شهیدی که از مزارش بوی عطر به مشام می رسد
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
«یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
ماجرای خواب ــ شهید مدافع حرم ــ حمید سیاهکالی❤
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🌹🕊🌱🌹🕊🌱🌹🕊🌱🌹🌱🌹🕊
🌹🌿با شهدا:
مامانم_گم_ڪردم
شهید بهنام محمدی دانش آموز خرمشهری است .
نوجوان ۱۳ سالهای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن به آنها ، به شناسایی مواضع عراقی ها میرفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود میاورد .
بهنام میرفت شناسایی چند بار گفته بود :
« دنبال مامانم میگردم ، گمش ڪردم .»
« عراقیها هم فڪر نمیڪردند " بچه ۱۳ ساله " بره شناسایی ، رهاش میڪردند .
یهبار رفته بود شناسایی ، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی بهش زدند .
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مونده بود ؛ وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود ؛
هیچ چیز نمیگفت ؛ فقط به بچهها اشاره میڪرد ڪه عراقیها ڪجا هستند و بچهها راه میافتادند .
« یڪ بار یڪ اسلحه به غنیمت گرفته بود و با همان یڪ اسلحه ، هفت عراقی را اسیر ڪرده بود .»
#رفیق_شهیدم
#شهید_نوجوان
#شهید_بهنام_محمدی
# شهدا روحتان شاد،روحمان با یاد شما شاد،راهتان پر رهرو باد.آمین
جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا صاحب الامر(عج)آن امام عزیز وغریب،منجی دلهای خسته ولی امیدوار،مهدی موعود وشادی ارواح مطهر شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🌹🕊🌱🌹🕊🌱🌹🕊🌱🌹🕊🌱🌹🕊🌹🕊🌱
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
✖️نحیف بود و لاغر
مادرش میگفت اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی
❤️ نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی ست.
او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران دفاع مقدس
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
امروز سالروز شهادت شهید بزرگوار شهید محمد حسین یوسف الهی هست شادی روح شهدا صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
سپیدار:
روز شهادت امام هادی علیه السلام به دنیا آمد
و دلداده امام هادی بود
تا در شهر امام هادی سامراء شهید شد😭
شهادت 26 بهمن 93
امروز هم سالگرد شهادتش هست😭
یا امام هادی علیه السلام ❤️
#شهید_محمد_هادی_ذولفقاری
#رفیق_شهیدم
✍آبنوس
#کلام_شهید💌
آدم باید هیݘ بشہ تا بہ خدا برسه...
توی شعرِ یہ توپ دارم قلقلیہیِخودمون،
میگہ اوݪ توپ زمین میخوره
بعد میره آسمون..
ما هم باید مثل توپ باشیم..
اوݪ باید پیش خدا زمین بخوریم تا
بتونیم بریم آسمون پیش خودش!
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️🕊
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
گرامی می داریم ۱۷ اسفند ماه سالروز شهادت غریبانه ی سردار سرافراز سپاه اسلام معّلم شهید حاج ابراهیم همّت رضوان الله علیه را به همین مناسبت فرازهایی از وصیت نامه آن شهید عزیز و محبوب تقدیم حضور می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
"هر شب ستارهای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است"
"جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای طاغوت مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر درگُم و سر در لاک خود فرو برده را، در دست گیرد و امام[خمینی] تبلور ادامهدهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است"
"مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟"
"زندگی را دوستدارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم شهادت در قاموس اسلام کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد".
به روح مطهرش و ارواح طیبه همه شهیدان اسلام ناب محمدی صلوات بر محمد و آل محمد.
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
💠کلام #شهدا
°| اگر میخواهے گُناه و
مَعصیٺ نَڪنے،هَمیشہ
با وضــو باش،
چــون {وضُـو}انساݩ
را پاڪ نَگـہ مےدارد
و جُلوے مَعصیٺ
را مے گیرد..|°
#شهیدعباسعلیکبیرے
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🔸شهید مهدی زین الدین : هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد میکنند.
🔸شهدا را یاد کنید حتی با ذکر یک صلوات.
💠💐 *الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*💐
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد.اارسال...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
#رفیق_شهیدم
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🥀🥀
نصف شب از شناسایی برگشته بود.
وقتی میبینه بچه ها توی چادر خوابیدند؛ همون جا بیرون چادر میخوابه.
بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو بیدار کنه، میبینه بیرون چادرکسی خوابیده...
با قنداق اسلحه میزنه به پهلوش و بلندش میکنه و میگه پاشو نوبت نگهبانی شماست.
آقا مهدی هم بلند میشه و اسلحه رو میگیره و میره سر پست وتاصبح نگهبانی میده.
صبح زود نگهبان به اون بچه بسیجی میگه پس چرا منو بیدار نکردی برم نگهبانی بدم؟!
وقتی به محل میرن میبینن فرمانده لشگر داره نگهبانی میده...
#رفیق_شهیدم
شهید مهدی زین الدین
🍃🍃🍃
کانال کهف حصین💙
✨💫✨💫✨💫✨
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید