به بهانه درگذشت مادر گرامی شهید حسین خرازی؛
زندگی شهید خرازی در «پروانه در چراغانی»
«اولی که قد بلند بود، ساک کوچک سرمهایاش را دست به دست کرد و رو به همراهش گفت: «قرآن داری؟» جوان که کوتاهتر بود، با صورت آفتابسوخته و گونههای کودکانه و گرد گفت: «نه، برای چی؟» اولی که کلافه بود و صدایش کمکم از عصبانیت اوج میگرفت، گفت: «که قسم بخوریم پسر خاله صدام نیستیم!» بعد چند بار روی برگهای که در دست داشت زد و گفت: «اینهمه مُهر و امضا، بغداد که نمیخواهیم برویم.» دژبان که کم سن و سال بود، با لباس مرتب نظامی، شلوار گتر کرده و پوتینهای براق با لحنی خسته که سعی میکرد جدی و بیاعتنا باشد، گفت: «باید برگهتان درست باشد. من مسئول اینجا هستم.»
📖 بریدهای از کتاب «پروانه در چراغانی» از مجموعه «قصه فرماندهان» به قلم مرجان فولادوند که انتشارات #سوره_مهر منتشر کرده است.
این کتاب روایت داستانی زندگی شهید #حسین_خرازی، فرمانده لشکر امام حسین (ع) اصفهان در دوران دفاع مقدس است که برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است.
📌این کتاب را از انتشارات سورهمهر تهیه کنید.
🆔 @hozehonari_ir