انچه در پارت بعد رمان گمنام می خوانید:
اگر تمام بدنم را در اسید حل می کرد.....🤧
_محمد حالش بد شدههه...😨😰
_میخوام کاری کنم که خودت با دست خودت برادرات رو تیکه تیکه کنی...😱😖
هیچ کس ضربه نمی دید💔😢
از درد به خود می پیچید🤧
فلج کننده...😱😥
#فاطمه_زهرا
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_24 محمد: پشت میزم نشستم... نگاهی به گ
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_25
اسیددددد...
حالم از اسمش بهم میخورد..
این جماعت چطور اینقدر بی رحم بودند؟؟
دستم را نمی توانستم تکان دهم.
انگار تمام حس و اعصابش از بین رفته بود.
می دانستم که دیگر نمی توانم کاری کنم.
حتی اگر تمام بدنم را در اسید حل می کرد ارزشش را داشت.
در این گیر و دار بازهم سردردم شروع شده بود.
چشمانم هم تار تار...
سعید:
برای تحویل گزارش به سمت اتاق اقا محمد رفتم..
اقا محمد روی زمین نشسته بود...
قلبش..
با عجله به سمتش رفتم.
از درد به خود می پیچید...
هرچه گشتم قرصش را پیدا نکردم..
با استرس چند باری شماره بهدار را گرفتم...
_چی شده سعید؟
_محمد حالش بد شدههه..بیا بالا.
محمد:
چشمانم را باز کردم...
نگاهی به دور و برم کردم...
بهداری..
_زیاد نگران کننده نیست...یه حمله عصبی.
_به به محمد جان....چیکار کردی باز.
مگه قرار نبود استراحت کنی.
_آخه تو این وضعیت هم میشه استراحت کرد؟
_گروه تو واسه همین اینجاست دیگه...مسئولیت هارو تقسیم بندی کن..
_اگه اون اول این پرونده رو که ارتباطی به گروهمون نداشت قبول نمی کردم، الان هیچ کس ضربه نمی دید...
رسول هم الان....
علی سایبری:
_عجیبه...
_چی؟
_چرا باید MI6 کسی رو برای همکاری انتخاب کنه که با موساد و گروه های تروریستی داعش ارتباط داشته...
ویکتوریا و نیکلاس افراد معمولی نبودن...
پس اطمینان زیادی بهشون دارن که اجازه این کار هارو بهشون دادن.
هم جز افسر های ارشد MI6
هم افسر های تروریستی...
_خب شاید دستورش رو دادن که با داعش هم همکاری کنه...
_ممکنه...
الان باید تمام توانمون رو بزاریم که از رسول یه ردی پیدا کنیم...
_تمام سعیم رو می کنم..
رسول:
_کاری نکن که با داروی روان گردان به حرفت بیارم...
_در هر صورت که قراره بمیرم...چه با اسید...چه با هرچیز دیگه ای...
مننننن اطلاعات نمی دممممم...
_محمد رو میکشونم اینجا....
اون رفیق عزیز تر از جونت هم میارم...
میخوام کاری کنم که خودت با دست خودت برادرات رو تیکه تیکه کنی...
چه شوددد...
خداااااا...
ای کاش مرا تکه تکه می کرد اما چنین حرفی نمی زد...
مطمئن بودم اگر بخواهد نقشه اش را عملی کند، می کند...
با سوزنی که به دستم فرو کرد از فکر در امدم...
وکورونیوم بروماید...
فلج کننده موقت..
بهتر از این نمیشد...
تمام خونم انگار داشت اتش می گرفت...
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16378404864676
عجب رسمیه رسم زمونه ......💔😭
جوان ناکام در حال در گذشتن 😐😂
شهید مجید نوروزی😭😂
#ادمین_شکار_لحظه_ها
گــــاندۅ😎
عجب رسمیه رسم زمونه ......💔😭 جوان ناکام در حال در گذشتن 😐😂 شهید مجید نوروزی😭😂 #ادمین_شکار_لحظه_ها
خب خب
بعدی کیهههه🤩
فرشید؟؟؟
محمد؟؟؟
سعید؟؟؟
داوود؟؟؟
خدا می داند😂😌
#فاطمه_زهرا
گــــاندۅ😎
ای وای روله #یازینب
دیگه شرمنده بیشتر از این زیرنویس کردن برام مقدور نبود
#ادمین_شکار_لحظه_ها
گــــاندۅ😎
عجب رسمیه رسم زمونه ......💔😭 جوان ناکام در حال در گذشتن 😐😂 شهید مجید نوروزی😭😂 #ادمین_شکار_لحظه_ها
مبارک باشه شهادت داداش 😂
دعا کن بیاییم پیشتا😂
آخه عینک آفتابی زده اولالا😂💔
#یارقیه
گــــاندۅ😎
خب خب بعدی کیهههه🤩 فرشید؟؟؟ محمد؟؟؟ سعید؟؟؟ داوود؟؟؟ خدا می داند😂😌 #فاطمه_زهرا
اممم من ی نظری دارم😂
داوود نکن اصلا که رفیق رسوله حسابی حالش جا بیاد 😂
از تنهایی دق کنه یعنی شهیدم نشه
یا فرشید بکن
یا سعید
محمد رو که حتما بزار بمونه قبلش سر عطیه رو جلو خودش ببر 😂💔
#یارقیه
هدایت شده از ⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
اگه 500تا بشیم نگم براتون پونصد تاییمون کنید میگم براتون ایتا پلاس رو میگذارم😉🌹☺️
@doktaranhoseyni
گــــاندۅ😎
عجب رسمیه رسم زمونه ......💔😭 جوان ناکام در حال در گذشتن 😐😂 شهید مجید نوروزی😭😂 #ادمین_شکار_لحظه_ها
شهید رسول.......
خواهر اشتباه نوشتی.
😂😂😂😂
#یازهرا