Del Tang Samerra.mp3
12.87M
🔊🔉نواهنگ محشر فوق العاده
عالی و بسیار زیبای
دلتنگ سامرا با صدای
محمد حسین پویانفر
🎼محتاج یک نگاتم
دلتنگ سامراتم
گریون روضه هاتم
یا مولا لک لبیک✋
#شهادت_امام_هادی_تسلیت🏴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پیشنهاد_دانلود 👌👌👌👌👌
😍😭😍😭😍😭😍😭
👆👆👆👆👆👆👆👆
👌👌👌👌👌👌👌👌
✅☑️✅☑️✅☑️✅☑️
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
@ala_allah
سپیدار:
روز شهادت امام هادی علیه السلام به دنیا آمد
و دلداده امام هادی بود
تا در شهر امام هادی سامراء شهید شد😭
شهادت 26 بهمن 93
امروز هم سالگرد شهادتش هست😭
یا امام هادی علیه السلام ❤️
#شهید_محمد_هادی_ذولفقاری
#رفیق_شهیدم
✍آبنوس
🔴ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا
#نهج_البلاغه
🔆فَلاَ تَنَافَسُوا فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا، وَ لاَ تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا، وَ لاَ تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُؤْسِهَافَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاع، وَ إِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا إِلَى زَوَال، وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُؤْسَهَا إِلَى نَفَادوَ کُلُّ مُدَّة فِيهَا إِلَى انْتِهَاء، وَ کُلُّ حَيٍّ فِيهَا إِلَى فَنَاء
💠حال که چنين است براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) دنيا، سرو دست نشکنيد و به زينت و نعمتهايش فريفته نشويد و از رنج و ناراحتى هاى آن جزع و بى تابى نکنيد!».
«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پايان مى گيرد، زينت و نعمتهايش زايل مى گردد، و رنج و ناراحتى هايش تمام مى شود و (در يک کلمه) دوران هر چيز، سپرى مى شود و هر موجود زنده اى به سوى فنا پيش مى رود!
📘#خطبه_99
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
آیا در هنگام رکوع، دست گذاشتن بر روی زانو واجب است؟
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔴 تطهیر موکت چسبیده به زمین☝️
-------------------------
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
*♦️نامه تکاندهنده شهید سلیمانی به فرزندش*
«بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری ست که هر چه باشد در رضایش راضیام.
در این سفر برای تو می نویسم تا در دل تنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد.
شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس می کنم دیگر نمی بینم تان. بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبت تان را یکی، یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام.
دل تنگ تان شدهام، به خدا ســپردم تان.
اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوست تان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش با ارزش ترینند.
شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید.
بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
دخترم هر چه در این عالم فکر می کنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقه من به نظامیگری نبوده و نیست.
به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود.
به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست.
نه دخترم !
من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است.
یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است.
من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است ؟
انتهای آنها کجاست ؟
فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست؟
دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و می روند.
بعضیها چند سال برخیها ده سال،
اما کمتر کسی به یک صد سال می رسد. اما همه می روند و همه موقتند.
دیدم تجارت کنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد.
فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید، به طوری که اگر به شما درد برسد همه وجودم را درد فرا میگیرد.
اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش می بینم.
اگر شما روزی ترکم کنید بند، بند وجودم فرو می ریزد.
اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم.
دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست.
این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرت شــان مانع مرضهای صعب العلاج شان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید.
من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را.
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛
هرگز نمی خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمه زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم.
دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم.
لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی ست و بار خورجین را سنگین می کند.
عزیزم از خدا خواستم همه شریانهای وجودم را و همه مویرگ هایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند.
این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم.
من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدم کشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم.
نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابل تر از آنم،
نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت زده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است، می جنگم.
عزیزم !
من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند.
بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند.
دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید.
چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریاد رسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز...
که هیچ چیز ندارد و همه چیز خو
د را از دست داده است.
پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید.
بگذارید بروم، بروم و بروم.
چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام.
اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند.
وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم،
بی خیال باشم،
تاجر باشم ؟
نه من نمی توانم این گونه زندگی کنم..
