فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما 🔰 شیخ جعفر شوشتری ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
🔴 آیت الله ضیاء آبادی فرمودند: در حالات مرحوم شیخ جعفر شوشتری نقل شده است: در شوشتر رسم بوده که ایام عید نوروز که مردم به تنظیف خانهها و تعمیر و نوسازی وسایل زندگی میپرداختند، مسگرها که کارشان اصلاح ظرفهای فرسوده بود در کوچهها میگشتند و صدا میزدند: دیگ سفید میکنیم، دیگ سفید میکنیم.
🌕 مقصودشان این بود دیگهایی را که در طول سال در خانهها کار کرده و سیاه شده است بگیرند و سفید کنند.
🔵 در آن ایام مرحوم شیخ جعفر روزی در میان جمعیت عظیمی منبر رفت، تا روی منبر نشست بعد از حمد و ثناء و صلوات فرمود:«ایها الناس! قدراً نُبیّض، قدراً نبیض؛ ای مردم، ما دیگ سفید میکنیم، دیگ سفید میکنیم»
🔴 مقصودش این بود دیگ دلها بر اثر نافرمانیها و بدعملیها سیاه شده است، آیا وقت آن نرسیده که این دلهای سیاه را سفید کنیم؟
🌕 مردم، شما که دیگهای آشتان را در این ایام سفید میکنید، آیا دیگهای جانتان نیاز به سفید کردن ندارد؟
🔵 نقل شده است این حرف چنان دگرگونی و انقلاب در دلهای شنوندگان ایجاد کرد که مجلس یک تکان خورد و صدای ناله و شیون از مجلسیان برخاست!
🔴 یکی از سخنرانی های وی در مشهد که حدود یک قرن پیش انجام شده است، این گونه است:«خانه ای که نمی دانید سه روز یا سی سال در او سکنی دارید، در پی آبادی و تعمیر او می باشید! آیا خانه آخرت که خانه دائمی شماست، هیچ در خیال تعمیر او هستید؟ منتظر هستید تا فرّاش خدا بیاید و شما را به خواری بکشد و ببرد.
🌕 بعد از ورود به آن خانه، گذشته از آن که اثاث البیت ندارید، چه زحمات و چه مشقّات در پیش رو دارید! «ما غرّک بربک الکریم» خداوند عالم برای شما کریم است و برای اشخاصی که شما ظلم بر آنها می نمایید، کریم نیست.
🔵 مثل شما، مَثل رقاص مصر است که از صبح تا شام، در کوچه و بازار رقص می نمود؛ برای دانگی چند و شب از کسالت روز، نماز نمی نمود که کسلم.
🔴 خوب، عبادتی نکردید، نکردید؛ این قدر تجرّی در معاصی تا چند و تا کی بی باکی؟ عبادت امیرالمؤمنین و سیدالساجدین علیهماالسلام را ملاحظه نمایید و دعاهای صحیفه سجادیه و دیگر از دعاهای آن بزرگواران را بخوانید و بدانید اگر خیال ماندن در دنیا دارید که کهولت و کِبَر سن، خوب چیزی نیست و اگر خیال رفتن دارید، خیال رفتن بنمایید. در نصیحت شما، مُردن شما کفایت است. جایی که در کفن حضرت سلمان فارسی نوشته شود:
🔸 من که رو بر درگه صاحب نعیم آورده ام...
🔸 نی رهاوردی و نی قلبی سلیم آورده ام...
🔸 چون نشاید بُرد برخوان کریمان توشه ای...
🔸 من تهی از توشه، رو بر آن کریم آورده ام...
🌕 زاد ما به کنار؛ با بار سنگین معاصی در گذر ایام، چه خاک بر سر خود کنیم؟
🔵 در این دنیای دَنی که چهل سال عمرش، آنی است، مرگ یک باره فرا می رسد و قبر، صندوقچه کردار انسان است»
🔴 همچنین نقل کرده اند که در جریان سفر مرحوم شوشتری به ایران، هنگامی که ایشان وارد تهران گردید، انبوه مردم از جمله سفیر کشور روسیه به ملاقات ایشان رفتند، مردم تقاضای موعظه کردند و مرحوم شوشتری بنا به اصرار مردم، سرش را بلند کرد و فرمود: مردم! آگاه باشید که خدا در همه جا حاضر است و به نهفته سینهها داناست؛ «اِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.» این فراز تکان دهنده و کوتاه، اثری عمیق در مردم نهاد؛ به گونهای که اشکها روان شد و قلبها تپید و مردم دگرگون شدند.»
