شهیـد محمودوند از بچههای تفحص
که بعدها خودش هم به شهادت
رسید؛ تعریف میکند که
یک روز در حین جستوجو
در کانال کمیل،
شهیدی پیدا شد که در وسایل
همراه او،
دفترچه یادداشتی قرار داشت
که بعد از گذشت سالها هنوز
قابل خواندن بود،
در آخرین صفحهی این دفترچه
نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در
محاصره هستیم،
آب را جیره بندی کرده ایم...
عطش همه را هلاک کرده،
همهرا... جز شهدا که حالا کنار هم
در انتهای کانال خوابیده اند؛
دیگر شهدا تشنه نیستند!
فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه!
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
مقصـدِچهارم
ازسفـربهتکهایازبهشـت؛
هویزهـ...🍂"
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
💔• اینجا هویزه است؛
اینجا جاییست که پیکر مطهر حسین علم الهدی تنها با قرآنش شناخته میشود!
اینجا محل زنده به گور شدن و زنده به آتش کشیده شدن اهالی هویزه است...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
قامتِ حسین از میان دود و
گرد و غبار پشت خاکریز پیدا شد
و یک تانک دیگر با گلولهی حسین
به آتش کشیده شد.
پیدا بود که از همهی افراد گروه تنها
علی و حسین زنده ماندهاند.
حسین از جا کنده شد و خود را به
خاکریز دیگر رساند. تانکها هنوز
ما را ندیده بودند.
پیشروی تانکها دوباره شروع شد.
حسین پشت خاکریز خوابیده بود.
تانک به چند متری خاکریز که رسید ،
حسین گلولهاش را شلیک کرد.
دود غلیظی از تانک بلند شد ...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
انقدر شهید علمالهدی و یارانش
توی هویزه جلوی دشمن مقاومت کردن،
که وقتی بعد از مدتی همهشون شهید شدن،
بعثیها از حرصشون چندبار با تانک
از روشون رد شدن..
اونقدری که هیچی از بدنهاشون
باقی نمونده!💔..
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#لبیک_یا_خامنه_ای
#استوری
#تولید_محتوا
#راهیان_نور_۱۴۰۱
#دختران_تمدن_ساز
#کارگروه_فضای_مجازی
چهمیجویید؟
عشق؟!
همینجاست ...
#راهیانبابناتالزهرا
#پایگاه_شهیدان_پناهی
#حوزه_120_حضرت_آسیه
#ناحیه_امام_حسین
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
پنجمینمقصد
ازسفرپنجروزهیبناتالزهـرا؛
طلائیه!..
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
‹🥀›
طلائیه...
علقمهی علمدآر امام،
حاج حسین خرازی!
همانجایی است که دست او
از بدنش جدا شد.
طلائیه همان جایی است که
سرِ حاج محمد ابراهیم همت،
سردار خیبر، از تنش جدا شد.
اینجا علقمه علمدآر است و
قتلگاه سردار!
اینجا طلائیه است...
بیابانی که در میانش
گنبدی طلایی رنگ میدرخشد...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
مسافران طلائیه! سعیکم مشکور..
در این مسیر، شما را شهید، همسفر است(: ...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
طلائيه! چقدر غمگينی.
آن روز سرافراز و
امروز سر به زيرانداختهای.
با كسی سخن نمیشگويی و
سكوت پيشه كردهای.
اما سكوت تو بالاترين فرياد است
و خفتگان را بيدار میكند
و بيداری را در رگهای انسانهای
به ظاهر زنده میريزد.
اينجا همه از سكوت تو میگويند
و من از سكونتی كه در تو يافتهام
و تا امروز چقدر از تو و نفسهای
طيبهات،
از تو و از رازهای سر به مهرت،
از تو و مردان بیادعايت
كه مس وجود را به طلای ناب
شهادت معامله كردند،
دور بودهام.
چه احساس حقيری است در من
كه توان شنيدنِ
قصههای پرغصهات را ندارم...
- شهیدسیدمرتضیآوینی :)
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
شلمچه را نمیتوانی به کلمات
محدود کنی و
با جوهر روی کاغذ بیاوری..
