لم أعد أسمع صوت الحزن،
أخاف من الموت التدريجي لأحلامي..
الحياة اليومية هي يوم موت الإنسان..
دیگر صدای غم را نمی شنوم،
من از مرگ تدریجی رویاهایم
میترسم .. روزمرگی ، روز مرگ
انسان است ..
ما العقاب الذي أستحقه
لعدم وجودك؟ طوبى لمن
حزنه الوحيد هو أن قلوب
الناس لا تراك..
من برای نداشتن تو،
شایستهی کدام عذاب
هستم .. ؟ خوش به حال
آنان که تنها غم شان
این است که قلب های
مردم تو را نمیبیند ..
لن ننسى جروحك بين دموعنا ودعواتنا..
هل ينسى أحد حياة روحه وعينيه..؟
ما زخمهای شما میان اشک ها و
دعاهایمان فراموش نمیکنیم ..
مگر کسی حیاتِ روح و چشمش
را فراموش میکند .. ؟
لن تعبر عن كل جرح،
لا بد من إخفاء بعضه حتى
في العيون، حتى تتمكن
ينابيع الحياة من استعادة
حالة الروح..
قرار نیست هر زخمی را بیان کنید ،
برخی از آن ها باید پنهان باشد حتی
در چشمها، تا چشمههای حیات
ترمیم کند حال روح را ..
وكأن أنفاسي أمواج مضطربة
في بحر صدري، وقلبي غارق فيك..
كل أنفاسي..
گویا نَفَسهایم موج های پر تلاطم
در دریای قفسهی سینهام است که
قلبم در حال غرق شدن میان توست ..
ای همهی نفسِ من..
أحتاج إلى تشابك كامل..
أرجوكم احتضنوني بكل حضوركم..
من نیازمندم به یک درهم تنیدگی
تمام عیار هستم .. لطفا مرا با تمام
حضورت به آغوش بگیر ..