eitaa logo
گــــاندۅ😎
342 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
گاندو‌صداےماست🗣 ما همان نسل جوانیم ڪہ ثابت کردیم در ره‍ عشـق جگـر دار تر از صد مردیـم...🙃🙌🏻 🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ادمین : @r_ganji_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
_قبول میکنم ۲_قصد ازدواج ندارم برو اونور ادمینتون نیستم غریبم ____ خخخخ خیلی سمیبی😂😂😂 بش میگی برو اونوررر😂🚶‍♂هیق بچه به اون خوووبی💁‍♀
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
:) من بودم میرفتم دوباره اونجا تا ببینیم اصلا ماجرا از چه قراره فکر کنم داوود عاشق شده😂 ___ همینههه چه بچه شجاعییی🤣🤣🤣 تازه فهمیدی فرزندم؟😌🤣
:) اره من برمیگردم من حاضرم برای امنیت کشورم جونم بدم ___ به به
:) آره حتما میرم وقتی پای امنیت ملی وسط باشه بگن بمیر میمیرم طعمه شدن که چیزی نیست ____ ای جانمم😄
گــــاندۅ😎
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ بسـﻤه‍ ࢪب ﺧالق ؏ـشق ه‍اێ ﻏࢪق دࢪﺨون💔🖤🥀 رمان: نویسنده: پارت: ````````````````````````````````````````````` رسول و سعید وداوود و فرشید رفتن پیش محمد. درزدن ورفتن داخل... رسول: چیزی شده آقا که همه رو خواستین؟ محمد: بله، پرونده جدید... 😎😊 داوود: چی آقا؟ محمد: بلاروس دخویچ! فرشید: مگه روی اون قبلا سوار نبودیم؟ محمد: چرا اما قبلا اینقدری فعالیت نداشت که بخوایم روش تمرکز کنیم وبه طور مستقلی روش کار کنیم! سعید: واین یعنی آغاز پرونده... محمد: فعلا چیزی معلوم نیست... برای این گفتم بیاین که بهتون پست هاتون رو برای سوار شدن روی سوژه بدم. سعید و داوود ت. میم، رسول پشتیبانی، فرشید تامین وسایل نقلیه و کمکی ت.میم متوجه شدین؟ همه: بله محمد: آهان راستی، رسول گزارش کار بچه هارو من ازتو میگیرم خب؟ رسول: چشم آقا بچه ها رفتند... سعید هم اماده شد تا بره ت.میم دخویچ داوود هم رفت ت.میم لطفی دخویچ به چند تا مسکن در حوالی خیابان ولیعصر رفت... بعد هم رفت به سفارتخونه شون... لطفی هم ساعت ۹ازمنزلش خارج شد و رفت به سمت اداره راه و شهرسازی. ساعت۱۳احمد لطفی ازساختمان راه وشهرسازی خارج شد ورفت سمت خونه اش... رسول زنگ زد به داوود... رسول: سلام داوود... داوود: سلام جانم؟ رسول: زنگ زدم ببینم کجایی؟ داوود: هیچی سوژه ساعت ۹صبح رفت بیرون ۱۰رسید اداره راه وشهرسازی. ۱۳اومد بیرون رفت خونه اش... تاالانم بیرون نیومده... رسول: باشه، الان تو دم در خونه لطفی ای؟ داوود: اره رسول: شام خوردی؟ داوود: نه بابا... شام چی؟ تازه ناهارم نخوردم🤕فقط یه بیسکویت 😷 رسول: باشه... به حامد میگم بیاد سمتت هم شام بیاره هم مراقب باشه که تو شب بخوابی داوود: باشه پس من منتظر حامد میمونم... رسول: باشه خداحافظ... داوود: خداحافظ °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° پ. ن:.... @RRR138 @NASHNAST COPY NO! Just FORWARD ❕
:) _میرم چون کنجکاوم ببینم چی میشه۲_بچه ی خوبیه😂 ___ خیخی😁😂
:) مثل اینکه یادت رفته هزاران هزار ادما هستن مثل اقا محمد اقا محمد چی میگفت؟ میگفت امنیت این کشور فروشی نیست ___ 😐🚶‍♂
:) ببخشید میتونم یه انتقاد بکنم و اون رو داخل کانال بزارید؟ ____ بلییی
:) بیشتر بزار حال کردوم ___ حتمااا
:) آوینا چیشد؟ ___ خودمم💁‍♀
:) من اگه رسولو ببینم غششششش میکنم ک😂😂😂😂 ___ همکارشه😔😂
