eitaa logo
خاطرات زینب💚❤️
1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
خاطرات دوران کودکی ودغدغه های زینب خاطرات دوران طلبگی ودانشجویی شادی ها ورنج های زینب درس ها وعبرت ها دلداگی های زینب ارتباط بامدیرکانال @sayesarbehesht95 لینک جهت عضویت درکانال ایتا"👇 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
مشاهده در ایتا
دانلود
خوابگاهی بودم وهرهفته که روزجمعه خانه نمیرفتم تنهاجایی که میرفتم امامزاده جعفرعلیه السلام بود یک حس خوبی به این مکان داشتم. پیاده میرفتم وپیاده برمیگشتم. ازسال اول حوزه که شناختم نسبت به امامهابیشترشد خیلی دلم میخواست خادم حرم باشم به خصوص حرم امام رضاعلیه السلام همیشه به خادمهاغبطه میخوردم. هروقت سرمزارآقاشیخ غلامرضامیرفتم دعامیکردم که یک روزی بیادکه خادم یک حرم بشم وخداراشکرخیلی اتفاقی این آرزو برآورده شدومن این توفیق راازمحبت امام زمان علیه السلام میدانم که دعاهای مادرکناراعمال مابه ایشان عرضه می شود. جزییاتش بماندبرای وقت چاپ کتاب خاطرات زینب🥰😊 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
سال سوم حوزه مصادف شدباسال دیپلم من واقعاکارسختی بودهمزمان امتحان دادن حوزه ودبیرستان باهم ولی به هرشکل ممکن بالطف خداوندازاین مرحله ردشدم. اولین آرزوی هرمبلغی رفتن به جلسات تبلیغی است ومن خیلی تلاش میکردم زودتربه این مرحله برسم تلاش میکردم خاص باشم 🥰😊 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
ماه رمضان که میشدبایدباخیلی چیزهاخداحافظی میکردم یکیش باغ انار بزرگ کنارحوزه که معمولازنگ تفریح واوقات فراغت را اونجامیگذراندیم وازخوردن انارسیرنمیشیدیم😂 نمیدونم چرادل دردهم نمیشدیم انارهم انارهای قدیم😄 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب😍🥰
یکسال خانم قیاسی عزیزامرفرمودند برای اینکه انارها حیف ومیل وخشک نشود همه انارها راجهت ورزش وتفریح بکنیدودون کنید. یادش بخیرهم دون میکردیم هم میخوردیم تاجایی که یادمه خشکشون میکردیم ومقداریش هم میدادندبه یک خانمی که رب درست بکند، خانم بنی اسدی هم دراین ماجرابشدت کمک میکردندوانگارنه انگارکه معاون هستند.. خداوندجزای خیربه ایشان بدهد. یادش بخیر🥰🌹❤️ https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب😍❤️🌹
یک درخت توت هم درانتهای باغ بود انتهای باغ حکم خلوتکده راداشت معمولا جای دعاکردن وگریه کردن وخلوت کردن بچه هاباخداوامام زمان علیه السلام بود. من این راز روبعدمدتها کشف کردم وفهمیدم چراهرکی میره اخرباغ باچشم قرمزبرمیگرده منم خواستم همینکاروبکنم ویکروزکه کسی ته باغ نبودرفتم تاخلوت کنم ولی هرکاری میکردم وسط خلوت وحرف زدنم گریه بکنم این اتفاق نمیفتاد😢😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب❤️😍🌹
طبق عادت بچگی هام که برای هرچیزی که معناومفهومش رونمیدونستم اینقدرازاین واون سوال میپرسیدم تابه جواب برسم وجواب قانع کننده برای من این بودکه تانشناسی عاشق نمیشوی وتاعاشق نشوی دلتنگ نمیشوی وتادلتنگ نشوی نمیسوزی وتانسوزی اشکت درنمی اید ❤🥺😢😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب❤️🌹😍🥰
