🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤🖤 🖤🖤🖤 🖤🖤 🖤 رمان چــشم تــ🖤ــاریکی #پارت_32 #؟؟؟؟؟ دیگه می دونی باید چیکار کنی اوکی؟! میزنیش میاریش. _باشه. +تمیز و حسابی.البته سایه. سرش رو به معنای آره تکون داد پیاده شد من تو ماشین منتظر موندم..نیم ساعت بعد اومد... +خب چیشد. عکسش رو نشون دادم... _همونیه که تیر خورده یعنی تیر خورد.. +خب کجاس؟! _به طبق حرف خودت گذاشتم چن دقیقه اونجا بمونه درد بکشه بعد بیارمش اوکی. سرمو به نشونه آره تکون دادم سوار شد و رفتیم... #امیر رسیدم دم خونشون خبری ازش نبود ....فقط چند تا کیسه خرید بود رد خرید ها رو که زدم کلی رد خون پیدا کردم حدسم درست بود.. گرفتنش اگه زودتر میفهمیدم اینجور نمیشد... #محمد داشتم چشام رو میمالوندم که گوشیم زنگ خورد... +جانم.....چی....باشه اومدم.... رفت تو سایت... پیش داوود.. +داوود.. _جانم آقا. +سوییچ ماشین رو بردار با من بیا. _باشه چشم. چن دقیقه بعد رسیدیم رفتیم تو کوچه ....به زمین نگاه کردم هر چی بیشتر وارد کوچه میشدیم خون بیشتری دیده میشد... رسیدیم... بلند شد کف دستش رو نشون داد خون بود خونی کی ولی... +چیشده؟! _.....چیشده من باید این سوال از تو بپرسم. _فرشید رو با گلوله زدن الانم معلوم نیست کجا بردنش بعددددد تووو میگیی چیشده؟! نگاهم خورد به داوود اونم مثل من هنگ کرده بود... &ولی ولی من خودم بهش گفتم بره خونه اصلا چرا باید بزننش..... چراااااااااااااااااااااااااااااا زنگ زدم به رسول.......رسول جان دوربین اطراف خونه فرشید رو چک کن ببین فرشید کجاست؟؟؟؟ قطع کردم..... چن دقیقه بعد تماس گرفت....تو صداش غم خاصی بود... چیشد رسول.....کیییی..... مطمئن....خیلی خب فعلا.... _چیشد محمد؟ +با تیر زدنش بعدشم با خودشون بردن.... حال هممون بد شد بازم اتفاق.....از حرص دستی تو موهام کشیدم ... رفتیم سمت سایت بدون هیچ حرفی همه استراحتگاه بودن به جز چند تا از بچها تا ردی از فرشید بزنن. تو اتاق خودم بودم سر رو بین دو تا دستام گرفتم...یهو یه نفر اومد تو برام مهم نبود کی بود چون اصلا حوصله خودمم نداشتم....که یه چیزی مهم خورد رو میز جلسه بعدشم صدای بسته شدن در...تا یه چند دقیقه محل ندادم بعدش بلند شدم رفتم سمت منشأ صدا یه جعبه پیتزا بود داخلش رو باز کردم....خونی بود بایه کاغذ....کاغذ رو باز کردم داخلش رو خوندم به زبان خارجی بود اسپانیایی....

https://harfeto.timefriend.net/16356892739094 نظراتتون رو در ناشناس اعلام کنید❤️💋

نه ازدواج نکردن که دارن بچه دار میشن😐😐😂😂

حاج قاسم در دل ها باقی می ماند... تا ابد و یک روز😭😭 #فاطمه_زهرا @RRR138

بترکه هاااااااا مگر نه خبری نیست تا آخر شب

- اگه‌جونمون‌رومیگیریم‌کف‌دستمون به‌خاطر ....!' 🔺پیشنهاددانلود #گاندو #haj_ghasem @RRR138

ادیت🌹🍃 ارسالی اعضا😍 #فاطمه_زهرا @RRR138

#کانال گاندویی ها گاندو صدای ماست این کانال مختص گاندویی هاست فقط کافیه عضو شین باویژه برنامه های : ♦️طنز شهداء ♦️رادیو شهداء ♦مسابقه شهداء ♦️خاطرات شهداء ♦️کلیپ و استوری شهداء ♦️معرفی یادمان و کتاب شهداء 🌷به بهترین کانال گاندو بپیوندید ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ https://eitaa.com/joinchat/3754033300Cf0353337b7

💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 انچه در قسمت بعد خواهید خواند: من هنوز دلم رضا نیست.. 😕 بین بد و بدتر😪 حس می کردم ترمز ماشین سنگین تر شده..😨 بمب😱 _بچرخون فرمونووووووو..😰😨 #فاطمه_زهرا

سم با نقش رحمانی 🤣 #گاندو🐊 @RRR138

عجو🧐 سلام، من امدم بح ببینید کیو اوردم براتون استاد رسول جان😍 استاد میدونم یواشکی وایستادین اونجا ولی به صورت کاملا واضح دیده میشین اخه😬🙈🙊 چقدرم با تمرکز بالا زل زده 😂🤣 همه صاف واستین تمرکز استاد بهم نریزه😌😐 نخند عه😂👍 استادجان وضعیت سفیده ⚪️کانال عالی داره پیش میره شما نگران نباشید 👌💗 به امید دوباره دیدن یه همچین نگاه های جدید استاد رسول فعلا🌸 یاعلی🌸 @RRR138

پارت جدید تا دقایقی دیگر

💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_3 رسول: _فکر همه جاشو کردی دیگه حسام؟ _خیالت تخت.. _ولی من هنوز دلم رضا نیست.. اون کسی که من می شناسم تو هر وضعی هم باشه دست از ضایع کردن من بر نمی داره.... با خنده گفت: _الان بهوش میادها... _بهتر نبود به عطیه خانم می گفتیم؟ _اون موقع که اقا محمد زنده ات نمی ذاره داداش... نفسم را کلافه بیرون دادم... _پس باید بین بد و بدتر یکیش رو انتخاب کنم.. _دقیقا. داوود: با فرشید و سعید راهی پارکینگ ماشین ها شدیم. ماشین را از آنجا تحویل گرفتیم.. به مقصد تهران... .............................. _میگم داوود این قضیه ویکتوریا چی میشه؟ _نمی دونم..هم از جهت خراب شدن نقشه هاش ازمون کفریه هم به خاطر مرگ نیکلاس...ولی فک نکنم به این زودی خودش رو نشون بده... _روحیه خیلی خشنی داشت...بدجور نگران آقا محمدم.. _اون که الان اینجا نیست. _بالاخره ویکتوریا که تهران ادم داره... راستی...اون نفوذی که تو گروه آقا محسن بود رو نتونسن شناسایی کنن؟ _نمی دونم.... حس می کردم ترمز ماشین سنگین تر شده.. _چته داوود؟....چرا اینقدر تکون می خوری؟ _سعید یه دقیقه این فرمون رو بگیر... بعد از اینکه فرمان را در دستش گرفت خم شدم به سمت پدال ترمز... سیم.... چاشنی... تایمر.... تنها 26 دقیقه... سرم داغ بود... عرق سرد روی پیشانی ام نشست.. سرم را بالا آوردم... داشتم به یقین می رسیدم... بمبی که احمد سر همش کرده بود... _سعید... تا خواستم به سعید خبرش را بدهم ضربه ی هولناکی به ماشین خورد... سرم محکم به شیشه ماشین برخورد کرد... فرشید بلند فریاد زد: _بچرخون فرمونووووووو...بچرخونننن. هرچه در توان داشتم فرمان را چرخاندم... اما... لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16362811044034

شکه شدن مشاورم😂 والا من شوخی ندارم با هیچ احدی😐🔪 #فاطمه_زهرا

داستان سوباساترین مجید ، همچنان ادامه دارد😁😎 تمرین های شنبه ۱۵ آبان ماه ، با حضور درخشان بچگم🥺🤧 ولی قبول دارین بین همه تیم ، مجید از همه کوشولوتره؟😂😶💔 #گاندو @gando12

اونی که بالای محیدع همون آقای وراج سریالیست نیست ایا😐😐 محمددددددددددددددد

سلام عشقا انرژی مثبت هاتونو به این ایدی بفرستید👇 @fa_te_mh_13 هر انتقاد ،پیشنهاد ،تشکرات.... رو بفرستید اینجا👇 @fa_te_mh_13

پیام های شما👇👇👇

؟؟