:) جوابم نسبت به داوود مسبتهههههه🥲😂😂😂😂😂 ___ حالا بذار خواستگاری کنه😔😐
بریم سراغ پارت جدیددددد و طولااانی😔😂❤️
گــــاندۅ😎
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 #صحنه_سازی :) فکر کنید شما رو گروگان گرفتن ولی دست. پاتون بازه شما نمید
:) پارت‌دوم! وارد خونه میشی قبل ازینکه در بزرگ خونه رو ببندی برمیگردی به پشتت نگاه میکنی.. داوود که داشت با نگرانی نگات میکرد سرسو میندازه پایین:) {اوخی بچم نگران زنشه😔🤣}نگاش میکنی خجالت میکشی!رسول داره نگات میکنه درو میبندی و میری تو؛دهنتو همون طوری با پارچه میبندی و مثل قبل دراز میشی همونجا از هیچی نمیترسی،نگران هم نیستی...یهو یاد داوود میوفتی..ازهمون موقعی که استخدام شدی دلت به دلش گره خورده بود با خودت فکر میکنی شاید اونم دوسم داشته باشه:)با این افکار لبخند میاد روی لبت..‌صدای در میاد سرتو یجوری میگیری که دوربینی که روی مقنعت بسته شده اون کسیکه میاد تو,رو شناسایی کنه.چشاتو میبندی در اتاق باز میشه ... سعی میکنی خودتو خیلی طبیعی به خواب بزنی و موفق میشی . از صدای حرف زدنشون حدس میزنی سه نفر باشن دوتا زن و یه مرد... مثلا زنه بیدارت میکنه...تو که خودتو به کوچه علی چپ زدی مثلا بیدار شدی هلت میده تویه اتاق دیگه ؛نمیدونی قصدشون چیه یکم استرس داری... ولی سعی میکنی خودتو عادی نشون بذی روی یه صندلی بزور مینشوننت...زنی که چاغ و قدکوتاهه نگات میکنه...قبل ازینکه بخواد سوالی بپرسه و دهنشو باز کنه اونیکی زنی که قدش کوتاه و لاغر یه تیر توی پات خالی میکنه🙂💔 چشات یهو سیاهی میره و دیگه چیزی نمیفهمی جز صدای داد اقا محمد و همهمه و ترس اون زنا‌.... ___ وقتی چشاتو باز میکنی روی تخت بیمارستانی فاطمه زهرا یکی از همکاراتم اونجاست سرش روی تختته و خوابیده ...سرتو برمیگردونی داوود روی صندلی خوابش برده لبخند میزنی روی تخت خودتو صاف میکنی که صدای جیر جیر تخت میاد... فاطمه بیدار نشده اما داوود اره... به حرف میاد: بیدار شدید خانم(فامیلی خودتون) میگی:بله چیشد چیکارشون کردید میگه:دستگیرشدن تیرشون خیلی ناگهانی بود برای همین یکم دیر رسیدیم تازهه یادت میاد که تیر خوردی دست میزنی روی پات بخیه خورده ادامه میده:بردنتون اتاق عمل پاتونو بخیه زده نگران نباشید! سرتو میاری بالا تو چشاش خیره میشی و جوابشو میدی:نگران نیستم! نگاهتون بهم گره میخوره... با ام ام میپرسه:خانم (فامیلی خودتون)میخوام ازتون یچیزی بپرسم. سرتو میندازی پایین و جواب میدی:بفرمایید میگه:میتونم برای امر خیر با خانواده خونتون مزاحم بشیم؟ نمیدونی چراخندت میگیره😔🤣 ----- خب اینم ازین پارت😔😐 جالب بود؟🤝 خب حالا سوالات ۱_توی این موقعیت چیکار میکنی و چی جواب میدی؟ ۲_اگه فاطمه زهرا بیدار باشه چیییی؟ ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16603673540941 کانال: @RRR138
گــــاندۅ😎
#صحنه_سازی :) پارت‌دوم! وارد خونه میشی قبل ازینکه در بزرگ خونه رو ببندی برمیگردی به پشتت نگاه میکنی
خیلیی دوستون دارمممم😂❤️تا میذارم میاید جواب میدید!🚶‍♂♥️ آفریننن همینههه💁‍♀✨ جواب ازین به بعد فقط داخل کانال ناشناس: @nashnast
دلتون میاد برای دوستاتون کانالمونو نفرستید؟:( یکم زیادمون کنید جایزه های پرداختی هم داریماااا😍🌿 سر ۷۵۰تا جایزه شارژ داریممم شارژ ۵۰۰۰ تومانیییی😌✨ منتظرمممم: ✨ @RRR138
