eitaa logo
گــــاندۅ😎
342 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ''گـردان عمـ𝒂𝒎𝒂𝒓𝒊𝒐𝒐𝒏ـاریون''
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ما بسێجے ها همێشہ هسٺیم و خواهێم بود🇮🇷 🌿 ╭──═ ✨💚✨ ═──╮ @gordaneamariion ╰──═✨ 💚✨ ═──╯
سلام به اعضای خوب کانال یکی از ادمین هامون حالش خوب نیست وبیماری سختی دارن 😣😞 برای شفای حالشون ختم حمد شفا گرفتیم هرکسی در این ختم مشارکت میکنه تعداد حمد هایی که برمیداره رو به این آیدی بگه ↯↻ @pooryounes خیلی براش دعا کنید خیلی نگرانشم😔💔😭 ممنون از همگی🙏🏻
انچه در پارت بعد رمان گمنام می خوانید: اگر تمام بدنم را در اسید حل می کرد.....🤧 _محمد حالش بد شدههه...😨😰 _میخوام کاری کنم که خودت با دست خودت برادرات رو تیکه تیکه کنی...😱😖 هیچ کس ضربه نمی دید💔😢 از درد به خود می پیچید🤧 فلج کننده...😱😥
کی پارت میخواد؟؟😂🔪 @Hoonarman
خب بریم واسه پارت😊 اب قنددددد خب اوم برید دیگه😐🔪
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_24 محمد: پشت میزم نشستم... نگاهی به گ
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 اسیددددد... حالم از اسمش بهم میخورد.. این جماعت چطور اینقدر بی رحم بودند؟؟ دستم را نمی توانستم تکان دهم. انگار تمام حس و اعصابش از بین رفته بود. می دانستم که دیگر نمی توانم کاری کنم. حتی اگر تمام بدنم را در اسید حل می کرد ارزشش را داشت. در این گیر و دار بازهم سردردم شروع شده بود. چشمانم هم تار تار... سعید: برای تحویل گزارش به سمت اتاق اقا محمد رفتم.. اقا محمد روی زمین نشسته بود... قلبش.. با عجله به سمتش رفتم. از درد به خود می پیچید... هرچه گشتم قرصش را پیدا نکردم.. با استرس چند باری شماره بهدار را گرفتم... _چی شده سعید؟ _محمد حالش بد شدههه..بیا بالا. محمد: چشمانم را باز کردم... نگاهی به دور و برم کردم... بهداری.. _زیاد نگران کننده نیست...یه حمله عصبی. _به به محمد جان....چیکار کردی باز. مگه قرار نبود استراحت کنی. _آخه تو این وضعیت هم میشه استراحت کرد؟ _گروه تو واسه همین اینجاست دیگه...مسئولیت هارو تقسیم بندی کن.. _اگه اون اول این پرونده رو که ارتباطی به گروهمون نداشت قبول نمی کردم، الان هیچ کس ضربه نمی دید... رسول هم الان.... علی سایبری: _عجیبه... _چی؟ _چرا باید MI6 کسی رو برای همکاری انتخاب کنه که با موساد و گروه های تروریستی داعش ارتباط داشته... ویکتوریا و نیکلاس افراد معمولی نبودن... پس اطمینان زیادی بهشون دارن که اجازه این کار هارو بهشون دادن. هم جز افسر های ارشد MI6 هم افسر های تروریستی... _خب شاید دستورش رو دادن که با داعش هم همکاری کنه... _ممکنه... الان باید تمام توانمون رو بزاریم که از رسول یه ردی پیدا کنیم... _تمام سعیم رو می کنم.. رسول: _کاری نکن که با داروی روان گردان به حرفت بیارم... _در هر صورت که قراره بمیرم...چه با اسید...چه با هرچیز دیگه ای... مننننن اطلاعات نمی دممممم... _محمد رو میکشونم اینجا.... اون رفیق عزیز تر از جونت هم میارم... میخوام کاری کنم که خودت با دست خودت برادرات رو تیکه تیکه کنی... چه شوددد... خداااااا... ای کاش مرا تکه تکه می کرد اما چنین حرفی نمی زد... مطمئن بودم اگر بخواهد نقشه اش را عملی کند، می کند... با سوزنی که به دستم فرو کرد از فکر در امدم... وکورونیوم بروماید... فلج کننده موقت.. بهتر از این نمیشد... تمام خونم انگار داشت اتش می گرفت... لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16378404864676
عجب رسمیه رسم زمونه ......💔😭 جوان ناکام در حال در گذشتن 😐😂 شهید مجید نوروزی😭😂