باید خودت باشی،
خودت آنجا باشی و حس کنی!...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
از توی این خاکها،
فقط استخونهای شهدا رو بیرون آوردند؛
هنوز قلبشون اینجاست...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
🥀🍂•
در سینهام دوباره غمی جان گرفتهاست
امشب دلم به یاد شهیدان گرفتهاست
تا لحظهای پیش دلم سردِ سرد بود
اینک به یمُن یاد شما جان گرفتهاست
در آسمانِ سینهی من ابر بغض خفت
صحرای دل بهانهی باران گرفته است
از هر چه بوی عشق، تهی بود خانهام
اینک صفای لاله و ریحان گرفتهاست :)
امشب فضای خانهی دل سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگِ بهاران گرفتهاست...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
بسمالله...
... / روایت دوم.
۱۴۰۱/۱۲/۲۳سه شنبه:
▫️دوکوهه_یادمان حسن باقری_کانال کمیل_اردوگاه شهید اسکندرلو
بعد از خواندن نماز صبح و جمع کردن وسایل مجددا سوار اتوبوس شدیم...
این بار مقصد ما دوکوهه بود؛ گرچه بازهم به گردان تخریب و... نرسیدیم، اما خوردن صبحانهی دستهجمعی به همراه شنیدن روایت، آن هم در حسینیهای که توسط خود شهدا ساخته شده بود بسی دلنشین و به یادماندنی شد... 😍
جلوی در حسینیه حوضی قرار داشت که کنار آن گدانهای زیبایی چیده شده بود و کمی آن طرف تر مزار یک شهید گمنام دیده میشد...
بعد از خوردن صبحانه و شنیدن نصفهنیمهی روایت و بازدید از دوکوهه که پر از تانکهای مختلف و تابلوهای کوچک بود که روی آن جملات زیبایی نوشته شده بود راهی یادمان شهید حسن باقری شدیم...😊
آنجا محلی بود برای تفکر...
محل تنفس نابغهی جنگ و هم رزمانش...
شهید حسن باقری همهجانبه بررسی میکرد. شاید گاهی بعضی ها به او میگفتند مطالعهی فلان قضیه به چه درد ما میخورد اما همیشه همان قضیهها که از نظر دیگران کم اهمیت بود موجب موفقیت او در عملیات ها میشد...🙂
از جمله عملیاتهایی که ایشان درآنها حضور موثری داشتند عملیات فتح المبین و بیت المقدس بود...
ایشان همچنین به استعدادیابی در جبههها میپرداخت و به هرکس مسئولیتی مطابق استعدادش میسپرد...☺️
نام واقعی این شهید غلام حسین افشردی بود که نقش کلیدی در آزادسازی خرمشهر داشت...🙂
ناهار و نماز راهم در این یادمان به اتمام رساندیم و سپس راهی کمیل شدیم...
هنگام رسیدن به کانال کمیل کفش ها را در آوردیم و با پای برهنه روی خاکهای نرم به باران نشستهی آنجا قدم زدیم...😍
کمیل منطقهی حماسه آفرینی نوجوانان و جوانان بود...
راوی میگفت: ما اینجا پیکر شهیدامون رو پیدا کردیم اما پیکر که نبود یک مشت استخوان...
میگفت تک به تک جاهایی که شما نشستید ما شهید تفحص کردیم...
میگفت اینجا شهید ابراهیم هادی حضور داشتند؛ همان کسی که فداکاری و نجابت و عبادتش زبانزد همهی ماست...🥺
کانال کمیل پر از حس حماسی و عارفانه بود...
دستت را که روی خاک میکشیدی انگار خودشان شروع میکردند به حرف زدن با تو...🙂
چه حس شیرینی بود حال و هوای کمیل😍
بعد از آنجا به اردوگاه شهید اسکندرلو رفتیم که پر از جانوران و حشرات ریز و درشت بود...
گوشیهایمان آنتن نمیداد و تقریبا شلوغ بود. آب و برق هم گاهی قطع میشد...
اما همهی این سختیها، حتی به پای ذرهای از سختیهای شهدا هم نمیرسید...
بعد از نماز و شام سر به روی پتوهای به شکل بالش درآورده گذاشتیم🙃 و با شوق برای رسیدن به یادمانهای نامعلوم فردا خوابیدیم😊
- ادامه دارد...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
بسمالله"
... / روایت چهارم.
