⭕️ 1 دی 1403
حوالی ساعت 11 صبح سوار تپسی شدیم. راننده مردی بود ریشدار، حدود سیوهفت هشت ساله، با لباس ورزشی. یک کیسه تخمه هندوانۀ بوداده هم (که لابد از شب یلدا اضافه آمده بود 😊) گذاشته بود روی داشبورد و هر چند دقیقه یکبار چند تایش را برمیداشت میشکست و پوستههایش را میریخت زیر پایش. پیدا بود کاری بهجز مسافرکشی ندارد. در میان راه چشمم افتاد به یادداشتی که همسرش نوشته بود. یادداشتی سرشار از عشق، تعلق و انتظار. عشق گوهری است شگرف که در زن به امانت نهاده شده تا با آن، حیات را سامان دهد؛ و تعلق رشتهای برای اتصال قلبها و ذهنها و انتظار موقعیتی است که از پس هجر، بشارت وصل میدهد. اصلاً زندگی بدون عشق و تعلق و انتظار چه معنایی دارد؟!
📎 پینوشتها:
❤️ لازم میدانم از مادر عزیزم بهخاطر تلاشهای فراوانش در جهتدهی به مسیر زندگیام، ایثارگریهای مادرانهاش در رشد تحصیلی و شخصیتیام و صبر ایوبش در مواجهۀ نرم با بحرانهای دوران نوجوانی و جوانیام، بینهایت سپاسگزاری کنم.
❤️ همچنین از همسر عزیزم بهدلیل همراهیهای شایان تقدیرش، نگاه راهبردیاش در مسیر شغلی و فکریام و انرژیبخشیهای مکررش در دنبالکردن اهدافم، بینهایت تشکر میکنم.
💞 دوستتان دارم.
💢 این روزنوشت میتوانست یادداشتی باشد دربارۀ اسنپیشدن اقتصاد ایران و تأثیر آن بر زندگی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مردم؛ اما چون در ایام ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر و زن بودیم، آن را به آینده موکول میکنیم.
#روزنوشت #عشق #تعلق #انتظار #اقتصاد_اسنپی
🔆 @hrteimouri_ir