#سیره_علما
🌀 راه ترقی آخوند خراسانی
👤 آیتالله شبیری زنجانی
🔸 آقای حاج میرزا احمد کفایی از پدرش (آخوند خراسانی) نقل میکرد ... سیدعلی شوشتری از آخوند میپرسد: شیخ محمدکاظم! تو چگونه درس مرا مینویسی؟
پاسخ میدهد: میروم منزل و یادداشت میکنم.
🔹 میگوید: نه این راهش نیست. اول مطالعه کن و فکر کن و بنویس، بعد بیا به درس ما. بعد اگر درس ما با مطلب تو موافق بود، خب تاکید میشود و اگر زیادتی داشت، آن را میافزایی و اگر اختلافی بود، با هم بحث میکنیم یا تو مرا قانع میکنی، یا من تو را.
✅ آخوند میگفت راه ترقی من اینگونه بوده؛ چنین میکردم و خیلی هم موجب موفقیت من شد.
📚 جرعهای از دریا، ج۲ ص ۴۳۶ و ۴۳۷.
#انگیزشی
#روش_تحصیل
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
📚کانال رسمی معاونت آموزش حوزه علمیه خراسان:
http://eitaa.com/joinchat/1842216994C8e88b82cfe
╔═📚📒════╗
@howzehamozesh
╚════📖🔖═╝
💠 #سیره_علما
🔸ماجرای هدیه وزیر برای به دنیا آمدن فرزند سید رضی!
🔹این واقعه را مؤلف قصص العلماء از قول خود وزیر نقل کرده است که خداوند پسری به سیّد رضی داد. من هزار دینار در طبق گذاشته و به عنوان هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم، سیّد رضی آن وجه را رد کرد و گفت: وزیر می داند که من از هیچ کس هدیه قبول نمیکنم. بار دیگر آن طبق را فرستادند و گفتند این وجه را برای آن مولود فرستادند دخلی به شما ندارد، باز پس فرستاد و گفت: کودکان ما نیز چیزی از کسی قبول نمیکنند، بار سوّم فرستادند و گفتند این مبلغ را به قابله بدهید این بار نیز بازگردانید و گفت: وزیر میداند که زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمیکنند بلکه قابله ایشان از زنان خود ما هستند که اینان نیز چیزی از کسی قبول نمیکنند، برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم آن مبلغ را بین طلابی تقسیم کنید که در محضر شما درس میخوانند. سیّد رضی فرمود: طلاب همه حاضرند هر کس هر مقدار احتیاج دارد از این پول بردارد. آنگاه یکی از طلاب برخاست فقط اندکی از آن پول برداشت. سیّد رضی پرسید چرا چنین کردی؟ گفت دیشب برای روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید در خزانه شما که وقف بر طلاب است، نداشتم، از این جهت از بقّال نسیه روغن چراغ گرفتم، اکنون قدری از این پول را برداشتم که قرضم را بدهم.
🔹نقل شده که پس از این قضیّه سیّد رضی برای هرکدام از طلاب کلید جداگانه تهیّه فرمودند که هر کس هر موقع هر مقداری که احتیاج دارد از بیتالمال بر میداشت و طلاب هم هیچوقت بیش از ضروریات اولیه و مخارج یومیّه خود برنمی داشتند.
🔹آری عالم دینی و مرد روحانی باید طبع بلند داشته باشد و به پستی نگراید، طلبه و عالم باید مقام روحی و مطاع معنوی خود را در برابر آنچه در دست مردم دنیادار است پست نکند و چشمش به دست مردم نباشد.
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
📚کانال رسمی معاونت آموزش حوزه علمیه خراسان:
╔═📚📒════╗
@howzehamozesh
╚════📖🔖═╝
💠 #سیره_علما
🔸اشکالی که سید جمال خوانساری را عالمی بنام کرد
🔹ملامحسن فیض در سفر زیارت بیت اللّه الحرام در شهر اصفهان بر آقا سیّد حسین خوانساری وارد شد. آقا جمال فرزند آقا حسین در مجلس بود. ملامحسن مسئله ای از آقا جمال سؤال کرد، آقا جمال نتوانست درست جواب بدهد. ملامحسن دست بر دست زده و گفت: حیف که درِ خانه آقا سیّد حسین بسته شد.
