eitaa logo
حوزه علمیه حضرت زینب کبری "سلام الله علیها "
93 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
154 ویدیو
83 فایل
کانال عمومی حوزه علمیه حضرت زینب کبری " سلام الله علیها"
مشاهده در ایتا
دانلود
✋❤️ از راه دور میدهم جان سلام ذڪرم فقط ولاغیر مےشود هرروز گرشودمٺبرڪ بہ این من مطمئنـم عاقبٺم خیـر مےشود متبرک به نامتان ارباب کبری -س -ارومیه ▶️ @hozezeinabkobra
‌ ••✾🌻🍂🌻✾•• دلتنگی‌ات زمان و مکان نمی‌شناسد. هرگاه یادت می‌کنم از چشمهایم نازل می‌شوی. مانند بارانی که امید را در دل آخرین کبوتر زنده می‌کند… یادم می‌آید " اشک هر مومنی است" کبری _س_ارومیه ▶️ @hozezeinabkobra
📎قول سردارسلیمانی به فرزند شهید سعیدانصاری 🔹آخرین بار که را ملاقات کردیم، مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود اصلاً خبر نداشتیم که قرار است ایشان هم در مراسم شرکت کنند البته همیشه این‌طور بود به دلایل امنیتی حضور ایشان تا لحظه آخر از همه پنهان بود.» 🔸همه می‌دانستند به‌محض اینکه وارد جلسه شود نظم برنامه به هم می‌خورد. همیشه فرزندان خانواده شهدا می‌دویدند کنارش می‌نشستند انگار هرکدام را ملاقات کرده باشند. چنان داشت که بچه‌هایی که تا آن لحظه آرام نشسته بودند دیگر حرف بزرگ‌ترها را گوش نمی‌کردند و سر جایشان نبودند. آن بار هم همین اتفاق افتاد. 🔹بااینکه از انتهای سالن وارد شدند و به‌آرامی دریکی از صندلی‌ها نشستند تا جلسه به هم نخورد؛ اما یکی از بچه‌ها او را دید و با فریاد همان کودک که «حاج قاسم سلام»، تمام سالن غرق سلام‌وصلوات شد. دیگر هیچ شخصی حرف‌های سخنران را نمی‌شنید. اوضاع که این‌طور شد سخنران از سردار درخواست کرد که پشت تریبون تشریف ببرند. بچه‌ها مهلت نمی‌دادند، دوست داشتند که با او حرف بزنند عکس بیاندازند و گپ و گفت داشته باشند. 🔸راستش برای همه خانواده‌ها عادت شده بود که این‌طور با سردار جلسه داشته باشند بدون هیچ تشریفاتی، فقط حرف بزنند و درددل کنند. بیشتر مراسم دیدار با خانواده شهدا را در روزهای جشن برگزارمی کرد تا دل بچه‌های شهدای مدافع حرم شاد شود. همه این را خوب می‌دانستند. اصلاً هر وقت مراسم ولادت بود بچه‌های ما دوست داشتند در کنار باشند. 🔹حالا که ولادت شده بود انگار دل همسران و فرزندان شهید گواهی می‌داد که مراسم دیدار نزدیک است اما، نمی‌دانستیم که قرار است اینجا جمع‌شویم و عزای نبودش را بگیریم و باهم بنشینیم تا کمی دلمان آرام شود. 🔸درهمان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه رویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی و بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید. 🔹زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالی‌که سعی می‌کرد اشک‌هایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می دم هر طور شده پدرتان را برگردانم.» و چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» که حالا نفس عمیقی می‌کشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه به‌زودی نشانی از پدرتان به شما می رسه.» از آخرین درخواست بچه‌هایم هنوز ۳ ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم «» به خاک وطن بازگشت و زینب و حسینم آرام گرفتند. ✍: همسربزرگوارشهید 🌷 🌷شـادی روح شهدا