🌕 سفیر روسیه در نامهای به امپراطوری روس در این مورد نوشت:«تا هنگامی که این قشر روحانیون راستین مذهبی، در میان مردم باشند و مردم از آنان پیروی کنند، سیاست ما کاری از پیش نمیبرد؛ چرا که وقتی یک جمله شوشتری در یک مجلس عظیم، این گونه دگرگونی ایجاد میکند، روشن است که دستورات و فتواهای آنان چه خواهد کرد.
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 @howzehfarhang🇮🇷
🌐 farhangi.hozehkh.com
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
#سیره_علما
♻️ تصویر آیت الله شیخ غلامرضا فقیه یزدی رضوان الله تعالی علیه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما ♻️ تصویر آیت الله شیخ غلامرضا فقیه یزدی رضوان الله تعالی علیه ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
💠 عارف وارسته آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی فرزند حاج ابراهیم یزدی ( کوچه بِیُکی) در ۱۲۹۵ ه.ق در یزد متولد شد.
💠 در سال ۱۳۰۹ ه.ق وارد حوزه علمیه مشهد گردید و بعد از تحصیل علوم ادبی و اندکی فقه و اصول و کلام همراه آقا سید حسن قوچانی معروف به آقا نجفی با پای پیاده و رنج فراوان از مشهد به یزد و سپس به اصفهان رفت.
💠 وی پس از پنج سال اقامت در اصفهان و تحمل زحمت و تنگدستی زیاد در سال ۱۳۱۹ ه.ق عازم نجف شد و از محضر علمای بزرگواری چون حاج میرزا حسین فرزند حاج میرزا خلیل، و آیت الله سید محمد کاظم یزدی، و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و شیخ هادی محقق تهرانی و شیخ محمدباقر شیرازی اصطهباناتی بهره مند شد، و به وطن خود یزد مراجعت و در آنجا مقیم گردید.
💠 او، علاوه بر تدریس در حوزه علمیه، اهتمام زیاد، به امر تبلیغ و ارشاد مردم داشت و چون سخنانش از دل بر می خواست ناچار بر دل می نشست.
💠 نفوذ کلام و نیکویی اخلاقش زبانزد خاص و عام بود، بسیاری از اهالی یزد معتقدند که وی اهل کرامت بود.
💠 آیت الله حاج شیخ غلامرضا از آیت الله حائری مؤسس حوزه علمیه قم و حاج میرزا سید علی مدرس لب خندقی اجازه اجتهاد داشت، با اینکه در آن زمان گاهی بیش از صد هزار تومان در سال از سهم مبارک امام (ع) به دستش می رسید هیچ از آنها استفاده نمی کرد و از راه هدایای ناچیزی که مردم در پی تبلیغ و ارشاد به او می دادند، به زندگی ساده خویش ادامه می داد.
💠 وی در روز جمعه ذیحجه (۱۱تیر) ۱۳۷۸ ه.ق در سن هشتاد و سه سالگی رحلت نمود و در مقبره ای کنار مزار امامزاده جعفر یزد به خاک سپرده شد.
📌 مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی(ره) در طول اقامت خود در یزد رسیدگی به اوضاع محرومان را سرلوحه کار خود قرار داده بودند.
📌 آقای سید احمد دعایی در این باره می گوید: ایشان یک منزل معمولی داشتند که محل مراجعات مردم بود. یک جوی آب هم در آن روان بود. این منزل را علی الظاهر، آقای حاج شیخ سه مرتبه فروختند و وجه آن را به مصرف فقرا و طلاب و امور دینی رساندند و مردم دوباره خریدند و به ایشان باز برگرداندند تا اینکه آخرین بار، مردم آن را به اسم فرزند ایشان نمودند تا حاج شیخ نتوانند آن را بفروشند.
