«بسم الله الرحمن الرحیم » 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 #قسمت_اول روزهای سرد بهاری (تاریخ شفاهی فعالیتهای جوانان انقلابی سینقان) نمی دانم ازکجا شروع کنم ؛ به نظرم می رسد ازسال ۱۳۴۲ که حضرت امام رحمت الله علیه را تبعید کردند. اون سال، مردم روستا عید نداشتند. کشاورزان خیلی ناراحت بودند و به قول خودشون «کاردشون می زدی خونشون در نمی آمد» چون یه مرجع بزرگ تقلیدشان را تبعید کرده بودند و نمی توانستند حرف بزنند. تا جایی که اگر از کسی توضیح‌المسائل حضرت امام را می گرفتن حکمش اعدام بود. این غم بزرگ تو دلشون بود تا ماههای آخر سال ۱۳۵۶ ، که باستم و بیداد پهلوی ، دادخواهی و اعتراض مردم در بند کشیده، کل کشور را فراگرفت و جوانان روستا فعالیت رامخفیانه شروع کردند... 🌫 هوا سرد بود - بدتر از زمهریر- حال همه بد بود. سردرگم که چه چاره ای کنند. درِگوشی به هم می گفتند مردم در شهرهای بزرگ تظاهرات کرده‌اند. رادیو و تلوزیون و تلفن نبود و اگر کسی به شهر می رفت، خبری می آورد. رفت و آمد به شهر خیلی مشکل بود و بچه ها که در شهرها بودند، گاهی می آمدند و خبری می آوردند و برای همدیگر تعریف می کردند. گروهی از جوانان روستا شروع به فعالیت کردند. شبها شعار نویسی داشتند: «مرگ بر شاه»، «درود برخمینی» گاهی هم بعضی‌ها خود شیرینی و چاپلوسی می کردند و به نیروهای ژاندارمری اطلاع می دادند. آنها هم می آمدند و هارت و پورتی و اعلام وجودی می کردند؛ تا یه زهر چشمی از مردم بگیرند. ولی هیچ کس به این مامورین اعتنایی نمی کرد؛ جوری وانمود می کردند که ما از هیچ جا خبری نداریم آری ... کارادامه داشت و بعضی در روستا جوانها را اذیت می کردند. ولی جوانان اهمیت نمی دادند و کار خودشان را انجام می دادند. شب ها این جوانان، مسجد می آمدند و برای مردم سخنرانی می کردند، اعلامیه و نوار سخنرانی حضرت امام را پخش می کردند. و آخر شب دیگه تو روستا نبودند. می زدند به دل کوه و پیاده خود را به شهر می رساندند ادامه دارد ... #تاریخ_شفاهی #دهه_فجر #روستای_سینقان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🥀🥀🥀🥀🥀 👇👇👇 🆔 @huriyan_ir

داستان زندگی #امام_حسین_علیه‌السلام تولد #قسمت_اول ༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ #داستان #قصه 🌷

. مامان مامان خدا کیه؟ ♥️ #توحید_به_زبان_کودکانه #قسمت_اول #داستان #قصه 🌷