#خاطره_شهید
هر بار که درگیری شدید میشد ، مدام برایش دعا میخواندم
میگفتم : خدایا مصطفی رو از ما نگیر ...
ظهر در سنگر بودیم ، که دشمن شروع به حمله ی خمپاره ای کرد.
برای لحظه ای از سید جدا شدم.
یک خمپاره در دومتری اش خورد. همه دست هایمان به روی سرمان رفت که ای وای سید ابراهیم شهید شد .💔
داد کشیدم: ابراهیم! ابراهیم!
یک دفعه دیدم از وسط خاک ها دستش را به نشانه اعتراض که چرا انقدر سر و صدا میکنی ، بالا آورد و بعد گفت: "شهید نشدم سالمم ، آروم باش .
اگرم قرار به شهادت باشه ، امروز نوبتم نیست! "
سید ابراهیم با سر و روی خاکی از داخل سنگر بیرون آمد.
به شوخی گفتم: سیدابراهیم دیدی شهید نشدی ، این دیگه فرصت آخرت بود !
لبخندی زد و گفت: من اگر هم شهید بشم تاسوعا شهید میشم
#شهیدمصطفیصدرزاده
(راوی همرزم شهید)