•لقد أعطاني الله رزق حبك في قلبي•
•رزق عشقتو در قلب من را خداوند به من هدیه داد•
•القلب الذي سمع ترنيمة الله،
أعضاؤه وجواهره تخدمه•
•دلی که آهنگ خدا را گرفت
اعضا و جوارح به خدمتش
در میآیند•
•يقول: كان يقول: كل أمنية تمر بي تعني أنك هناك•
•میگفت : هر آرزویی که از من عبور میکند یعنی تو هستی•
•أشعر بصمات أصابعك
في نقل الحزن من القلب إلى العين•
•من در انتقال حزن از قلب به چشم اثر
انگشتانت را حس میکنم•
•كيف أن الموجات اللطيفة والهادئة في
السماء تشبه لطافة كلماتك الرومانسية،
قلبي عيناه و أغلقت الباب لكي تلمسه في
أجواء حبك•
•چه قدر امواج لطیف و آرامِ آسمان شبیه
لطافت سخنانِ عاشقانه ات شده است،
قلبم چشمهایش را بست تا در هوای
عاشقانه های تو لمسشود•
•ماذا عن غزة؟ ، هل تعلم عن "كربلاء
الدموع الأمام"؟ لقد تبرد منك هذه
الحرارة قريباً ولكن قلبه لا يزال يحترق•
•از غزه ، کرب و بلای اشک های امام اطلاع
داری ؟ چه زود این داغ برای تو سرد شد
ولی هنوز قلبی برایش می سوزد•
•لقد وضعت في داخلي
وجوداً لا يمكن لأي ملابس
أن تهدئه سوى العناق•
•وجودی را در من قرار داده ای
که هیچ لباسی جز آغوشت آن
را آرام نمی کند•
•هناك شيء بداخلي لا يمكن
ترويضه إلا العزلة•
•چیزی در من وجود دارد
که تنها تنهایی می تواند
آن را رام کند•