eitaa logo
مدرسه علمیه حضرت خدیجه الکبری(س)پرند
282 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
176 فایل
امام_حسین_علیه_السلام : "ای فرزند آدم! یاد کن مرگ خویش را، وخوابیدن خود را درقبرت، و ایستادن خود در برابر خدا را،درحالیکه اعضایت علیه تو شهادت می دهند." 📚 ارشادالقلوب، ج۱، ص۲۹ @yakhadijekobra96
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹مرحوم دولابی🌹 . 🔸با خدا بزن. گرچه امیدوارم با و با لب حرف نزنی و با عملت حرف بزنی. . 🔹دست بر سر بکش و با این کارت به خدا و خوبان بگو من هم یتیمم، شما هم دست محبتی بر سر من بکشید. . 🔸به چیزی بده و با این عملت به خدا و خوبان بگو من هم فقیرم، شما هم به من بدهید. . 🔹 اشخاص را بپوشان و کن و با این کارت به خدا و خوبان بگو من هم عیوبی دارم، شما هم عیوب مرا بپوشانید و ستر کنید. . 📔 مصباح الهدی 238 https://eitaa.com/hazratkhadijekobra
☘ داستان آیت الله شفتی و دعای سگ گرسنه نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟ اما داستان جالب و آموزنده ای است. 🌸یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال 1260درسن 85سالگی در از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف ومزار علاقمندان است. وی درمورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که دراینجا می آوریم: حجه السلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند. ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم. 📙 اقتباس ازکتاب صد و یک حکایت ،ص ١۵٨ 💕💕💕 @howzeh_elmieh_parand
تو کریم‌ اهل‌ بیتی ما تهیدست و ای عصای دست مادر دست‌ ما را هم ‌بگیر