🔸یک روز گرم تابستان مهدی همراه با بچههای محل سه تا تیم شده بودند و فوتبال بازی میکردند. تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچهها میریخت. اُوت آخر بود، چیزی به بازنده شدن تیم نمانده بود. توپ رفت زیر پای مهدی که یک مرتبه صدای مادرش از روی تراس خانه بلند شد: مهدی... آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر برای ظهر. همهی بچهها منتظر بودند مهدی بازی را ادامه بدهد، اما در کمال تعجب، مهدی توپ را به طرف بچهها پاس داد و خودش دوید تا برای مادر نان بخرد!
#تعلیم_تربیت #شهید_روز
#شهید_مهدی_زین_الدین
📌قرارگاه رسانه ای امام علی(ع):
🆔️ https://eitaa.com/Hozeh_1
روزی که می خواست به سوریه برود گفتم: من جواب بچه هایت را نمی توانم بدهم
رضا گفت: مادر! من اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا میتوانی سرت را مقابل جدت حضرت زهرا (س) بالا بگیری؟ به حرم بی بی (س) جسارت می کنند، من چطور آرام بنشینم؟
حالا هم در عجبم که چرا اینقدر آرامم و صبور... مطمئنم در حقم دعا کرده وگرنه مگر می شود خار به پای فرزندی برود و مادرش آرام بنشیند؟
به خدا رضا برایم دعا کرده است...
راوی: مادر شهید
تاریخ شهادت: ۹۶/۷/۱ 🥀
#شهید_محمدرضا_سنجرانی
#شهید_روز
📌قرارگاه رسانه ای امام علی(ع):
🆔️ https://eitaa.com/Hozeh_1