🔹آقا جمال که تا آن وقت اوقات خود را به بطالت و تفریح ضایع میکرد، وقتیکه این حرف را از ملامحسن شنید متأثر شد و از آن روز با جدیّت و کوشش شبانه روزی مشغول خواندن درس شد تا آنکه پس از یک سال ملامحسن از مکه مراجعت کرد و در اصفهان وارد منزل آقا سید حسین شد. باز با آقا جمال مشغول صحبت شد، دید آقا جمال بسیار صاحب فضیلت و علم شده و مسائل را خوب جواب میدهد. گفت: این آقا جمال آن آقا جمال نیست که من پارسال دیدم. بالأخره آقا جمال خوانساری در تلاش و کوشش برای تحصیل علم و در مطالعه به حدّی رسیده بود که شبی برای او شام آوردند در هنگامی که آقا مشغول مطالعه بود، سفره را در کنار او گذارده و رفتند و آقا هیچ ملتفت غذا نشد تا آنکه یکدفعه شنید که اذان صبح میگویند. آقا سر برداشت دید شام حاضر است، گفت چرا دیر آوردید گفتند ما آن را در اول شب آوردیم و شما به قدری غرق در مطالعه بودید که متوجه نشدهاید
📘داستانهایی از علماء
📚کانال رسمی معاونت آموزش حوزه علمیه خراسان:
http://eitaa.com/joinchat/1842216994C8e88b82cfe
╔═📚📒════╗
@howzehamozesh
╚════📖🔖═
💠 #سیره_علما
🔸جواب اشکال لا ینحل بر روی برگ چنار
🔹مرحوم ملامحمد صالح مازندرانی چندان فقیر و تهی دست بود که از شدّت کهنگی لباس خجالت می کشید که در مجلس درس شرکت کند؛ بلکه می آمد در بیرون مدرس می نشست و به درس استاد گوش می داد و آنچه تحقیق می کرد بر برگ چنار می نوشت. طلّاب گمان میکردند که او برای گدائی آمده که چیزی بگیرد تا آنکه در یکی از ایّام مسأله ای بر استادش ملامحمدتقی مجلسی، مشکل شد، حل آن را به روز دیگر حواله کرد. روز دیگر هم آن مشکل حل نشد و به روز سوّم حواله شد. در این اثناء، یکی از شاگردان گذارش به مدرسه افتاد، دید که ملاصالح عبا را به سر خود پیچیده و برگ درخت چنار زیادی نوشته شده در پیش روی او ریخته، این شخص بر او وارد شد و دو سه برگ چنار را برداشته و دید در آن ها حلّ مسأله مطرح شده ولی در کلاس کسی نتوانسته بود حل کند.
🔹پس آن شاگرد به کلاس وارد شد و شروع کرد به بیان کردن حلّ مسأله که ملامحمدتقی تعجّب کرد و با اصرار گفت: این جواب از تو نیست و از کسی دیگر یاد گرفتهای. بالاخره آن طلبه قضیّه ملاصالح را نقل کرد و آخوند چون از کیفیّت حال ملامحمدصالح آگاه شد و دید در بیرون مدرسه نشسته، فوری فرستاد لباسی برای او حاضر ساخته و او را به داخل مدرس خواست و تحقیق این اشکال را شفاهاً از او پرسید و هنگامیکه پاسخ را صحیح و شیوا شنید، برای او مقرری و ماهانه تعیین کرد تا این عالم بزرگوار بتواند در شرایط مطلوب به درس و بحث ادامه دهد.
📘داستانهایی از فقرایی که عالم شدند
📚کانال رسمی معاونت آموزش حوزه علمیه خراسان:
http://eitaa.com/joinchat/1842216994C8e88b82cfe
╔═📚📒════╗
@howzehamozesh
╚════📖🔖═