برشی از کتاب #علی_از_زبان_علی
آن شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، در منزل دخترم ام کلثوم بودم. آن شب خواب نداشتم؛ ولی برای نماز شب هم به مسجد نرفتم. دخترم پرسید: چرا امشب استراحت نمی کنید؟ گفتم:اگر سپیده صبح بدمد، من کشته خواهم شد!
در آن شب بسیار از اتاق بیرون می آمدم و آسمان را می نگریستم و می گفتم: به خدا سوگند به من دروغ گفته نشده است و من نیز دروغ نمی گویم!قطعا امشب همان شب موعود است.
در بیرون خانه، مرغابی ها اطرافم را گرفتند و سروصدا کردند.
در محراب مسجد قرار گرفتم و نمازم را شروع کردم. ابن ملجم فریاد زد یا علی، حکم به خدا اختصاص دارد، نه به تو و نه به اصحاب تو! سپس ضربت را بر سرم وارد کرد...