🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿
#صحنه_سازی :)
فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمیدونید چرا الان توی این خونه دراندشتید و تا از خواب پریدی اینجا بود از در اتاق که کیری بیرون یه خونه خیلی بزرگ میبینی دوبلکس با تعجب به دور و برت زل زدی...
یهو در حال باز میشه میدَوی توی همون اتاق که یهو رسولو میبینی بعدش هم داوود پشت سرش.همکاراتن میشناسیشون اما هنوز تعجب کردی!
پارچه دهنتو باز میکنن
با نفس نفس زدن میپرسی:من چرا اینجام
رسول:سلام خانم(فامیلی خودتون)ماهم هنوز نمیدونیم فقط سریع تر باید ازینجا بریم!
داوودو نگاه میکنی مثل همیشه سرشو انداخته پایین:))))
.
بلند میشی و میرید عقب ماشین میشینی و میرید سایت!
به اقا محمد همه چیزو توضیح میدی اوناهم میرن سراغ پیگیری
داوود میاد پیشت سرشو انداخته پایین اروم میگه:بیشتر مواظب خودتون باشید خانم(فامیلی خودتون)
شماهم میگید:ممنونم اصلا چیزی یادم نیست که چطوری ازونجا سردراوردم!
و میره...
با لبخند نگاش میکنی
تو دوباره باید وارد اونجا بشی تا قبل ازینکه برگردن باید بفهمی موضوع چیه!!!!
۱_قبول میکنی تا بری و طعمه شی؟
۳_نظرت درباره داوود چیه؟😉
https://harfeto.timefriend.net/16603673540941
سریعا بیاید و برامون بگیددددد!
منتظریم😁
تازه بگید که قسمت بعدی ادامه همین باشه یا تغییر کنه؟
کانال ناشناسیات:
@nashnast
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
#صحنه_سازی :)
پارتدوم!
وارد خونه میشی قبل ازینکه در بزرگ خونه رو ببندی برمیگردی به پشتت نگاه میکنی..
داوود که داشت با نگرانی نگات میکرد سرسو میندازه پایین:) {اوخی بچم نگران زنشه😔🤣}نگاش میکنی خجالت میکشی!رسول داره نگات میکنه درو میبندی و میری تو؛دهنتو همون طوری با پارچه میبندی و مثل قبل دراز میشی همونجا از هیچی نمیترسی،نگران هم نیستی...یهو یاد داوود میوفتی..ازهمون موقعی که استخدام شدی دلت به دلش گره خورده بود با خودت فکر میکنی شاید اونم دوسم داشته باشه:)با این افکار لبخند میاد روی لبت..صدای در میاد سرتو یجوری میگیری که دوربینی که روی مقنعت بسته شده اون کسیکه میاد تو,رو شناسایی کنه.چشاتو میبندی در اتاق باز میشه ...
سعی میکنی خودتو خیلی طبیعی به خواب بزنی و موفق میشی .
از صدای حرف زدنشون حدس میزنی سه نفر باشن دوتا زن و یه مرد...
مثلا زنه بیدارت میکنه...تو که خودتو به کوچه علی چپ زدی مثلا بیدار شدی هلت میده تویه اتاق دیگه ؛نمیدونی قصدشون چیه یکم استرس داری...
ولی سعی میکنی خودتو عادی نشون بذی روی یه صندلی بزور مینشوننت...زنی که چاغ و قدکوتاهه نگات میکنه...قبل ازینکه بخواد سوالی بپرسه و دهنشو باز کنه اونیکی زنی که قدش کوتاه و لاغر یه تیر توی پات خالی میکنه🙂💔
چشات یهو سیاهی میره و دیگه چیزی نمیفهمی جز صدای داد اقا محمد و همهمه و ترس اون زنا....
___
وقتی چشاتو باز میکنی روی تخت بیمارستانی
فاطمه زهرا یکی از همکاراتم اونجاست سرش روی تختته و خوابیده ...سرتو برمیگردونی داوود روی صندلی خوابش برده لبخند میزنی روی تخت خودتو صاف میکنی که صدای جیر جیر تخت میاد... فاطمه بیدار نشده اما داوود اره...
به حرف میاد: بیدار شدید خانم(فامیلی خودتون)
میگی:بله چیشد چیکارشون کردید
میگه:دستگیرشدن تیرشون خیلی ناگهانی بود برای همین یکم دیر رسیدیم
تازهه یادت میاد که تیر خوردی دست میزنی روی پات بخیه خورده
ادامه میده:بردنتون اتاق عمل پاتونو بخیه زده نگران نباشید!
سرتو میاری بالا تو چشاش خیره میشی و جوابشو میدی:نگران نیستم!
نگاهتون بهم گره میخوره...
با ام ام میپرسه:خانم (فامیلی خودتون)میخوام ازتون یچیزی بپرسم.
سرتو میندازی پایین و جواب میدی:بفرمایید
میگه:میتونم برای امر خیر با خانواده خونتون مزاحم بشیم؟
نمیدونی چراخندت میگیره😔🤣
-----
خب اینم ازین پارت😔😐
جالب بود؟🤝
خب حالا سوالات
۱_توی این موقعیت چیکار میکنی و چی جواب میدی؟
۲_اگه فاطمه زهرا بیدار باشه چیییی؟
ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16603673540941
کانال:
@RRR138
#صحنه_سازی :)
؛پارتسوم؛
هول شده بودم که یهو چشمم خورد به فاطمه زهرا....خاک برسرت داوود جلوی فاطمه زهرا...🤣
وایه اینکه پیش فاطمه زهرا بودیم و ممکن بود بیدار باشه,تو چشاش نگاه کردم سرشو انداخت پایین.
گفتم:الان موقعیت خوبی نیست بعدا صحبت میکنیم..
گناه داشت با خاک یکسانش کردم🙂💔
سرشو اورد بالا و گفت:درست میفرمایید.
و رفت نشست روی صندلی اتاق...سرشو کرد تو گوشی!
چشامو بستم به اینکه چقدر پسر خوبیه و میشه روش حساب کرد فکر کردم...منم دوسش داشتم.😅💔
باید بهش میگفتم خواستم رودتر از دست فاطمه زهرا راحت شم و حرفمو بزنم با دستمم زدم بش فاطمه زهرا بیداررر شو!
خواب نبود که لامصب یه لبخند شیطانی زد
اخم کردم بش و زیر لب به شوخی گفتم:مزاحم
بش گفتم برو برام یه لیوان اب بیار!
چیزی نگفت رفت
داوود هم خواست بره بیرون گفت با اجازتو...وسط حرفش پریدم :اقا داوود میشه بمونید؟!
جا خورد...حتما با خودش میگه چرا بش گفتم اقا داوود خندم گرفت
گفت؛بله؟
گفتم:ببینید....من...دوس...دوستون...دا...دارر...دارم.
چشاش گرد شد...
من چرا انقدر پررو ام اخه....چرا رفتم به پسر مردم همچین حرفی زدم؟ اههه
همونطوری که سرش پایین بود لبخند زد و گفت: منم همینطور (اسمتون)خانم
از خجالت اب شده بودم
با پررویی محض بهش گفتم:میشه یکم برید بیرون؟
-----
پارت امروز🌿
_نظر بیاید بدید تو ناشناسسسس😐
بخدا نظرات کم بود اصلا نمیذارم بقیشو🚶♂💔
خب سوااال
۱_بنظرت وقتی به داوود گفت ،داوود چه فکری با خودش کردهههه؟!
_با فاطمه زهرا مزاحم چی کار کنیممم؟
ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16603673540941
کانال ناشناسیات:
@nashnast