بسمالله"
... / روایت چهارم.
۱۴۰۱/۱۲/۲۵پنج شنبه
▫️نهرخین_شلمچه_معراج شهدا_اردوگاه شهید کلهر
صبحانه را در اردوگاه شهید باکری خوردیم و سریعا آمادهی رفتن به نهرخین شدیم؛ کنار شهدای غواص عملیات کربلای۴...🥺
وقتی رسیدیم منطقهای پر از آب دیدیم که ظاهرا به آن آبهای اروند و فرات میریزد درست آن طرف سیم خاردارها پرچم عراق پیدا بود و ما لب مرز بودیم. به هرحال این هم یکی از هیجانات سفر محسوب میشد😅
همانجا روی سکوها نشستیم و راوی شروع کرد: بچههای کربلای۴ مجبور بودن به دل آب بزنند و غواصی کنند... این رزمنده؛ ها باید صبح زود وقتی که هنوز آفتاب نزده یا اینکه شبها با اون سردی هوا برن برای عملیات. مجبور بودند برهنه بشن و لباس غواصی بپوشند که البته اون لباس رو باید قبل پوشیدن خیس میکردند و سرما چنان در بدنشان نفوذ می کرد که حتی زیپ لباس رو هم نمی توانستند ببندند...🥶
راوی میگفت: اروند یکی از وحشی ترین رودهای جهانه. چقدر شجاعت و رشادت داشتند این غواصها که به دل آب زدند و عملیات کربلای۴و۵ رقم خورد...😍
چیزی که جالب بود اینکه شناکردن این غواصها تو این رود وحشی حتی تو گینس ثبت شده😳 و بعضی کشورها میگویند شما دروغ میگویید و موفق نشدید از این رود عبور کنید!
موقع عملیات عراقیها یک عالمه منور ریختند رو سر بچهها؛ منورها طوری بود که تا یه ربع یا بیست دقیقه هوا رو روشن نگه میداشت و با همین فرمول تونستند خیلی از رزمنده ها و غواص ها رو شهید کنند...😔
راوی حرفهای قشنگ و زیبایی زد که شجاعتهای موج زده درآن حسابی به دلمان نشست...😊
مقصد بعدی ما شلمچه بود...
گرچه بر اثر باران خاک ها گل شده بود اما هنوز زیبایی و معنوی بودن خودش را حفظ کرده بود...😍
راوی از رزمندهای میگفت که در وصیت نامهاش نوشته بود من کمتر عطر میخریدم اما... اما این شهید وقتی از ته دل می گفت(حسین) بوی عطر عجیبی میگرفت که هیچ کجای دنیا پیدا نمی شد...🙂
در شلمچه عملیاتهای زیادی انجام شد اما سخت ترین آنها عملیات کربلای ۵ بود که در آن مردان بزرگی مثل شهید خرازی به شهادت رسیدند...
نماز را در شلمچهی دلربا خواندیم و راهی معراج شدیم... این چند روز به دلیل نبود آب کافی یا عجله داشتن و شلوغ بودن گاهی مجبور می شدیم با بطری وضو بگیریم که آن هم دنیایی داشت برای خودش... اما چون با یک بطری تعداد زیادی باید وضو می گرفتند کمتر آب مصرف میکردیم🙃...
خلاصه که به معراج شهدا که رسیدیم دلمان شکست... آنجا ۷۲ شهید تازه تفحص شده حضور داشتند و توفیق زیارت آنها نصیبمان شده بود...
هرکس گوشهای کنار آن شهدای خوش نام نشسته بود و کسی نمی دانست درِ گوش آن شهید چه می گوید...🥺
چند نفر هم با خودکار روی تابوت شهدا می نوشتند دردودل هایشان را... فضا فضای جالب و قشنگی بود😍
راوی می گفت: می دانید هنوز چقدر شهید تفحص نشده داریم که خانواده هایشان منتظر آنها هستند...؟
می گفت چقدر مادران شهدایی که در انتظار آمدن پسرشان ذره ذره پیر شدند و درنهایت خود این مادران پیش فرزندشان رفتند...😔
ناهار و نماز مغرب و عشا را همانجا خواندیم و با آخرین یادمان خداحافظی کردیم و از شهدا قول گرفتیم که دوباره به این سرزمین مقدس دعوت شویم...😍
در آخر دوباره به اردوگاه شهید کلهر رفتیم و شام را آنجا خوردیم...مسئول کاروان بستنی خوشمزه ای هم برای ما خرید و ما نوش جان کردیم...☺️
و اما این بار با چشمانی خیس از اشک راهی جاده ها شدیم. جاده هایی که ما را به شهر و آلودگی هایش می کشاند... انگار که یکی از نقاطی که آرامش واقعی در آن یافت می شد کنار شهدا و در این سرزمین بود...🥺
پایانِبیپایان.
نقطهسرخط...!
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313