«🌿✨»
+دݪم میخواد شہید بشم امـا . . .!
- اما چے ؟!
+میگم وقتۍ سَرِ
یڪی رو میبُرن درد داره؟!
-میدونے رفیق!!
ما هنوز شہادتۍ بـےدرد میطلبیم؛
اما غافل از اینڪه شہادت رو
جز به اهݪ درد نمیدن..
ـ
#شهادت
#درد
#شهیدانه
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
یا امام رضا دلم هوای تو کرده شه خراسانی
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی ؟💔🙂
#امام_رضا ﷺ
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے ﷺ
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
#تلنگرانہ✨
رفیققلبتو!
صندوقچهمادربزرگتنیست . .
کههرچیزیتوشجابشه:)
قلبتو♥️
حریمخداست🙂
میدونیحریمینیچیدیگه!
غیرخودشکسیوراهنده🦋
#ـبزنیدࢪوےپیوسٺنـ🙂👇🏻
🌿↷
🦋|°•@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313•°|🦋
°|[🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋. 🦋] |°
-
|حواسـت باشه؛🚫
گناه کـردی..🛠️
خیلـی هم کوله بارت سـنگینه..🍁
یادت باشـه؛
خدا اصلا دوسـت نداره آبروت💫 جلویِ کسـی بره!
پس پیـش هیـچ کس جز خدا،اعـتراف نکن..|🎈
-
#استادمحمدشجاعی🌱
#تلنگرانه
-
#ـبزنیدࢪوےپیوسٺنـ🙂👇🏻
🌿↷
🦋|°•ɪᴍᴀᴍᴢᴀᴍᴀɴ³¹³•°|🦋
#تلنگرانه🍃
🌷وقتیتنها شُدیبا خدا باش!
وقتیهم تنهانبودی بیخُدایی نکن
بی خدا باشی ضرر میکنی!!
#استادپناهیان✨
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــــــــــــــــــــــــ‹🍁🎻›
#رهبرانه
#پروفایل
#والیپر
•••جــہـــــاݩ
بہ اعتبــــــار
خنـــــــده ے
تــوزیباستـ...ッ
.
‹🍁🎻›ــــــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
الحَـمـدُ للّه علۓ نِعـمَة
الإمـامـ خـامِنئـے . . . ♡
#ـبزنیدࢪوےپیوسٺنـ🙂👇🏻
🌿↷
🦋 🇮 🇲 🇦 🇲 🇿 🇦 🇲 🇦 🇳 🦋
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری📲
#کلیپ #مناسبتی
#امام_رضا (علیهالسلام)
بگردتوحرمدوایدردتوپیداکن...(:
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے (ﷺ)
♡ɪᴍᴀᴍᴢᴀᴍᴀɴ♡
اعضـاۍ جـدیـد خــوش اومـدیـد🌻
اعضـاے جدید و قدیـم تـاج سࢪید😁👑
♡منتظرانظهورولیعصر³¹³♡
🌹اینک شوکران🌹🍃
#بلندی
🍃 قسمت بیست ویکم 🍃
گفت: "وقت میخواستم جبهه بروم امضا ندادم برای نماز جمعههایی ک رفتم هم همینطور وقتی توی هویزه و خرمشهر محاصره بودیم هیچ کداممان تعهد نداده بودیم که مقاومت کنیم با اراده خودمان ایستادیم."
فرم را نگاه کردم از امضاکننده برای شرکت در راهپیماییها و نمازجمعه و همینطور پناهنده نشدن در آنجا تعهد میگرفت خانه او زندگی را فروختیم برای عمل دستش اینبار من و محمدحسین هم همراهش رفتیم توی فرودگاه کنار ساکها نشسته بودم که ایوب آمد مقابلم و آرام گفت: "اینها خواهر و برادرند به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک میشدند به هم سلام کردیم "بندههای خدا زبان بلد نیستند خواهرش ناراحتی قلبی دارد خلاصه تا انگلیس همسفریم." ایوب هم انگلیسیاش خوب بود و هم زودجوش بود برایش فرقی نمیکرد ایران باشیم یا کشور غریب همینکه از پلههای هواپیما پایین آمدیم گفت: "شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنهای را ببینی، خودت را کنترل کن" و لبخند زد : "من که گیج میشوم وقتی راه میروم نمیدانم کجا را نگاه کنم جلویم خانمهای آنچنانی اند و پایین پایم مجلههای آنچنانی"
روز تعطیل رسیده بودیم و نمیشد دنبال خانه بگردیم با هم سفرهایمان یک اتاق گرفتیم و بینش را بینش را پرده زدیم فردایش توی یک ساختمان اتاق گرفتیم ساختمان پر از ایرانیهایی بود که که هر کدام به علتی آنجا بودند هم سفرهایمان گفتند اتاقها را زنانه و مردانه کنیم خواهرش با من و برادر با ایوب.
ایوب آمد نزدیکم "من اینطور نمیخواهم دلم میخواهد پیش شما باشم" خب من هم نمیخواهم ولی رویم نمیشود آخر چه بگویم ای و محمدحسین را بهانه کرد و پیش خودمان ماند اتاق آنها طبقه بالای ما بود تا وقتی کار بیمارستان شان جور شد و رفتند هر شام و ناهار را به دعوت ایوب پایین بودند من و ایوب عین خیالمان نبود که پذیرایی از میهمان توی کشور غریب چقدر خرج دارد و عقل هم حکم میکند رعایت کنیم کاری که باقی ایرانیهای ساختمان میکردند .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ادامه دارد .....
#داستان
#رمان
#داستان_شب
#اینک_شوکران
کپی حرام❌❌
@I_M_A_M_Z_A_M_A_N_313