📌 در گره گشایی از کار مردم خسته نمی شدند، در وجوهی که به ایشان می رسید، خودشان تصرف نمی کردند؛ حتی پاکتهایی را که برای منبر به ایشان می دادند، خیلی وقتها از جلسه خارج می شدند، به دیگران می دادند، فردی که ایشان پاکت وی را به دیگری داده بودند، گفته بود: «آقا اوّل باز کنید و ببینید چقدر است، بعد هدیه بدهید»؛ اما ایشان گفته بودند: «خدا می داند تو به من چقدر دادی دیگر کارت نباشد.»
📌 او حتی در زمان جنگ جهانی دوم به اقلیتهای دینی ساکن یزد که دچار قحطی شده بودند کمک و مساعدت کردند. به همین سبب، آنان در مرگ وی به شدت متأثر بودند.
📌 نقل شده است؛ که زمانی در یزد، هفت شبانه روز باران آمد و بسیاری از بناهای خشت و گلی فرو ریخت، مردم به آب انبارها و ساختمانهای آجری پناه بردند، شب هفتم بود که نیمه های شب دیدم حاج شیخ، عمّامه شان را برداشته اند و زیر باران، در وسط حیات ایستاده اند و با صدای بلند تضرع می کنند و می گویند: «ای خدا! همه مردم به دنبال کسب و کار و اطاعت و عبادت اند. در این شهر فقط غلامرضا گنه کار است؛ اگر این باران برای عذاب غلامرضا است تو او را عفو کن.» خدا شاهد است که پس از نیم ساعت، ابرها به حرکت درآمدند و باران ایستاد.
📌 مرحوم آقا سید رضا بهاء الدینی در مورد یکی از علمای یزد به نام مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی می گفت: ایشان در یزد از حمالی تا آیت اللهی همه کاری انجام می دهد.
📌 حاج شیخ غلامرضا می فرمود اگر یک ساعت از عمرم باقی مانده باشد، آن ساعت را به خدمت خلق می گذرانم؛ ولو به استخاره گرفتن باشد.
♻️ نظر بزرگان در مورد آیت الله شیخ غلامرضا یزدی
🎤 رهبر معظم انقلاب: رسیدگی ایشان به فقرای زردشتی و کلیمی یزد، خیلی نکته مهمّی است. یک روحانیِ باتقوایِ مقدّسی مثل مرحوم حاج شیخ غلامرضا، برود نان و آرد و غذا بگذارد درِ خانه یهودی بخاطر اینکه او فقیر است. امروز در دنیا این چیزها وجود ندارد.
🎤 آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری شیرازی: من فقط دو نفر را دیدم که واقعاً خالی از هوای نفس هستند: یکی مرحوم حاج شیخ حسین زاهد در تهران و دیگر مرحوم حاج شیخ غلامرضا در یزد، اما علوّ همت مرحوم حاج شیخ غلامرضا را هیچ کس ندارد.
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 @howzehfarhang🇮🇷
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
#سیره_علما
♻️ آیت الله العظمی میرزا محمد حسن آشتیانی رضوان الله تعالی علیه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما ♻️ آیت الله العظمی میرزا محمد حسن آشتیانی رضوان الله تعالی علیه ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
🌕 در ماه رجب سال ۱۳۰۷ ه ق هنگامی که ناصرالدین شاه امتیاز انحصار توتون و تنباکو (رژی) را به یک شرکت انگلیسی داد، میرزا حسن شیرازی (م ۱۳۱۲) استعمال توتون و تنباکو را در ربیع الثانی ۱۳۰۹ ه ق / نوامبر ۱۸۹۱ م تحریم کرد و میرزا حسن آشتیانی و علمای دیگر هم به مخالفت برخاستند و پس از آن که گفتگوهای مرحوم آشتیانی با شاه و صدراعظم راجع به پیامدهای ناشی از اعطای این امتیاز بی نتیجه ماند مبارزه ادامه یافت و اوج گرفت.
🔴 شاه طی نامه ای خشونت آمیز از آشتیانی خواست که در جهت لغو حکم تحریم میرزای شیرازی اقدام کند، لکن میرزای آشتیانی در پاسخی که برای شاه فرستاد حمایت خود را از حکم میرزای شیرازی اعلام کرد ناصرالدین شاه ابتدا از در ملایمت درآمد اما دیری نپایید که کار دیگر بار به خشونت گرایید و از آشتیانی خواست که یا از تهران خارج شود و یا علنا قلیان بکشد و ایشان خارج شدن از تهران را برگزید.
