eitaa logo
ھـور !'
970 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
568 ویدیو
109 فایل
ـــــــ ــ بِنام‌خدای‌نوروامید؛🤍 رسته‌هور، گوشـه‌ی‌دنجی برای‌برقراری‌حال‌خوب‌دلِ‌شما:).. عکاس‌هور Https://Instagram/Same.graph.Com گوش‌جان @Majnonemadar شروط‌‌وادمین‌تبادل @Hur_Tab @G0NAHKAR به پیام پین شدھ سربزنید* هور:نور،خورشید،روشنایی✨
مشاهده در ایتا
دانلود
"نامه های اهل به " به نام خداوند بخشاینده مهربان🌹 این نامه ای است از سوی سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب ین نجبه و رفاعه بن شداد و حبییب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و دیگر شیعیان مومن علیه السلام سلام خدا بر او باد. _🏴______ سپاس خدایی را که دشمنت و دشمن پدرت در زمان پیشین را در هم کوبید،آن زورگوی کینه توز و غاصب ستمگر که امر این امت را در ربود و بیت المال آن را غصب و بدون رضایت امت، خرج کرد سپس بهترین امت را کشت و بدترین آنهارا باقی گذاشت. اموال الهی را بازیچه ی دستان ستمگران و سرکشان امت قرار داد از رحمت خدا دورباد همانگونه که قوم ثمود دور شد. ____🏴________ همانا کسی جز تو بر ما امامت ندارد پس به ما رو کن باشد که خداوند به واسطه تو مارا بر حق گرو آورد. نعمان بن بشیر در کاخ فرمانداری است و مادر نمازهای جمعه،جماعت و عید او شرکت نمیکنیم اگر خبر یابیم تو رو به ما کردی اورا بیرون کرده روانه شام میکنیم. خویش آگاه بود و وظیفه اش همان بود که با صلابت انجام داد اکنون نمونه هایی از آگاهی آن حضرت بر خود را ذکر میکنیم؛ عده ای که آنان را در کتاب اغیاث سلطان و سکان الثری نام برده ام برای من روایت کرده اند از ابو جعفر محمد بن بابویه قمی در کتاب امالی که مفضل بن عمر از امام صادق از پدرش از جدش نقل کرده است که روزی بن علی ابن ابی طالب بر امام حسن وارد شد هنگامی که نگاهش به او افتاد گریست امام حسن پرسید که چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ گفت برای آنچه به سرت می اید می گریم امام حسن فرمود :که آنچه بر سر من می اید سمی است که با نیرنگ به من میخورانند و با آن کشته میشوم ولی روزی مانند روز شهادت تو نیست یا اباعبدالله ! ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " چون بن عقیل این را شنید، از افصاشدن جایگاهش بر جان خود ترسید،لذا از خانه بیرون آمد و تصمیم گرفت به خانه هانی بن عروه برود هانی به او پناه داد و رفت آمد شیعیان به مسلم زیاد ‌شد [از سوی دیگر] عبیدالله بن زیاد نیز جاسوسانی بر او گماشته بود. او هنگامی که فهمیدمسلم در خانه هانی است. محمد بن اشعث ، اسماء بن خارجه و عمر بن حجاج را فراخواند و گفت: "چه جیز مانع آمدن هانی به حضور ما شده است؟" گفتند: نمی دانیم می گویند مریض شده است . گفت: این راشنیده ام ،ولی می گویند بهبود یافته است و بر درخانه اش می نشیند . اگربدانم مریض است، به عیادتش می رویم . (ص۴۹ ) عبیدالله صبح فردا بردارش عثمان بن زیاد را به جای خود گمارد و به سوی شتافت. هنگامی که به نزد رسید، از اسب فرود آمد تا آن که شب شد و شب هنگام وارد کوفه