والسلام علیکم و رحمت الله»
#سردار_دلها
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
📗📗📗📗📗📗📗
💥نابودی اسرائیل، ۲۵ سال آینده! یا زودتر؟
🔹رهبر معظم انقلاب فرمودند:
برخی صهیونیستها گفته اند با توجه به نتایج مذاکرات هسته ای، ۲۵ سال از دغدغه ایران آسوده شده ایم، اما ما به آنها می گوییم شما ۲۵ سال آینده را نخواهید دید و به فضل الهی، چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت"
یعنی شاید همین امسال یا شاید سال بعد اسرائیل نابود شود..
🔹وعده_ظهور
📗📗📗📗📗📗📗
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🔻♦️انفاق یک قرص نان و طبیب شدن♦️🔻
در کتاب « مکافات عمل » به نقل از حاجى ميرزا خليل آمده است : « من در علم طب چندان درس نخوانده بودم. همۀ اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك قرص نان بود و داستان آن بدين صورت بود كه من در ايّام جوانى به قصد زيارت كريمۀ اهل بيت حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) به قم مشرف شدم. در آن زمان در شهر قم و در شهرهاى ديگر ايران گرانىِ سختى به وجود آمده بود به طورى كه نان به زحمت به دست مى آمد و اين وضعيت نتيجه جنگ بين دولت ايران و روس بود. علّتش هم اين بود كه اسيران زيادى از زن و مرد، بزرگ و كوچك وارد كشور و در شهرهاى مختلف متفرق شده بودند. من در يكى از حجره هاى دارالشّفاء حوزه علمیه منزل كرده بودم. روزى به بازار رفتم و با رنج فراوان نانى به دست آوردم. در بين راه به زنى از اسيران مسیحی رسيدم كه طفلى در بغل داشت و از گرسنگى صورتش زرد شده بود. همين كه او نان را در دست من ديد، گفت: شما مسلمانان رحم نداريد؟! خلق را اسير مى گيريد و گرسنه نگه مى داريد!؟ من دلم به حالش سوخت و نانى را كه در دست داشتم به او دادم. يك شبانه روز را با گرسنگى سپرى كردم. تنها در منزل نشسته بودم كه ناگهان مردى داخل حجره شد و گفت: بى بىِ من از درد رنج مى برد و بى طاقت افتاده، اگر دكترى سراغ دارى به من بگو تا علاجش را بپرسم؟ يك دفعه به او گفتم: فلان چيز خوب است. او گمان كرد من پزشك هستم. بنابراين فوراً برگشت و دارويى را كه من گفته بودم به مريض خوراند و در كمال تعجّب مريض فوراً خوب شد.
بعد از اين قضيه او با جمعى سراغم آمدند و از من تشكر كردند. خبر معالجه کردن من منتشر شد و از هر جا براى معالجه به من هجوم آوردند. من با مراجعه به كتاب هاى طب قديم به تهران مراجعه كردم و در اندك زمانى معروف و مشهور شدم و اسمم در زمره اساتید طب ثبت شد و همۀ اين قضايا در اثر گذشتن از يك قرص نان و انفاق کردن آن بود. »
رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) : چیزی به دست مستمند و فقیر بگذار، اگر چه سم سوخته ای باشد. [ نهج الفصاحه ]
حاج مرشد چلويي می گفت: « سالها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش در نمی آمد. من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی ام بود به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید. از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می داد. آن سکه سرنخی برای پیشرفت های معنوی ام بود. »
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
📗📗📗📗📗📗📗
✍️رهبر معظم انقلاب:
🔹بنده مشاهده میکنم که پیروزی متعلق به ملت ایران است
🔹مطمئنا اونطوری که بنده میبینم و مشاهده میکنم، پیروزی قطعی و نهایی بر جبهه وسیع دشمن متعلق به ملت ایران است
🗓️۱۳۹۸/۱۱/۲۶
📗📗📗📗📗📗📗
✨💫✨💫✨💫✨
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
کانال مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها👇👇👇👇
🌸 @hozehazahra
عضو شوید☝️☝️☝️🙂
┗━✨🌸✨🌹✨━┛