🔵 به مجرد اطلاع یافتن علمای تهران از این تصمیم همه عازم به خروج از تهران شدند.
🌕 مردم غیور تهران پس از اطلاع از این تصمیم شورش کردند و به کاخ سلطنتی یورش بردند و ۳۰ کشته و زخمی دادند و با استقامت خود از خروج بزرگترین عالم شهر جلوگیری کردند.
🔴 ناصرالدین شاه که اتفاق علما و پشتیبانی قاطع مردم را دید ناچار امتیاز را لغو کرد.
🔵 آقای دکتر غفوری (یکی از نواده های میرزا محمد حسن آشتیانی) گفت: شنیدم از آقای حاج میرزا احمد آشتیانی (پسر کوچك میرزا حسن) که گفت: در خواب دیدم که پدرم به من فرمود: محمد هاشم (پسر بزرگ میرزا) چیزی روی قبر من انداخته که من ناراضی و ناراحتم من نامه ای به نجف اشرف به خدمت مرحوم میرزا موسی یکی از شاگردان مرحوم نائینی نوشتم و از ایشان خواستم بدون آن که خواب مرا نقل کند با برادرم در خصوص پدرم و درباره مقبره او سؤال کند که معلوم شود چه اقدامی نموده اند که آن مرحوم راضی نیست.
🌕 میرزا موسی با برادرم محمد هاشم مذاکره کرده بود برادرم گفته بود: چون مقبره پدرم که در مقبره مرحوم شیخ جعفر شوشتری است کهنه و مخروبه شده بود و مقداری کرباس کهنه و مندرس در روی قبر افکنده بودند من قبر را تجدید و تعمیر کردم و در عوض آن کرباس کهنه مقداری ماهوت انگلیسی روی آن قبر انداخته ام، آنگاه میرزا موسی نامه مرا برای برادرم نشان داده بود.
🔴 سرانجام آن عالم مجاهد و فقیه فرزانه در تاریخ ۲۸ جمادی الاول سال ۱۳۱۹ هـ.ق در ۷۱ سالگی، در تهران هنگام قرائت زیارت جامعه كبیره بدرود حیات گفت و میهمان قدسیان گردید.
🔵 پیكرش را پس از تشییعی شكوهمند و با حضور علما و مردم سوگوار در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی به امانت سپردند، تا پس از مدتی به نجف انتقال دهند.
🌕 فرزندش، آیت الله مرتضی آشتیانی فرمود: پس از ۸ ماه كه تصور میكردیم بدنش دیگر خشك شده و سبك گشته، از امانتگاه درآوردیم كه به عتبات ببریم، مشاهده كردیم بدنش هیچ تغییری نكرده و همان طور كه سپرده بودیم، میباشد و حتی این كه ران چپش ورم داشت و در موقع رحلت آن را دیده بودیم، ابداً كم نشده بود. پیكرش را به نجف اشرف بردند و در كنار قبر مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری دفن كردند.
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 @howzehfarhang🇮🇷
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
#سیره_علما
♻️ علامه امینی رحمه الله علیه یکی از علمای ربانی و فقهای متقی و محققان برجسته عصر خود بود که پس از سالها تحصیل و تحقیق و پژوهش با سخنرانی و تالیفات خود از دین اسلام و مذهب تشیع دفاع کرد.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما ♻️ علامه امینی رحمه الله علیه یکی از علمای ربانی و فقهای متقی و محققان برجسته عصر خود بو
#سیره_علما
♻️ علامه امینی در مدرسه نواب
🌕 علامه امینی كه به مشهد مشرف شدند، از ایشان برای منبر رفتن در مدرسه نواب دعوت كردند، قرار شد كه آن پژوهشگر بزرگ اهل بیت سلام الله علیهم، ده روز برای خواص و عوام سخنرانی كند.
🔴 پیدا بود كه چنین مجلسی در نوع خود، مجلسی بی نظیر خواهد بود، جمعیت آن قدر زیاد بود كه بالا خیابان تا چهارراه نادری بسته شده بود. در آن ساعت ها، از دو طر ف خیابان نادری، هیچ اتومبیلی تردد نداشت.
🔵 مردم نه تنها محوطه مدرسه نواب را پر كرده بودند، بلکه در پیاده روها و خیابان نشسته و یا ایستاده بودند.
🌕 علما و فضلا و حتی مراجع تقلید آن وقت خراسان پای منبر علامه امینی آمده بودند.
🔴 تا آن جا كه به یادم مانده است، غیر از آیت الله میلانی، آیت الله میرزا احمد كفایی آقازاده آخوند ملامحمدكاظم خراسانی و آیت الله فقیه سبزواری و آیت الله آقا شیخ كاظم دامغانی در آن مجلس حضور داشتند.
🔵 علامه كه منبر رفتند، خطاب به حضار مجلس شکوهمند آن روز خراسان چنین فرمودند: من برای كار تألیف و تحقیق پیرامون مسأله غدیر، به هندوستان سفر كردم و چهار سال در آن سرزمین رحل اقامت افکندم. گمان نمی كنم كتابخانه ای در شهرهای هند باشد كه من برای جست وجوی علمی ام بدان جا نرفته باشم، عشق و جدیت در عرصه غدیرشناسی، سبب شده بود كه چندان فرصتی برای خوابیدن نداشته باشم. در شبانه روز، شاید یکی دو ساعت مجال خوابیدن داشتم.
🌕 همان ساعت های اندك هم، به گونه ای نبود كه بتوان آن را خواب كامل به حساب آورد، زیرا یکسر در حال خواب و بیدار بودم و ذهنم مشغول كار گسترده ای بود كه می باید چند گروه، آن را به انجام می رسانیدند.
🔴 بعد از چهارسال اقامت در شهرهای مختلف هند، به دهلی نو آمدم و بلیت هواپیما تهیه كردم تا به ایران بازگردم. آن روز پرواز ما دو سه ساعت تأخیر داشت.
🔵 آن روز، آیت الله میلانی پای منبر نشسته بودند؛ طوری كه علامه امینی و ایشان، چهره به چهره یکدیگر بودند، مرحوم علامه كه از تأخیر در پرواز به ایران، سخن می گفت، ناگهان حضار را به وادی دیگری برد كه تصور آن را نداشتند.
🌕 علامه امینی، رو به آیت الله میلانی كرد و با همان لهجه تركی اش فرمود: حضرت آیت الله میلانی! آن روز پیش خود گفتم؛ حالا كه خبری از هواپیما نیست، دو سه ساعت بخوابم تا كمبود خوابم را جبران كنم؛ همین كه خوابم برد، در عالم رؤیا چیزی دیدم كه تا حالا هرگز آن را مشاهده نکرده بودم.
🔴 واقعه دیدم! واقعه قیامت را لب های مردم كه همه جای صحرای محشر را پر كرده اند، از تشنگی خشکیده است. كاش تشنه بودند، همه سرگردان بودند و سرها و چشم ها به این سو و آن سو چرخانیده می شدند. حالا تشنگی و سرگردانی دیگران به من سرایت كرده بود، در آن گرمای جانکاه تشنگی چنان بر من غالب شد كه طاقتم تمام شد.
🔵 من كه حال در میان مردم بودم، همراه آنها به هر سو روان می شدم تا به آب دست پیدا كنم. به هر سمت كه شتابان می رفتیم، جز سراب نبود و در حالی كه تشنگی بیشتر آزارمان می داد، سر جای خودمان باز می گشتیم و حیران و نگران می ماندیم، آن ساعت، اضطراب، خرد و كلان خلق را در برگرفته بود.
🌕 ناگهان سرابی و دیوار بلندی نمایان شد. مردم آن جا را دیده بودند كه خیره شده بودند. آن ها ناگاه به آن سمت هجوم بردند؛ طوری كه مرا همراه خودشان بردند
🔴 پیش خودم گفتم: حتماً این جا آب پیدا می شود. برگ سبز علامت آب است نه علامت سراب، حالا می توانم نزدیکتر بروم و تشنگی ام را برطرف كنم، قدم به قدم جلو رفتم تا این كه به جایی نزدیك شدم كه دروازه بسیار بزرگی آشکار شد.
🔵 وقتی نمای آن دیوار بلند و دروازه بسیار بزرگ را دیدم، یاد بناهای تاریخی افتادم كه در جاده ها برای كاروان ها و مسافر ساخته اند.
🔴 درست، وسط آن در بزرگ، مثل درهای بزرگ تیمچه های قدیمی، درب كوتاهی بود كه انگار برای رفت و آمد مردم قرار داده بودند.
🔵 دو سوی آن در كوچك، دو نگهبان بودند كه به هر كس اجازه وارد شدن به آن محوطه بسیار بزرگ را نمی دادند، حالا جمعیت برای رسیدن به آن، سخت هجوم آوردند و می خواهند از آن جا، یکی یکی داخل بروند و سیراب شوند.
🌕 تا خواستم به جلو قدم بردارم، نگهبانی دست راست خودش را طرف سینه ام آورد و گفت: جلو نیا آقا شیخ! من كه نومید شده بودم، اصرار و التماس نکردم و سر جای خودم برگشتم ناگهان، نگهبان دیگر مرا با نام صدا كرد و با لحنی محترمانه گفت: آقا شیخ عبدالحسین امینی! ای صاحب الغدیر!تشریف بیاورید كه بی بی رخصت ورود دادند، تعجب كردم و پیش خودم گفتم؛ مگر این جا كجاست؟
🔴 بعد رو به آن نگهبان كردم و گفتم: آقا! بی بی كه از ایشان اسم بردید، كیست؟ اصلاً این جا كه مردم هجوم آوردند، كجا هست؟ نگهبان لبخند زد و به من خیره شد و گفت: شما كه این همه از علی و زهرا سخن گفته اید، بی بی را نمی شناسی آقا شیخ عبدالحسین!..
ادامه....
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
📸 تصویر آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی رضوان الله تعالی علیه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما 📸 تصویر آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی رضوان الله تعالی علیه ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
🌕 فرزند و نوه آیت الله خزعلی(ره) می گویند: حاجآقا یک مفاتیح داشتند که از ایشان گرفتم و لای آن یادداشتی از یکی از علما بود که همیشه گوشه ذهنم هست که «تقیّد، تقرب میآورد! از مستحبات و مکروهات بیاعتنا رد نشویم، چون تقید، تقرب میآورد».
🔴 برای نماز، تحتالحنکشان همیشه افتاده بود، یک بار ندیدم آقاجان با پیژامه و پیراهن به نماز بایستند. همیشه یک ربع مانده به نماز، برای تجدید وضو میرفتند، وضو میگرفتند، بعد میآمدند و قبا و عبا میپوشیدند، عمامه میگذاشتند، تحتالحنک میانداختند، یک بار بیجوراب نماز نخواندند.
🔵 جانمازشان را قشنگ عطر میزدند و محاسنشان را شانه میکردند، نماز را با طمأنینه و نافلهها را حتماً میخواندند.
🌕 یک وقتی حاجخانم به ایشان گفتند:« میخواهم نماز جماعت را با شما بخوانم، ولی من کار دارم ونوافل شما هم طول می کشد» یا مثلاً ما عجله داشتیم، دراینگونه موارد، نافلهها را قبل یا بعد و دو نماز را با هم میخواندند، ولی اگر کسی اصرار نمیکرد، نافلهها را سر جایش میخواندند. نافلهها و نماز شبشان تحت هیچ شرایطی ترک نشد، نظم ایشان بسیار عجیب بود.
🔴 شبها زود و حتی اگر دیر هم میخوابیدند، دو ساعت و نیم قبل از اذان صبح، قطعاً بیدار بودند. نماز شب بسیار قشنگی میخواندند. در دوره دبیرستان و قبل از ازدواج زیاد به منزلشان میآمدم و همیشه میگفتم: «آقاجان! اجازه بدهید در اتاق شما بخوابم» از بس که نماز شب و دعای سحر ایشان را دوست داشتم و آقاجان یک ساعت مانده به اذان، مرا بیدار میکردند، قرآن و دعا خواندن، گریهها و توجهشان خیلی قشنگ بود.
🔵 ایشان در نماز شب سوره بقره را میخواندند!. یک بار به دکتر گفتم: «ایشان ایستاده نماز بقره را میخوانند! زانوهایشان درد نگیرد؟» دکتر گفت: «خیلی برایشان خوب است، نگران نباشید» میگفتم: «بنشینید و بخوانید.» میگفتند: من خودم ناراحت نیستم، شما ناراحتید؟
🌕 حتی این اواخر در ایام بیماریشان، یکی از ذکرهایشان ۱۰۰ صلوات بود. سجدهها و ذکرهای طولانی داشتند. خیلی به حالشان غبطه میخوردم. همیشه سه ماه رجب، شعبان و رمضان را، روزه میگرفتند.