شد. کوفیان گمان کردند او علیه السلام است ، از این رو به پیشواز او رفتند و نزدیکترین شدند ، ولی هنگامی که فهمیدند او ابن زیاد است، از اطرافش پراکنده شدند، او نیز وارد کاخ فرمانداری شد و آنجا شب را به صبح رساند. سپس بیرون آمده ، بر فراز منبر رفت و خطبه ای خواند و آنان ا نسبت به سرپیچی از حاکم تهدید کرد و در قبال فرمانداری وعده احسان داد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " به دیدارش بروید و دستور دهید مبادا حقی را که بر گردنش داریم زمین بگذارد ، که من دوست ندارم [هانی‌] نزد من بی ارزش ‌شود، زیرا از اشراف عرب است. آنان سراغ هانی را گرفتند ، تا اینکه او را ب هنگام بر در خانه اش یافتند ، گفتند: چه چیز تو را از دیدار فرماندار [=عبیدالله] باز داشته است؟ او ار تو یاد کرده و گفته است ، اگر بدانم هانی مریض است به عیادتش بروم . گفت : ناخوشی مرا بازداشته است. گفتند: اما به او خبر رسیده است هر شب بر در خانه ات می نشینی ، لذا تو را سهل انگار پنداشته است، امیر سهل انگاری و بی توجهی را از کسی مانند تو تحمل نمی کند، چرا که تو بزرگ قیبله ات هستی، تورا قسم می دهیم همراه ما سوار شوی تا به سویش برویم . هانی لباس بر تن کرده سوار اسب به راه افتاد ، هنگامی که نزدیک کاخ شد گویی احساس خطر کرد ، لذا به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد بیمناکم تو چه نظر داری ؟ گفت: " عمو! به خداسوگند !برتو هیچ بیمی ندارم . چیزی به دلت راه مده" و حسان نمی دانست عبیدالله به چه سبب، در پی هانی فرستاده است . هانی و خانداش رفتند تا به عبیدالله وارد شدند عبیدالله هنگامی که هانی را دید ،گفت: "خیانتکار ، با پای خود آمد" ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " سپس رو به شریح قاضی کرد که نزدش نشسته بود کرد و با اشاره به هانی ، این شعر عمرو بن معدیکرب زبیدی را خواند. من زندگی او را می خواهم و او مرگ مرا ، دوستت درباره این خواسته اش چه عذری دارد ؟ هانی به او گفت: ماجرا چیست؟ عبیدالله پاسخ داد: ساکت شو هانی این فعالیت هایی که درباره امیر مومنین ‌( = یزید) و همه مسلمانان از خانه ات گزارش شده چیست؟ مسلم بن عقیل را آورده، به خانه ات برده ای و سلاح و افراد ، در خانه های اطراف جمع می کنی؟ گمان می کنی اینها از ما پنهان است؟ گفت: چنین نکرده ام . ابن زیاد گفت: غلامم، معقل را بیاورید . معقل که جاسوس جریان آنان بود و خبر های پنهانی بسیاری فهمیده بود، آمد و برابر او ایستاد . چون هانی او را دید دانست که جاسوسش بوده است، لذا گفت : " خدا[کار‌] امیر را اصلاح کند. به خدا سوگند! من در پی مسلم نفرستادم و او را دعوت نکرده ام ، بلکه او به من پناه آورده . من نیز از رد کردنش شرم کردم، به این سبب حقی بر گردنم آمد، ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " لذا پناهش دادم اکنون که دانستی مرا آزاد کن، تا به سویش روم و او را فرمان دهم از خانه ام به هر جای زمین که میخواهد برود، تا به این وسیله از مسئولیت و حق پناه دادن به او آزاد شوم " ابم زیاد گفت: "به خدا سوگند ! هیچ گاه هرگز از من جدا نمی شوی تا این که او را نزد من بیاوری" گفت: به خداسوگند هیچ گاه او را نزد تو نمی آورم ، مهمانم را نزد تو بیاورم ، تا او را بکشی ؟ "به خدا! باید او را پیش من بیاوری " گفت: " به خدا او را نمی آورم " هانی گفت: به خدا سوگند این کار مایه ننگ و عار من است آیا با دستان سالم و یاران بسیار ، پناهنده و مهمانم و فرستاده فرزند رسول خدا "ص" را به دشمنم بسپارم؟ بخدا اگر تک و تنها و بی یاور شوم او را تسلیم نمی کنم ، ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " ابن زیاد در ادامه گفت : "او را نزدیک تر بیاورید " چون او را نزدیک آوردند ، صورتش رابا عصا مورد حمله قرار داد. آنقدر با عصا به بینی و پیشانی و چهره اش زد، تا آنکه بینی اش شکست و خون بر لباسش جاری شد و پاره ای گوشت پاسبانی دست برد ، ولی پاسبان او را گرفت . ابن زیاد فریاد کشید: " اورا دستگیر کنید هانی را کشان کشان به یکی از اتاق های کاخ انداختند و در بستند و به فرمان ابن زیاد نگهبانی بر او گماشتند" راوی گوید: خبر به مسلم بن عقیل رسید، همراه کسانی که با او بیعت کرده بودند به جنگ عبیدالله بیرون آمد ، عبیدالله با پناه بردن به کاخ فرمانداری خود را از گزند او حفظ کرد و یاران عبیدالله و یاران مسلم به جنگ سربازان عبیدالله که در کاخ بودند نظاره گر جنگ بوده ، روحیه یاران مسلم راتضعیف می کردند. در نتیجه همراه مسلم بیش از ده نفر باقی نماندند. مسلم برای نماز مغرب وارد مسجد شد در این فاصله ، همان ده نفر نیز پراکنده شدند چون چنین دید، تنها به سوی کوچه های کوفه بیرون رفت ، تا این که بر در خانه زنی به نام طوعه ایستاد. از او آب خواست و زن هم سیرابش کرد . سپس از او پناه خواستو زن به او پناه داد. فرزند زن ، از وجود مسلم آگاه شد و این خبر را به گونه ای ، به ابن زیاد رساند. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " ابن زیاد نیز محمدبن اشعث را فراخواند و گروهی را همراهش کرده ، اورا مانور دستگیری مسلم نمود. هنگامی که آن گروه به خانه زن رسیدند و مسلم صدای سم اسبان را شنید زرهش را برتن کرد و بر اسب نشست و جنگ بایاران عبیدالله را آغاز کرد چون گروهی از آنان را کشت،محمدبن اشعث او را خطاب قرار داد و فریاد زد:ای مسلم در امان هستی مسلم به او گفت:برای اهل مکر و گناه چه امانی است؟ دوباره به جنگ با آنان پرداخت و با اشعار حمران بن مالک خثعمی که در یوم القرن سروده بود چنین رجز خواند: سوگند خورده ام که فقط آزاده کشته شوم که مرگ عار را ناپسند میدانم،دوست ندارم بامن نیرنگ کنند یا مرا فریب بدهند یا اینکه شیرینی مرگ را با تلخی نیرنگ بیامیزم هرکس بالاخره روزی با بدی برخورد میکند پس من نیز شمارا باشمشیر میزنم و از آسیب نمیترسم به او گفتند به تو دروغ نمیگویند و فریب نمیدهند؛ ولی مسلم به این صحبت توجه نکرد پس از آن به سبب زخم های بسیتر ناتوان شده بود،سربازان بر او یورش بردند،سربازی از پشت سرنیزه ای بر او زد و او بر زمین افتاد و اسیر شد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " چون مسلم را نزد عبیدالله بردند به او سلام نکرد نگهبان به مسلم گفت:به امیر سلام کن پاسخ داد:ساکت شو،وای برتو!او امیرمن نیست ابن زیاد گفت:چیزی نیست سلام کنی یا نکنی کشته خواهی شد. مسلم گفت:اگر مرا بکشی عجیب نیست زیرا بدتر از تو بهتر از مرا کشته است علاوه بر آن تو گز زجر کشو و بریدن گوش و بینی و اعضای بدن و بد سیرتی و پستی را ترک نمیکنی و در این امور کسی از تو سزاوار تر نیست. ابن زیاد به او گفت:ای سرکش مخالف بر ضد پیشوایت قیام کردی یکپارچگی مسلمانان را آشفتی و بین آنان فتنه انگیزی کردی مسلم پاسخ داد:ای ابن زیاد دروغ گفتی، یکپارچگی مسلمانان را معاویه و پسرش یزید آشفتند و فتنه را نیز تو و پدرت زیاد ابن ابیه که غلام بنی علاج ثقیفی بود برانگیختید. من نیز امیدوارم خداوند شهادت به دست بدترین خلقش را روزیم کند ابن زیاد گفت:خواستار چیزی شدی که خداوند مانع شد و آن را به اهلش سپرد مسلم گفت:ای پسرمرجانه چه کسی اهل خلافت است؟ گفت:اهل آن،یزیدبن معاویه است مسلم گفت:سپاس خدای را به قضا او بین ما و شما راضی هستیم ابن زیاد گفت:گمان میکنی از این امر بهره ای داری؟ مسلم گفت:به خدا قسم!گمان نیست بلکه یقین است. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " ابن زیاد گفت : مسلم به من بگو چرا به این شهر آرام آمدی و باعث تشتت امور و اختلاف نظر اهل آن شدی ؟ مسلم گفت: من برای چنین کاری نیامدم ، این شما بودید که زشتی ها را آشکار و نیکی ها را پنهان کردید، بدون رضایت مردم بر آنان حکمرانی کردید، و آنان را بر امور خلاف اوامر الهی مجبور کردید، چون کسرا وقیصر ‌[ امپراتوران ایران و روم ] رفتار کردید. ما سراغ آنان آمدیم تا میان آنان امر به معروف و نهی از منکر کنیم، و آنان را به حکم قرآن و سنت نبوی فرا خوانیم . شایستگی چنین کاری را نیز داشتیم، همان گونخ که رسول خدا ‌(ص) فرمودند ابن زیادشروع کرد به دشنام دادن به علی ‌(ع) حسن وحسین (ع) . مسلم به او گفت :تو و پدرت به دشنام سزاوراترید، هرچه تصمیم داری انجام ده ای دشمن خدا!. ابن زیاد به بکر بن حمران فرمان داد مسلم را به بالای کاخ برده، او را بکشد. او نیز مسلم را بالا برد و در این حال مسلم به تسبیح خدای متعال ، استغفار و و صلوات بر پیامبر (ص) مشغول بود. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" ڪیفیت مسلم و هانے " بکیر گردن او را زد و هراسان از بام پایین آمد ابن زیاد به او گفت " این چه حالی است؟" گفت: ای امیر! هنگام کشتنش مردی سیاه و بد صورت ، برابر خود دیدم که انگشت _ یا لب به دندان می گزدید چنان از او ترسیدم که تا کنون چنین نهراسیده بودم . ابن زیاد گفت‌: گویا وحشت زده شده ای سپس دستور داد هانی بن عروهورا آوردند. هانی پیوسته چنین می گفت : وای ای [قبیله] مذحج! مذحج کجاست تا مرا دریابد؟ وای! ای خاندان من ! خاندانم کجایند تا مرا دریابند؟ به هانی گفتند: گردنت را کشیده نگه دار گفت : به خدا سوگند! به این آسانی آن را در اختیار قرار نمی دهم و تورا بر کشتن خود یاری نمی کنم! یکی از غلامان عبیدالله بن زیاد به نان رشید، گردن هانی را زد و او را شهید کرد. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ 🏴 .
