هفتسالگی بانوی فرهنگ
💢 سیزدهم و چهاردهم اسفندماه به مناسبت هفتمین سالگرد تاسیس« #باشگاه_ادبی_بانوی_فرهنگ» ، بانوان نویسنده از سطح کشور در حوزه هنری گردهم آمدند.
🔻در این مراسم علاوه بر رونمایی از پنج کتاب که نوشته مدرسان و هنرجویان این باشگاه بود، از خانم #گلستان_جعفریان به عنوان بانوی نویسنده پیشکسوت تقدیر شد.
🆔 @hozehonari_ir
بریده کتاب روزهای بیآئینه
روز عاشورا وقتی از خواب بیدار شدم دیدم علی نیست گفته بود میرود هیئت. لباس پوشیدم. حسین عاشق امام حسین(ع) بود به خاطر همین اسم پسرمان را گذاشت علی اکبر. دو جفت جوراب روی هم پوشیدم و پای بدون کفش از خانه زدم بیرون. از روز اول محرم نذر کرده بودم روز عاشورا پابرهنه بروم توی خیابان و همراه هیئتهای عزاداری باشم. همین طور که آرام آرام دنبال دسته های عزاداری راه میرفتم بیاختیار اشک میریختم و با امامحسین صحبت میکردم که نمیدونم با زندگیم چه کار کنم. نجاتم بده دیگه توان ندارم...
ظهر همراه عزاداران روی آسفالت خیابانها نماز خواندم. همان شب خواب دیدم.خواب یک خانم میانسال و بسیار زیبا که یک تار موی سیاه در سر نداشت. نشستم کنار این خانم و داستان زندگی ام را از اول برایش تعریف کردم او هم با حوصله گوش میداد. با آرامش سرش را تکان داد و گفت همۀ این چیزهایی رو که از زندگیت تعریف کردی میدونم..تو باید صبر کنی. امام حسین در عالم خواب به من گفت این خانم حضرت زینب است. وقتی از خواب بیدار شدم خیس عرق بودم بی اختیار اشک می ریختم.
در ظرف کمتر از یک ماه از نیروی هوایی با من تماس گرفتند. چهاردهم یا پانزدهم خردادماه سال ۱۳۷۴ بود. اداره اسرا و مفقودین اعلام کرد که صلیب سرخ جهانی حسین لشگری را دیده است و به
اواجازه نوشتن دادهاند.
📖کتاب روزهای بیآئینه، به قلم #گلستان_جعفریان خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان شهید آزاده حسین لشکری از انتشارات #سوره_مهر است.
🆔 @hozehonari_ir
به بهانه سالگرد شهادت سرلشگر خلبان حسین لشکری
◽️حسین مثل یک کودک درباره هر چه میدید سؤال میکرد و من مدام میبایست توضیح میدادم. بعضی کارهایش اذیتم میکرد وقتی میوه ها را پوست میکندم اعتراض میکرد چرا اسراف میکنی؟توضیح میدادم حسین جان، معده من ناراحته؛ نمیتونم میوه رو با پوست بخورم این توصیه دکترمه. هر روز که میوه میخوردم باید همین توضیح را میدادم. بالاخره خسته شدم و دور از چشم او میوه میخوردم. پوست میوههایی را که دور میریختم جمع میکرد و میگذاشت توی یخچال. میگفت شماها نمیدونید اینها چقدر با ارزشه؛ من خودم میخورم. میگفتم حسین جان این همه میوه هست؛ تازه ش رو بخور چرا پوست میوه بخوری؟! از بس در اسارت آنها را در مضیقه گذاشته بودند هر کار من به نظرش اسراف میآمد. خیلی طول کشید تا از سرش انداختم که به جای پوست میوهها خود میوه را بخورد و اجازه بدهد پوست میوهها را دور بریزم. همیشه ته بشقابش را نان میکشید فکر میکردم هنوز گرسنه است میخواستم برایش غذا بریزم میگفت کاملاً سیرشده است.
📖 بریدهای از کتاب روزهای بیآینه اثر #گلستان_جعفریان، خاطرات منیژه لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید آزاده #حسین_لشکری.
◽️ این کتاب به روایت ناگفتههایی از جنگ تحمیلی و شرایط روحی و جسمی آزادگان بعد از بازگشت به وطن پرداختهاست. چیزهایی که کمتر گفته شده و کمتر شنیدهایم.
🆔 @hozehonari_ir