم به صحنه‌ای افتاد... زیر پل، دختر نوجوانی از هم‌وطنان‌مان ایستاده بود... اما بی‌حجاب! انگار تکه‌ای از تصویر، در این زیباییِ نجف، ناجور بود. تحمل بی‌حجابی در دل نجف، در محضر علی (ع)، سنگین بود. با خودم گفتم: خدایا، اینجا دیگر جای سکوت نیست... مگر نه این‌که دل‌های این مردم به عشق علی و حسین آمده؟ پس آمادگی شنیدن یک تذکر مهربانانه را دارند... شاید همین دختر هم، با این خستگی و گرمای راه، حواسش نیست که روسری‌اش افتاده! شاید هم الان یکی از اعضای خانواده را گم کرده و اصلاً در خودش نیست! اما باید بداند که اینجا، محضر امام است؛ امامی که به شوق زیارتش فرسنگ‌ها راه آمده، اما همه‌ی این‌ها مجوز نمی‌شود که مرتکب حرام شود. اصلاً حیف است این همه ثواب را خراب کند. حتماً دلش نمی‌خواهد امامش از او ناراضی باشد، امام، پدر، همان پدری که این دختر، دلش را به او بسته و به زیارتش آمده. در کسری از ثانیه، همه‌ی این افکار از ذهنم گذشت. معطل نکردم، جلو رفتم. نزدیک‌تر که رفتم، شنیدم ترکی صحبت می‌کند، با مادر و خواهرانش. آن سال هم مثل سال قبل، معمم رفته بودم. به زبان ترکی، آرام و مهربان گفتم: «دختر خانم، روسری‌تو بذار سرت... اینجا محضر امامه.» با کمی تندی جواب داد: "بورا کی حرم دییر!" یعنی: «اینجا که حرم نیست!» معلوم بود حجاب را به‌عنوان یک حکم الهی، که الآن امامش هم از او می‌خواهد، درک نکرده! 🔹 از حاضرجوابی‌اش اصلاً ناراحت نشدم. انگار با خواهر کوچک‌ترم روبه‌رو بودم که لج کرده، ولی ته دلش چیزی نیست. من حتی بی‌حجاب‌های خیابان‌های تبریز را هم در جبهه‌ی مقابل خودم نمی‌دیدم، چه رسد به این زائر حسین! که مثل خودم عاشق امام است و این همه راه آمده. من هم که برتر از او نیستم. من فقط واسطه‌ام، طلبه‌ای که وظیفه دارد صدای پدرانه‌ی امام را به گوش فرزندش برساند. دلم خواست فقط صدای امامش باشم. اگر امام خودش اینجا بود، آیا با تندی حرف می‌زد؟ نه... به زبان مهر می‌گفت: «دخترم، حرمت پدر را نگه دار...» و من هم، همین کار را کردم. گفتم: "اِلَه بورادا حَرَمدی، امامن مَحضَریندَییخ!" یعنی: «اینجا هم حرمه، در محضر امامیم!» بهشت نجف، پل ثورة العشرین، خانه‌ی پدری... رفتیم سمت مقبره‌ی کمیل تا از آن‌جا برویم به مسجد کوفه... دلم آرام بود. نهی از منکری که شیرینی‌اش تا همیشه در ذهنم ماند... مجید ابطحی @howzavian_eastazarbaijan
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌«من و خانواده‌ام معتقد به حجاب هستیم و خودمن دردوران مسئولیت در دانشگاه، در موارد مربوط به رفتارهای خلاف شئون، تذکر داده و باجدیت و قاطعیت پیگیری می‌کردم با اینحال، حتی خانواده خودم که حاضرند درکنار من جان دهند را نمی‌توانم مجبور کنم چه لباسی بپوشند یا نپوشند.با اجبار نمی‌توان مردم را باحجاب کرد. البته برهنگی وافرادی که آن را ترویج می‌کنند راباید مانع شد، همان‌گونه که در همه جای دنیا نیز چنین می‌شود.» 🇮🇷موضعی قابل تمجید و البته قابل تکمیل 🔴دقیقا به این میماند که پزشکی برای بیمارش در مرحله حاد، نسخه مراحل اولیه بیماری را تجویز نماید، اینکار اگر عمدی باشد خیانت و گرنه نشانه جهالت است 🔴برهنگی و بیحجابی، در حال حاضر و بعد از آن جنبش ناکام،یک موضوع سیاسی و در راستای مقابله با ارزشهای ملی و اسلامی میباشد و از حالت انتخابهای فردی خارج شده و هوشمندانه توسط کسانی و برای رسیدن به اهدافی راهبری میشود لذا راهکارهای محله و مسجدمحور،در این مقطع از توسعه مشکل،چاره ساز نبوده و بلکه به معنای اغفال عمدی یا جاهلانه از تجویز نسخه متناسب با پیشرفت و کیفیت مشکل میباشد 🔴از مشکلات بزرگ مدیریت کشور، عدم تدوین نظام مسائل(جلوی چشم قرار دادن فهرست مشکلات مهم)،اولویت بندی نکردن در اقدام به حل آنها(جلو انداختن مشکلات بی اهمیت)، رعایت نکردن تناسب راه حلِ موردِ اقدام با حد پیشروی مشکل میباشد و همه اینها اگر عامدانه و خائنانه نباشد جاهلانه تلقی خواهد شد و همه اینها از نتایج اصل گوهربار "ناشایسته سالاری" میباشد که اصرار عجیبی بر آن دیده میشود. خدابخش عبدلی @howzavian_eastazarbaijan