هدایت شده از 
" شرح آن دلباختگان وادے " گزارش وضعیت جنگ و حوادث نزدیک به آن پس از این که سخنرانی حضرت پایان یافت،و دختران و خواهرش زینب سخنانش را شنیدند،گریستند و ناله سر دادند و [به صورت]لطمه زدند و صدایشان بلند شد. حضرت، برادرش عباس و فرزندش علی را به سوی آنان فرستاد و به آن دو فرمود:"زنان را ساکت کنید که به جانم سوگند!گریه های فراوانی دارند." راوی می گوید: عبدالله بن زیاد،نامه ای به عمر سعد رساند و او را به شتاب در جنگ و خونریزی و دوری از تاخیر فرمان داد. [در پی این نامه]سواره به سوی امام حسین علیه السلام به راه افتادند. شمر بن ذی الجوشن_لعنت الله علیه_ رو کرد و ندا داد:خواهر زادگانم،عبدالله جعفر،عباس و عثمان کجایند؟ امام حسین علیه السلام [به این چهار برادر]فرمود: "پاسخ شمر را بدهید؛هر چند فاسق و گنه کار است،زیرا از دایی های شماست. آن ها نیز به شمر گفتند:چه کاری داری؟ گفت:ای خواهر زادگان!شما در امانید،خود را همراه برادرتان،حسین به کشتن ندهید،و فرمانبرداری امیرالمومنین یزید را بر خود لازم بدانید. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ شردهید🏴 .
هدایت شده از 
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » سپس مسلم بن عوسجه به میدان آمد، و به شایستگی به جنگ با دشمنان پرداخت و جنگ سخت و طاقت فرسائی کرد تا آن که به زمین افتاد و هنوز نیمه جانی در بدن داشت . امام حسین علیه السلام همراه حبیب بن مظاهر پیاده به سویش آمدند. حسین علیه السلام به او فرمودند: ای مسلم خدا رحمتت کند! ( تو از مردانی هستی که قرآن مدح آنان فرموده ، آنجا که می فرماید : « برخی از آنان زندگانی را به سر بردند و برخی از آنان در انتظارند، و پیمان خود را هیج تغییری ندادند» حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت: به خدا سوگند !کشته شدنت بر من گران است ای مسلم! مژده باد تو را به بهشت . مسلم با نوایی آهسته به حبیب گفت‌: خدا تو را به خوبی مژده دهد! حبیب گفت: اگر نه این بود که من نیز درپی تو خواهم بود ، دوست داشتم هر چه برایت مهم بود وصیت می کردی . مسلم گفت : اکنون به تو وصیت می کنم به ( پاسداری از ) این بزرگوار ( و با دست به سوی حسین علیه السلام اشاره کرد ) پیش از آن بجنگ تا جان دهی. حبیب پاسخ داد : بی تردید چشم را( به اجرای این وصیت ) روشن می کنم . سپس مسلم جان داد" رضوان الله علیه " ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از 
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » راوے می گوید: سپس عمرو بن خالد صیداوی به میدان آمد و به حسین علیه السلام عرض کرد: یا اباعبدالله فدایت شوم! تصمیم دارم به رفیقانم بپیوندم ، و دوست ندارم باقی بمانم، و تو را میان خانوادت ات تنها ببینم ، و در این حال کشته شوی، حسین علیه السلام به او فرمودند: برو که ساعتی دیگر ما نیز به تو می پیوندیم. او نیز رفت و جنگید تا آن که کشته شد. رضوان الله علیه. راوی می گوید: حنظله بن سعد الشبامی آمد مقابل حسین علیه السلام ایستاد و با صورت و گردنش تیرها و شمشیرها و نیزه ها را از آن حضرت دور می ساخت، و چنین ندا می داد و آیاتی از قرآن را شاهد می آورد که: « ای قوم من! من بر شما از چیزی مانند روز احزاب میترسم ، مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام پس از چیزی مانند روز سخت قیامت می ترسم روزی که پشت کرده و فرار می کنید، در حالی که کسی شما از خدا نمی رهاند‌» ای قوم من! به کشتن حسین علیه السلام اقدام نکنید که خداوند شما را به عذابی نابودگر دچار می کند، و هر کس ناروایی گوید ، زیان دیده است. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از 