🔴 ایشان در نیمه شعبان، سکته خفیفی کردند و بنا به دستور دکتر، نتوانستند بقیه ماه شعبان را روزه بگیرند. بعد که ماه رمضان را روزه گرفتند، قضای آن پانزده روزِ ماه شعبان را هم روزه گرفتند...
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان
╭┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╮
🆔 @howzehfarhang🇮🇷
╰┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅╯
#سیره_علما
📸 تصویر آیت الله شیخ محمد حسین زاهد رضوان الله تعالی علیه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فتح فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#سیره_علما 📸 تصویر آیت الله شیخ محمد حسین زاهد رضوان الله تعالی علیه ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
#سیره_علما
🎤 راوی: حجت الاسلام سید احمد میرخانی(ره) امام جماعت مسجد خیابان آذربایجان نقل می کردند:
🌕 من جوان بودم. منزل ما در محله ی پاچنار قرار داشت، و ثقة الاسلام آقای آقا شیخ محمد حسین زاهد، در آن روزگاران به آقا شیخ حسین نفتی مشهور بود، و در محله ی ما مغازه نفت فروشی داشت.
🔴 ما هر وقت نفت لازم داشتیم، از ایشان می خریدیم، و من بسیار دیده بودم که ایشان در وقتی که کار ندارد به مطالعه مشغول است.
🔵 یک روز که به در مغازه ایشان رفته بودم، دیدم که مشغول جمع آوری اسباب و وسائل کار خودشان هستند. پرسیدم چه شده و چرا جمع می کنید؟ فرمود: دولت در صدد جمع کردن بساط دین و دیانت و از بین بردن علماست.
🌕تا بحال اگر درس و بحث مستحب بود، اکنون دیگر واجب است، بدین ترتیب ایشان مغازه را رها کرده و در مسجد جمعه ی تهران یک حجره گرفت، و در آن به درس و بحث مشغول شد، و شاگرد داشت، و درس می داد.
🔴 بعد از مدتی، من روی عشق و علاقه ای که به طلبگی داشتم، به ایشان مراجعه کردم، تا نزد شان درس بخوانم، از من پرسید زندگیت را چگونه اداره می کنی؟ جواب دادم: پدرم عهده دار زندگی من خواهد بود! فرمود: تو بدرد طلبگی نمی خوری برو.
🔵 از خدمت ایشان مرخص شدم؛ اما مدتی بعد، در بازار کاری پیدا کرده و با صاحب کار قرار گذاشتم که بعد از ظهر ها برای درس و بحث بروم، آن وقت بار دیگر به حضور جناب شیخ رسیدم ، و ایشان با اطلاع از وضع تازه آن را پسندید، و مرا پذیرفت.
🌕 در آن ایام من و آقای مصدقی و جناب شیخ هم غذا بودیم، هرکس دانگ، یعنی پول غذای خود را می داد، و یک نفر مأمور می شد که غذا تهیه کند، نان بود، و پنیر و شربت سکنجبین.
🔴 ایشان وقتی پول را می داد، می گفت: نان را از نانوایی تافتونی حاج کلبعلی بگیرید که نانوای مسلمانی بود، و شربت را از حاج ابوالقاسم قناد بگیرید، و اگر حاج ابوالقاسم نبود، و بسته بود یا شربت نداشت، لازم نیست شربت بگیرید.
🔵 بعد که نان و پنیر و شربت را می آوردند، آنها را قسمت می کرد، و برای هرکدام از شرکاء سهم غذای او را می داد؛ اما برای خودش کمتر از همه سهم گذاشته بود، و هر روز ناهار که تمام می شد، به همه شرکاي سفره می فرمود: همدیگر را حلال کنید، زیرا اگر کم و زیادی شده باشد، ما نمی توانیم جواب آخرت را بدهیم.
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
✅ معاونت فرهنگی اجتماعی سیاسی حوزه علمیه خراسان
╭┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅╮
🆔 @howzehfarhang🇮🇷
╰┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅╯