eitaa logo
گــــاندۅ😎
341 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
😄😄😄
دقیقا همون موقعی که ملت داشتن به خاطر شهادتش زار زار گریه میکردن ایشون با لبخند ملیحی داشتن عکس میگرفتن😐💔 به بچه‌های بالا گفتم برن تو کارش😐😂 😅😐😐👀
پندار و مجید😂😂😂😂
علی افشار.. و پدرش♥️👀✨
بچگی مجید نوروزی 😅♥️🙈
💋♥️
وقتی تیم امنیتی میخواست بره داخل خونه ساعد: 😂😂😂😂
مجید نوروزی 💋😂
استوری فن پیج مجید نوروزی 😜♥️
چه لاکچری شدی آقا علی😂😐
وای اگـــر خـــامـــنــــه ای حــــکــم جـــهـــادم دهد🌪🔥
پــــــــایــــــــــان فــــــــعالـــــــــیت♥️🔥🌝
سلام صبحتون مهدوی 🌸
ســــــــلام ســــــــلام صبـــــــــح🖐 قشنــــــــــگتــــون گانــــــــدویی🐊 امیـــــــــــدوارم روز خـــــــوبی رو شــــــــروع کنید🦋 منتظــــــــر فعالیـــــــــت ها باشـــــــین👍 نظــــــرات انتقـــــــــادات و پیشـــــــنهاد هاتـــــــون رو توی ناشــــــناس زیـــر بگیــــد👇😉 https://harfeto.timefriend.net/16411839161110 💜 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
(السلام علیک یا صاحب الزمان)
-🌱- میگفت: توحیفۍ؛تو‌گناه‌نکن! تو‌بخاطر‌خدا‌عاشق‌بمان تو‌بخاطر‌خدا‌ هیچ‌چرا‌غ‌قرمزۍ‌رارد‌نکن… ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ 💜 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداونداهیچ کس را این گونه ضایع نفرما😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوش زیاد😂🚶🏻‍♀ •┈┈••✾❣✾••┈┈•     @RRR138  •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز مامی جنگیم! ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم باید برم....🍃 ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرحاج قاسم نبود.... ❤️ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @RRR138 •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یه پارت از فصل سه رو امروز به خاطر درخواست های شما میذارم فعلا انچه خواهید دید رو داشته باشید🤧👇
آنچه در فصل ۳ خواهید خواند... چه آسان رفیقم را تنها می گذاشتم💔🚶‍♀ _اخراجمممم کنیدد😕 _تا یه مدت بیشتر زنده نیستم😣🤧 _فرشیدددددد تماس های بی جواب📞😓 کمکت کنم یا....💔 از درد توان ناله هم نداشتم😰😖 _مرضیه شکوری یه هفته بیشتر طول نمیکشه😄
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ رسول: کاغذ را روی میز گذاشتم.. _این‌چیه؟ _درخواست انتقالی..میخوام برم.. اینجا دیگه جای من نیست.. _یعنی چی که میخوای بریییی؟؟؟ _آقای عبدی...من نمیتونم بمونم.. یه امضا و مهر بزنید زیرش.. _کجا؟ _ضد جاسوسی هم نباشه اشکال نداره...فقط... _فقط چییی؟؟ هیچکدوم از رفیقاتو نمی بینی؟ _اصلا اخراجم کنید...من که یه مدت بیشتر زنده نیستم.. _رسوللللل.... اعصابم داغون شده بود از اتاق زدم بیرون حالا هم گیر داوود افتاده بودم _رسول چیشده از کنار او هم رد شدم.. _رسوللللل واستاااا....کارت دارم.. یکدفعه ایستادم و به سمتش برگشتم _جانننننمممم....بله؟ _چت شده؟ چرا اینطور شدی اخه؟ _دارم میرم... فعلا.. شاید هم برا همیشه چقدر راحت از رفتن حرف میزدم... چه اسان رفیقم را تنها میگذاشتم. منی که... دست روی شانه ام گذاشت.. _داداش نمیخوای بگی چی شده؟ _خیلی با معرفتی...خیلی.. اونهمه بلا سرت اومد ولی... بغض گلویم را خراش میداد.. _ولی به روم نمیاری.. حتی وقتی وضع آقا محمدو دیدی.. چرا؟؟ این کارت عذابم میدهههه... بیاااا یکی بزن تو گوشممم.. بهم فحش بده.. بگو چقدر بی معرفتم.. بگو چقدر بی وفام حالا اغوشش را باز کرده بود.. برادرتر از برادر.. _داوود... _جانم.. _ازم دل بکن...رفتنی ام... از اغوشش دور شدم.. داوود: در جایم خشکم زد.. _رفتی ام؟ صدایش در مغزم اکو میشد.. یعنی...؟ به زمین چشم دوختم.. تا به خود آمدم رفته بود. به در اتاق تکیه دادم.. بلند فرشید را که داشت از پله ها پایین می امد صدا کردم.. _فرشییییدددد... _اومدمممم... جانم؟ _میگم یه سوال ازت میپرسم جون عزیزت راستش رو بگو.. مضطرب نگاهم کرد.. _چشـــــ.م _رسول مریضه؟ _هااااا؟؟ _میگم رسول حالش بدههه؟؟؟ _نمیدونم..یعنی.. اخه چطور بگم.. رسول... اصلا بیا بشین اینجا تا بهت بگم... _نمیخوام فرشیددد...حرفتو بزن. _فقط خودتو کنترل کن _باشههه.. _خب یه غده تو بدنشه.. _بدنششش؟؟؟یعنی کجا؟؟ _اوممممم....خب هنوز نرفته جوابشو بگیره.. منم خبر ندارم.. ولی آقا محمد خوب میدونه غده... باورم نمیشد.. به همین راحتی؟ تماس میگرفتم.. تماس های بی جواب.. قلبم قرار نداشت.. از طرفی زخم پهلویم تیر میکشید.. من تنهایش نگذاشتم.. او حق نداشت اینگونه عذابم بدهد.. حق نداشت رهایم کند.. حق نداشت از من درخواست کند که فراموشش کنم.. نتش روشن بود.. ویس گرفتم.. _رفیق... داداش.. سلام.. میدونم حالت بده، فهمیدم میدونم برات عذابه.. میدونم دلت تنگه برا اون شیطنتای قدیمی. ولی بدون با این راه که داری میری نمیتونی به جایی برسی.. من تا آخرش باهاتم بستگی به تو داره که باشی یا نه بستگی به تو داره که بزاری کمکت کنم یا... یک ساعتی کشید تا سین کرد اما.. جوابش با اینکه از ته قلبش نبود ولی دلم را لرزاند.. دست به چارچوب در گرفتم.. تعادلم را از دست دادم و افتادم زمین. فاتح سمتم آمد.. _داووددددد....صدامووو میشنوی.. درد در تمام وجودم ریشه کرد.. توان ناله هم نداشتم.. ارام چشمانم را بستم.. محمد؛ _سعید بهشون گفتی اماده شن؟این ماموریت خیلی حیاتیه ها _متوجه ام..با خانم طهماسب و ملکی هماهنگ کردم. _به جای خانم طهماسب یه نیرو میاد از تیم سایبری اگه اشتباه نکنم اسمش مرضیه شکوریه.. مدارک این چهار نفرو از رسول بگیر برسون دستم که چک کنم _چشم _ابراهیم کجاست؟ _یه هفته مرخصی گرفته.. _مگه فرمانده نیسسست.. از سر باز کردنه انگار.. از این به بعد خودم کنترل میکنم به هفته بیشتر طول نمیکشه..