« مبارزه اصحاب و شهادت طلبی آنها » در پیکرش به جز ضربه های شمشیر و جراحت های نیزه، سیزده تیر یافتند. راوی می گوید: سوید بن عمر بن ابی المطاع که مردی شرافتمند و بسیار نمازگزار بود پیش آمد . و همچون شیر ژیان جنگید، و در پیشامدهای ناگوار کمال شکیبایی به خرج داد، تا آن که بین کشتگان افتاد و به واسطه زخمهای بسیار از پا درآمد . پیوسته چنین بود وحرکتی نداشت ، تا این که شنید دشمنان می گویند: حسین علیه السلام کشته شد،به سختی برخاست و ایستاد و از چکمه اش ، خنجری بیرون آورد و به وسیله آن با دشمنان جنگید تا کشته شد، رضوان الله علیه. راوی می گوید: یاران امام حسین علیه السلام در برابر ( دیدگان) آن حضرت می جنگیدند و مصداق این شعر بودند: گروهی هستند که وقتی آنان را برای زدودن گرفتاری فرا می خوانند ، در حالی که عده ای از لشکر (دشمن) نیزه به دست و عده ای صف کشیده اند ، ( از فرط شجاعت فداکاری‌) جان را بر روی زره پوشیده اند ، و به سوی جان دادن می شتابند. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از 
« مردان خاندان » و چون با آن حضرت کسی جز خانواده نماند ، علی بن حسین علیه السلام ( علی اکبر) که زیباترین و خوش خلق ترین بود پیش آمد و از پدر اذن جنگ خواست. حضرت نیز اذن داد، سپس نگاهی مأیوسانه به او انداخته چشمانش را به زیر انداخت و گریست ، سپس فرمودند: خداوندا شاهد باش : پسری به جنگ آنان می رود که در صورت و سیرت و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول تو بود. سپس فرباد کشید فرمودند : ای پسر سعد! خدا نسل تو را قطع کند ، همان گونه که نسل من ( از جانب علی اکبر را قطع کردی‌). علی اکبر به سوی دشمن رفت ، و به شدت جنگید، و جمع بسیاری را کشت‌، سپس به سوی پدرش بازگشت و عزض کرد: تشنگی مرا کشته و سنگینی سلاح آهنین مرا به رنج افکنده آیا برای نوشیدن جرعه ای آب راهی هست‌؟ حسین علیه السلام گریست و فرمودند: ای امان ،فرزندم از کجا آب بیاورم؟ قدری دیگر بجنگ، به زودی جدت را ملاقات می کنی و از آبی سرشار تو را سیراب خواهد کرد که پس از آن هرگز تشنه نشوی. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
.. خونریزےِ شدیدے داشت داخلِ اتاق عمل دڪتر اشاره ڪرد🤞🏻 ڪه چادرم رو دربیارم، تا راحت تر مجروج رو جابه‌جا ڪنم. گوشہ‌ۍ چادرمـ رو گرفت🌿 وبُریده بُریده گفت: "من دارم میرم ڪه چادُرت رو درنیارے" چادرم تو مُشتش بود ڪه شهید شُـد....♥️•° .. .. 🧕🏻• به روایت پَرستارِ جنگ:) 🦋• ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
یادمان باشــد ڪہ ڪردیم آن‌را بہ حسابِ نگذاریمـ..✋🏻 مےشود جوانے ڪرد بہ مهدے"عج" بہ رسید فداےِ مهدے"عج"
هدایت شده از 
« مردان خاندان » دشمنان اندکی درنگ کردند، سپس به سوی آن حضرت بازگشتند و دور تا دور او جمع شدند. در این هنگام نوجوانی کم سن به نام عبدالله بن علی از نزد زنان بیرون آمد. تا این که کنار حسین علیه السلام ایستاد، زینب دختر علی علیه السلام خود را به او رسانیده تا از این کار بازش دارد، ولی او نپذیرفت و خودداری کرد و به شدت کوشید و گفت : به خدا سوگند ! از عمویم جدا نمی شوم . بحر بن کعب ( و برخی گفته اند: حرمله بن کاهل ) با شمشیر به سوی حسین علیه السلام آمد،آن نوجوان به او گفت: وای برتو ای فرزند زن ناپاک ! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟ دشمن شمشیری براو وارد کرد و نوجوان با دست جلوی آن را گرفت. دستش پوست بریده و آویزان گشت . ناگهان صدا زد ای عمو! به فریادم برس . حسین علیه السلام او را به بغل گرفت و به خود چسباند و فرمودند: ای برادرزاده ! بر آنچه بر سرت آمد شکیبا باش، و آن را خیر بشمار ، چرا که خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق خواهد کرد. راوی می گوید: حرمله بن کاهل ( لعنه الله علیه ) تیری به سویش انداخت که گلویش را شکافت در حالی که در دامان عمویش حسین علیه السلام بود. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
هدایت شده از 
« امام حسین علیه السلام » پدرم فدای آن که جانم فدای اوست! پدرم فدای آن که اندوهگین از دنیا رفت! پدرم فدای آن که جدش تشنه کام جان سپرد! پدرم فدای آن که محاسنش خون آلود شد! پدرم فدای آن که جدش فرستاده معبود آسمان است! پدرم فدای ... راوی می گوید: به خدا سوگند ! هر دوست و دشمنی را گریاند. سپس سکینه پیکر حسین علیه السلام را در بر گرفت، عده ای از اعراب گرد آمدند و او را از پیکر حضرت جدا کردند. راوی می گوید: پس از آن عمر سعد میان یارانش ندا داد: کیست که به سراغ حسین برود و بر پشتش اسب بتازد؟ از آنان ده نفر اعلام آمادگی کردند. اسحاق بن حوبه که پیراهن حسین علیه السلام را ( از پیکر آن حضرت بیرون آورده بود، اخنس بن مرثد، حکیم بن طفیل سیمی ،عمر بن صبیح صیداوری ، رجاء ابن منقذ عبدی، سالم بن خیثمه جعفی، صالح بن وهب جعفی ، واحظ بن غانم، هانی ابن شبث حضرمی، اسید بن مالک( که خداوند همه آنان را لعنت کند) ، حسین علیه السلام را با اسبانشان لگدکوب کردند تا آنان که پشت و سینه اش را خرد کردند. ✍برگرفته‌ازڪتاب‌ نشردهید 🏴 .
#یھ_حرف_ناب✨🖤 +مامان، چی‌شد کہ آمریکا و اسرائیل #نابود شد؟! - راستش همه چے با #شهادت حاج قاسم وَ یارانش شروع شد🖤 "ان شاء الله"🌿.• #انتقام‌_سخت✌️🏻 @bezibaeeyekrooya •[👑]•
یه سریا میخندن میگن ؟ ول کن توروخدا
شهید سجاد زبرجدی سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! 🌷شما باشید خواهید دید که خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 🌷 خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهاےخداوند در مقابل شما باز خواهد شد. 🌷 را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه از شما روی برمی گرداند. 🌷 اگر می خواهد به جایی برسد، می رسد. 🌷برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. 🌷از شما بزرگواران خواهشی دارم، از یومیه فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام دعای خیر شما است. 🌷 ما، مانند است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه) 🌷 چیز را هر روز تلاوت کنید 1- زیارت عاشورا🌷 2- نافله🌷 3- زیارت جامعه کبیره🌷 اگر درد دل داشتید و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند هستم. شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی و یکی با روی ، ان شالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید باعث جدایی ما بشود. والسلام علیکم 🌹شهید 🌹آرامگاه: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران، ردیف ۱۱۷ ، شماره ۱۴
.• 💕 . گـرفتـه بـ❣ـوی تمــام نـخ هایـش بـه عشــق چــادر زهــرا (س) قیــام خواهـم کـرد🌱 . 🦋• . ➿♥️🌙⇅•• 『 @bezibaeeyekrooya
| خیلی از هم رزق رو از امام رضا [علیه السلام] گرفتن زرنــگ باشی ، گرفــتی|