🥀 ✨عزت دست خداست؛ و بدانید اگر گمنام‌ترین هم باشید ولی نیت‌شما یاری‌مردم باشد، می‌بینید خداوند چقدر با عزت‌وعظمت شما را در آغوش می‌گیرد...✨
محبوبِ من ! نگاهی ؛ گوشہ چشمۍ حواله ما کن، دلمان تنگ است برایتان ... غصه تِکه تِکه می کند ما را"💔. 🖐🏿
•°~📿🕊 هر وقت در زندگی حس کردید راه را گم کرده اید، به درب خانه "ابا عبداللّه الحسین " بروید..! 🌱
انرژی مثبت🙂☘
روزت مبارک خاص ترین چپ دست دنیا🌱 البته شما دست راست بودید آقا جان... اللهم احفظ سیدنا و مولانا امامان خامنه ای🌱
گــــاندۅ😎
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 بسـﻤه‍ ࢪَبِّ ﺧٰالِق ؏ِـشق ه‍اێِ ﻏَࢪق دَࢪ ﺧون🖤💔🥀 رمانـ📚: نویسندهـ🖋: پارت: --------------------------------- رسول رفت سمت حامد... حامد روکرد به رسول وگفت: جانم رسول کاری داشتی؟ رسول:آره بیزحمت یه غذا بردار برو جای داوود. هم برای ت. میم هم براش غذا ببری حامد: باشه، یعنی الان برم 🤔🤥 رسول _اره دیگه حامد جان... زودتر برو که بچه ناهارم نخورده😦 حامدبلندشدوکت اش رو برداشت وگفت: پس فعلا🤧 رسول: خداحافظت عزیزم😃 حامد رفت سمت یخچال و یک غذا برداشت و راه افتاد تابره جعی داوود رسول زنگ زد به سعید تا ببینه اون درچه وضعیتیه... رسول: سلام سعید جان خوبی؟ سعید: سلام ممنون توخوبی؟ رسول: ممنون خوبم، کجایی؟ چیکار میکنی؟ سعید: هیچی.. جلوی در سفارتخونه که نمیشد وایسم... رفت یکم جلوتر از سفارتخونه... به فرشیدم زنگ زدم گفتم هم غذا بیاره هم بیاد ت.میم تاصبح🖐🏿 رسول: باشه... راستی من امشب خونه نمیرم... کاری داشتی زنگ بزن بیدارم... چون از معاونت خیلی کار سرم ریخته🧠👀😢! سعید: باشه... ولی حد اقل یه شب خونه برو... یه هفته اس خونه نرفتی... اگه ماموریتی چیزی بهت خورد و چند وقت نبودی، لااقل موقع برگشت یادشون بیاد توپسر خودشونی نه بچه همسایه😂😁 رسول: خیلی پررو شدی ها! 🤫😐😂برو... برو وقت منو ودنیا وسایت رو باهم نگیر برو... سعید: باشه خداحافظ 😂😘 رسول: خداحافظ 😂😇 -------------------- ساعت ۱۲شب بود. محمدازاتاقش اومد بیرون تابره خونشون. رسول هم مشغول کارهای معاونت بود. محمد رفت سمت رسول. محمد: خب.. رسول چه خبر؟ رسول: هیچی آقا فعلا که امروز هیچ کدوم از سوژه ها مثل اینکه کار خاصی خاصی انجام ندادن... 🙁 محمد: بالاخره شاید از نظر ما کار خاصی انجام نداده باشن، ولی تجربه ثابت کرده وقتی همه چی به نظر عادی و مرتبه در اصل داره یه اتفاقایی رخ میده☺️🤥 شماها اصلا دست کم نگیرین اینارو... هرخطایی ازاینا برمیاد! رسول: چشم آقا😊 محمد: آ.. راستی. رسول تیم پشتیبانی عملیات رو هم بگو اماده باشن.... رسول: چشم اقا... فقط برای چی؟ محمد: طبق مذاکرات وگرونی اجناس مطمئنا یه خبر شوکه آور چهارشنبه تا جمعه به مردم داده میشه... با زیاد کردن پیاز داغش توسط یک سری منافقین و.. هم احتمال تظاهرات وهرچیزی هست... رسول: بله اقا... منم کاملا باشما موافقم... راستی اقا دارید میرید؟ 😄🤔 محمد: اره دیگه رسول جان ۱۲ونیم هست، خیلی سرم شلوغ بود...🤧🤕 راستی تونمی خوای بری؟ رسول: نه اقا واقعیت خیلی کارا زیاده بخوام برم وباز بیام اصلا کرایی نمیکنه... 🤧🤐 محمد: باشه... هرجور خودت میدونی... ولی سرت که خلوت شد حتما یه سر برو خونتون... رسول: چشم اقا😊 محمدرفت... رسول بلند شد و رفت و داروهاش رو خورد و دوباره برگشت سر کارش... ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ @RRR138 @NASHNADT Copy No‼️ Just Forward❕