۱۴۰۱/۱۲/۲۵پنج شنبه
▫️نهرخین_شلمچه_معراج شهدا_اردوگاه شهید کلهر
صبحانه را در اردوگاه شهید باکری خوردیم و سریعا آمادهی رفتن به نهرخین شدیم؛ کنار شهدای غواص عملیات کربلای۴...🥺
وقتی رسیدیم منطقهای پر از آب دیدیم که ظاهرا به آن آبهای اروند و فرات میریزد درست آن طرف سیم خاردارها پرچم عراق پیدا بود و ما لب مرز بودیم. به هرحال این هم یکی از هیجانات سفر محسوب میشد😅
همانجا روی سکوها نشستیم و راوی شروع کرد: بچههای کربلای۴ مجبور بودن به دل آب بزنند و غواصی کنند... این رزمنده؛ ها باید صبح زود وقتی که هنوز آفتاب نزده یا اینکه شبها با اون سردی هوا برن برای عملیات. مجبور بودند برهنه بشن و لباس غواصی بپوشند که البته اون لباس رو باید قبل پوشیدن خیس میکردند و سرما چنان در بدنشان نفوذ می کرد که حتی زیپ لباس رو هم نمی توانستند ببندند...🥶
راوی میگفت: اروند یکی از وحشی ترین رودهای جهانه. چقدر شجاعت و رشادت داشتند این غواصها که به دل آب زدند و عملیات کربلای۴و۵ رقم خورد...😍
چیزی که جالب بود اینکه شناکردن این غواصها تو این رود وحشی حتی تو گینس ثبت شده😳 و بعضی کشورها میگویند شما دروغ میگویید و موفق نشدید از این رود عبور کنید!
موقع عملیات عراقیها یک عالمه منور ریختند رو سر بچهها؛ منورها طوری بود که تا یه ربع یا بیست دقیقه هوا رو روشن نگه میداشت و با همین فرمول تونستند خیلی از رزمنده ها و غواص ها رو شهید کنند...😔
راوی حرفهای قشنگ و زیبایی زد که شجاعتهای موج زده درآن حسابی به دلمان نشست...😊
مقصد بعدی ما شلمچه بود...
گرچه بر اثر باران خاک ها گل شده بود اما هنوز زیبایی و معنوی بودن خودش را حفظ کرده بود...😍
راوی از رزمندهای میگفت که در وصیت نامهاش نوشته بود من کمتر عطر میخریدم اما... اما این شهید وقتی از ته دل می گفت(حسین) بوی عطر عجیبی میگرفت که هیچ کجای دنیا پیدا نمی شد...🙂
در شلمچه عملیاتهای زیادی انجام شد اما سخت ترین آنها عملیات کربلای ۵ بود که در آن مردان بزرگی مثل شهید خرازی به شهادت رسیدند...
نماز را در شلمچهی دلربا خواندیم و راهی معراج شدیم... این چند روز به دلیل نبود آب کافی یا عجله داشتن و شلوغ بودن گاهی مجبور می شدیم با بطری وضو بگیریم که آن هم دنیایی داشت برای خودش... اما چون با یک بطری تعداد زیادی باید وضو می گرفتند کمتر آب مصرف میکردیم🙃...
خلاصه که به معراج شهدا که رسیدیم دلمان شکست... آنجا ۷۲ شهید تازه تفحص شده حضور داشتند و توفیق زیارت آنها نصیبمان شده بود...
هرکس گوشهای کنار آن شهدای خوش نام نشسته بود و کسی نمی دانست درِ گوش آن شهید چه می گوید...🥺
چند نفر هم با خودکار روی تابوت شهدا می نوشتند دردودل هایشان را... فضا فضای جالب و قشنگی بود😍
راوی می گفت: می دانید هنوز چقدر شهید تفحص نشده داریم که خانواده هایشان منتظر آنها هستند...؟
می گفت چقدر مادران شهدایی که در انتظار آمدن پسرشان ذره ذره پیر شدند و درنهایت خود این مادران پیش فرزندشان رفتند...😔
ناهار و نماز مغرب و عشا را همانجا خواندیم و با آخرین یادمان خداحافظی کردیم و از شهدا قول گرفتیم که دوباره به این سرزمین مقدس دعوت شویم...😍
در آخر دوباره به اردوگاه شهید کلهر رفتیم و شام را آنجا خوردیم...مسئول کاروان بستنی خوشمزه ای هم برای ما خرید و ما نوش جان کردیم...☺️
و اما این بار با چشمانی خیس از اشک راهی جاده ها شدیم. جاده هایی که ما را به شهر و آلودگی هایش می کشاند... انگار که یکی از نقاطی که آرامش واقعی در آن یافت می شد کنار شهدا و در این سرزمین بود...🥺
پایانِبیپایان.
نقطهسرخط...!
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313