eitaa logo
"هیئت‌الرسول‌وبسیج‌دانشکده‌علوم‌قرآنی‌بجنورد"
224 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
236 فایل
بسم‌اللھ... •فعالیت‌این‌کانال‌به‌نیت⇩ ظهور‌آقا‌امام‌زمان‌"عج" •اطلاع‌رسانی‌ _ بسیج‌ دانشجویی‌‌ دانشکده‌ علوم‌ قرآنی‌ بجنورد _ هیئت الرسول 'ص' دانشکده علوم قرآنی بجنورد •ناشناس: https://daigo.ir/secret/5851405521 📍دانشکده علوم قرآنی بجنورد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀سه دقیقه تاقیامت🍀 قسمت اول: 🌼 گذر ایام پسری بودم که در مسجد و پای منبر ها بزرگ شدم در خانواده ای مذهبی رشد کردم ودر پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.در دوران مدرسه و سال های پایانی دفاع مقدس شب وروز ماحضور در مسجد بود.🌷 سال های آخر دوران دفاع مقدس بااصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند سرانجام توانستم برای مدت کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.من در آن زمان در یکی ازشهرستان های کوچک اصفهان زندگی میکردم دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زودتمام شد وحسرت شهادت بر دل من ماند.🌷 اما از آن روز تمام تلاش خودم رادر راه کسب معنویت انجام میدادم. می دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبرموفق بودند. لذا در نوجوانی تمام تلاش من این بود که گناه نکنم وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که یه وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.🌷 یه شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به گناه و زشتی های دنیا نشوم بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زودتر برساندگفتم من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم و ب روزمرگی های دنیا گرفتار بشم لذا به حضرت عزائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید. 🌷 چند روز بعدبا رفقای مسجدی پیگیری کردیم تا یه کاروان مشهد برای محل و خانواده های شهدا راه اندازی کنیم باسختی فراوان کارهای سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند.🌷 روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم قبل از خواب دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم نمیدانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اندآنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم با ادب سلام کردم .🌷 ایشان فرمود بامن چکار داری؟چرا آنقدر طلب مرگ میکنی؟هنوز نوبت شما نرسیده . فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم اما باخودم گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می ترسند!؟ می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند التماس های من بی فایده بود با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!در همان عالم خواب ساعت خود را نگاه کردم راس ساعت۱۲ظهر بودهوا هم روشن بود. 🌷 @hroqbojnourd
🌺با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات🌺 💠 قابل توجه شرکت کنندگان در مسابقات "آداب روزه داری..." و "سی شب سی آیه" 🔷 به حول و قوه الهی سوالات مربوط به مسابقه کتابخوانی "آداب روزه داری، احوال روزه داران"ّ در روز شنبه هفدهم خرداد راس ساعت 10 صبح و سوالات مسابقه سی شب، سی آیه، هم روز شنبه 24 خرداد راس ساعت 10 صبح در همین کانال بارگذاری خواهد شد. 🔸 متسابقین محترم تا ساعت 10صبح روز بعد، یعنی یکشنبه هجدهم خرداد و یکشنبه 25 خرداد فرصت دارند جواب سوالات را به صورت پیامکی ارسال نمایند. نحوه ارسال جواب: - پاسخ آزمون به صورت یک عدد 40 رقمی است که عدد اول نشانه گزینه صحیح سوال اول و عدد دوم نشانه گزینه صحیح سوال دوم و .... می باشد. - عدد چهل رقمی را به شماره 5000241183 پیامک نمایید. - به پیامکهایی که بعد از ساعت 10 صبح ارسال گردد ترتیب اثر داده نمی شود. ☀️ تمامی گروههای دانشجویان، اساتید، کارکنان و خانواده های محترم اساتید و کارکنان می توانند در این مسابقات شرکت نمایند. ⭐️ از میان جوابهای صحیح، به 20 نفر در هر مسابقه به قید قرعه جایزه نقدی، به مبلغ هر نفر یک میلیون ریال اهدا خواهد شد.
🌺🌱 اجرکم عندالله🌺🌱 💐با تشکر از خیرین نیکوکار💐
🍀سه دقیقه تاقیامت🍀 قسمت دوم: موقع زمین خوردن نیمه چپ بدنم به شدت درد گرفت در همان لحظات از خواب پریدم نیمه شب بود میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدنم شدیدا درد میکرد!! خواب از چشمانم رفت این چه رویایی بود؟واقعا من حضرت عزرائیل رادیدم ایشان چقدر زیبا بود؟!🌷 روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم همه سوار اتوبوس ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.🌷 سریع موتور پایگاه را روشن کردم و به سرعت به سمت سپاه رفتم در مسیر برگشت سر یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمزجلو آمد و از سمت چپ بامن برخورد کردانقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم بشدت درد میکردراننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید میلرزید. فکر کرد من حتما مرده ام یه لحظه باخودم گفتم پس جناب عزرائیل سراغ ما هم آمد. 🌷 انقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می شود به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ظهر بودنیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد. یکباره یاد خواب دیشب افتادم باخودم گفتم این تعبیرخواب دیشبم است من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت وقت رفتنم نرسیده. 🌷 زائران امام رضا ع منتظرند باید سریع بروم از جا بلند شدم راننده پیکان گفت شما سالمی؟گفتم بله موتور رو از جلو پیکان بلند کردم و روشنش کردم با اینکه خیلی درد داشتم به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد اهای مطمئنی سالمی؟بعد با ماشین دنبال من آمد او فکر میکردهر لحظه ممکن است من زمین بخورم کاروان زائران مشهد حرکت کردند.🌷 درد آن تصادف وکوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم هر زمان صلاح باشد خودشان سراغ ما می آیند اما همیشه دعا میکردم که مرگمان باشهادت باشد.🌷 در آن ایام تلاش بسیاری کردم تا مثل برخی رفقایم وارد تشکیلات سپاه پاسدارن شوم اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یارن آخر زمانی امام غائب از نظر است.🌷 تلاش های من بعد از چند سال محقق شدوپس از گذراندن دوره های آموزشی در اوایل دهه هفتادوارد مجموعه سپاه شدم اینم بگم من از نظر همکارها و رفقا یه آدم بسیار شوخ و پرکار بودم یعنی سعی میکنم کاری که به من واگذار میشود به نحو احسن انجام بدم. 🌷 اما همه رفقامیدانند که اهل شوخی و سرکار گذاشتن و..هستم در اردوها اموزشی همیشه صدای خنده از چادر ما می امد. مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روز مره شدم روز ها سرکار بودم وشبها باخانواده یا هیئت و مسجد بودم حدود۱۸ سال از وجود من در سپاه گذشت یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید.🌷 @hroqbojnourd