یادش بخیربازیگوشی ها یک درخت انگور نزدیک درورودی حوزه بود که به سختی میشدازمیوه هاش استفاده کرد ارتفاع بالابودوچهارپایه یانردبان هم دردسترس مانبود. درکناراینکه تلاش میکردم قانون اخراج شامل حالمون نشه وطلبه های خاصی باشیم ولی دست خودمان نبود. یک روزبا2تاازبچه هاتصمیم گرفتیم که انگورهاروهرجوریه بچینیم😄 یکی قلاب گرفت من بالارفتم این درخت داربست نداشت وشاخه هاش به نرده های روی دیوارپیچیده بود نفرسوم هم قرارشدسبددستش باشه تامن انگورها راازبالابندازم داخل سبد😊 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب❤️🌹😊😉
باسختی بایک دست درخت روگرفته بودم خودم روتکیه داده بودم به لبه دیوار یک دفعه صدای خانم قیاسی عزیزازداخل کوچه اومد😱 دوستم که قلاب گرفته بودوپاهای من روی شانه هاش بودگفت زینب خودت رو بگیرمن رفتم اون یکی هم سبدرابرداشت ودررفت من موندم آویزون وخانم قیاسی که ازدر واردشدوباتعجب به من نگاه میکرد من موندم ویک قلب پرازاسترس باحیرت گفت دخترالهی خداهدایتت کنه چطوری رودیوارراست رفتی بالا😳 من جواب ندادم اون لحظه اینقدرعصبانی بودم که حدنداشت. بحرحال بچه هاامدند وکمک کردن من بیام پایین همش نگران بودم بخاطراین صحنه اخراج بشوم😳 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
خاطرات نوبت کاریها درآشپزخانه راهم انشاالله درکتاب خاطرات زینب خواهیدخواند فقط یک خاطره کوچیک روالان میگم. حوزه یک مهمان بدون هماهنگی داشت خانمی که ازشمال آمده بودند. ماه شعبان بودبچه هاتصمیم داشتندفرداروزه بشوندوسحری برنج وخورشت سبزی بود. متاسفانه برق رفت وفقط یک چراغ نفتی کوچک دراشپزخانه ویک چراغ کوچک هم درسالنی که بچه ها ومهمان منتظرسحری بودند. یک عده درحال ظرف کردن برنج بودند. یکی گفت خورشت خیلی کم اب شده مقداری آبجوش اضافه کنید. دوتاکتری شبیه هم روی گازبود من هم یکی ازآنهارابرداشتم درش روبازکردم وبرعکسش کردم داخل دیگ وبعددیگ روهم زدیم وظرف کردیم. موقع خوردن سحری مرتب بچه هامیگفتن یک چیزدیگه هم داخل خورشته نفهمیدم چی گفتن چی بودولی وقتی برقها اومد متوجه شدم اون کتری آبجوش نبوده کتری چایی بوده😂😂خداخدامیکردم کسی نفهمد وگرنه اگربه گوش خانم قیاسی میرسیدایندفعه حتمااخراج بودم😂 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
اولین ماه رمضانی که انتخاب شدم برای رفتن به جلسات ختم قران وتفسیر برای من یک تحول بزرگ بود واین اتفاق باعث شد بیشترازخودم مراقبت کنم وحرفی رانزنم وتوصیه ای نکنم درحالیکه خودم هنوزبه مرحله عمل نرسیدم واینکارسخت بودولی شیرین 🤍❤🌹🥰 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب❤️🌹
هرروزازروزهای ماه مبارک یک دعای مخصوص همان روزدارد که قبل ازورودبه حوزه هیجوقت به معناومفهوم این دعاها ودعاهای سحرفکرنکرده بودم فقط بخاطراصراروتوصیه پدرآنهارامیخواندم ولی بدون هیچ حس خاصی 🙁 اماوقتی ترجمه دعاهاراخواندم وبامفاهیم آن اشناشدم خوشحال شدم که30روزگفتگوی عاشقانه باخدا واینهمه درخواستهای عالی رومیشه باخداداشت. قبلا باخدافقط یک آشنائیت داشتم ولی باورودبه حوزه امکان دوست داشتن ودوستی باخداوندمهیاشد. 🤍🤍❤❤🥰🥰 https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb
به غیرازجلسات روزهای اول که استرس داشتم بقیه جلسات به آرامی گذشت روش من اینجوربودکه درکنارتفسیرقرآن مثالهایی متناسب باموضوع که درزندگی روزمره خودم ودیگران میدیدم میزدم تاتفسیرآیه قابل فهمترباشدومصداقهای آن شناخته شود. تفسیرقرآن صرف حضوردرجلسات نتیجه بخش نیست حتمابایدکتب تفسیررامطالعه ویادداشت برداری کردتادرمغز حک شود. زندگی بدون فهم قرآن بیهوده است. https://eitaa.com/joinchat/2414936435C8768de2aeb خاطرات زینب❤️🌹❤️🌹❤️