حجابِ قم؛ چرا فرق می‌کند؟ ✍️دیروز، در پیاده‌روی جاماندگان اربعین، پوشش‌هایی دیدم که چهار، پنج سال پیش در قم کمتر به چشم می‌خورد. همین پوشش‌ها در بسیاری از شهرها نه تنها زننده نیست، بلکه «حجاب خوب» محسوب می‌شود، اما در قم نه. اینجا، معیارها فرق دارد، روح و تاریخ شهر دخیل است. بله، حجاب، حجاب است. اما قم، داستانی دیگر دارد. 🔹حجاب قم را باید در بستر فرهنگی مردمش فهمید. زنان قم ـ حتی نسل جوان و به‌روز ـ به‌طور ملموسی با‌حیاترند. شاید اشتباه می کنم، اما این را از عمق تجربه لمس کرده‌ام: حتی در محیط‌های کاری مثل بیمارستان، پزشکان و پرستاران این تفاوت قابل مشاهده است. یادم می‌آید در یکی از بیمارستان‌های قم نشسته بودم. ساعت کاری رو به اتمام بود و پزشکان و پرستارهایی که از محل کار بیرون می‌آمدند، روپوش سفید را از تن درمی‌آوردند و با چادر به خانه می‌رفتند. قرار بود بیمارمان را به ساختمان دیگری در بیمارستان منتقل کنیم، یکی از همین خانم‌ها که از کادر اتاق عمل بود، قرار بود ما را همراهی کند، سوار ماشین بیمارستان شدیم. چیزی که برایم شگفت‌آور بود حیای این خانم بود؛ چادرش حتی برای یک لحظه هم کنار نمی‌رفت و اگر می‌رفت، فوراً آن را مرتب می‌کرد. این سطح از دقت در پوشش برای خانم های متدین عادی است و لازم؛ اما در کادر درمان این رفتارها کمتر دیده می شود، متاسفانه! در بیمارستان‌های شهرهای دیگر چنین رفتاری را کمتر می‌ببینید. اما اینجا قم است! 🔹زنان قمی، حتی آن‌هایی که چادر را کنار گذاشته‌اند، هنوز نگاه سنگین خانواده را حس می‌کنند. وقتی با مانتو بیرون می‌روند، حس می‌کنند چیزی کم دارند. دختری که امروز با بلوز و شلوار بیرون می‌آید، مدام بلوزش را پایین می‌کشد، زیرا هنوز احساس می‌کند کوتاه است و رفتاری خلاف حیا انجام می دهد؛ شاید بپرسید مگر مجبور است؟ با کمی اغراق بله! این جبر جبر فرهنگی است، جبری ناشی از فرهنگ غرب، سبک زندگی غربی که امروز بر مدرسه و دانشگاه و حتی ذهن مسئولین جمهوری اسلامی چنبره زده! این دختر در سبک زندگی مومنانه بزرگ شده، حیای درونی هنوز صدایش می‌زند که بلوز شلوار و مانتوی کوتاه مناسب تو نیست! ➖البته همه جای ایران، دخترانی که در خانواده های متدین بزرگ شده اند، همین حس را دارند، اما قم بیشتر... اینجا دختران در خانواده‌هایی رشد یافته‌اند که یک یا چند نفر از اقوامشان عالمان دین‌اند، در معاشرت‌های خانوادگی، با علما یا خانواده‌های علما ارتباط دارند، در جمع‌های فامیلی، اکثریت زنان محجبه‌اند. در چنین فضایی، بدحجاب بودن آسان نیست؛ اما بی‌اعتنایی ما و بی‌خیالی مسئولین قرار است کم کم برایشان آسان کند. قم فرق می‌کند؛ این دختران هنوز به مانتوی جلوباز و پیراهن آستین کوتاه عادت نکرده‌اند. اگر مسئولان، عادتشان ندهند! ➖اساسا تغییر سبک زندگی راحت نیست، زنی که 30 سال چادر را جزئی از هویتش می دانسته الان به راحتی نمی تواند کنار بگذارد، از نظر روانی اذیت می شود، اما رسانه، فضای مجازی، سبکی از زندگی که صداوسیما تبلیغ می کند همه و همه این تغییر ناپسند را برایش آسان می‌کند. مسئولین محترم، حداقل قم را دریابید! فردا دیر است... مجید ابطحی @howzavian_eastazarbaijan