eitaa logo
یاران انقلاب،،،، و رهبری معظم،،،،،،
88 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
26 فایل
تمام مطالب کانال به حق ودرست باشد،،، برای کشور عزیزمان و مردم عزیزمان،،،و شهدای عزیزمان،،، و رهبری عزیز،،،،
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 📚 می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. ⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.» ➥
4_5951921964619665026.mp3
6.76M
▪️حکایت شهادت حضرت حمزه علیه السلام... 📚 طُرَف من الأنباء و المناقب، ص125 علیه السلام ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو انتشـار پسـت ثـواب جـاریـه درپـی دارد.🌺
4_5951921964619665026.mp3
6.76M
▪️حکایت شهادت حضرت حمزه علیه السلام... 📚 طُرَف من الأنباء و المناقب، ص125 علیه السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🍃🌹 ==== 🍃🌹🌸🍃
دلبستگی مال دنیا یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودواوراتلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاوپرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم . اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن راآوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضارشمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید:اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم !
📚 فردی چند گردو به بهلول داد و گفت بشکن وبخور وبرای من دعا کن بهلول گردوها را شکست و خـورد امـا دعا نکـرد آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ولی من صدای دعای تو را نشنیدم... بهلول گفت مطمئن باش اگر در راه خـدا داده ای خـدا خـودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ✅اگه به کسی خوبی میکنید سعی کنید بدون منت باشه و بـه خاطر خـدا باشه ♥️تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ♥️که خواجه خود روش بنده پـروری داند ••———*💕*~💕~*💕*———••
✍آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست..... پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم.... پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت : من نگفتم که تو حاکم نشوی من بگفتم که تو آدم نشوی ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─