من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه میکردم، دلم به حالش می سوخت😞، گفتم حالا بمون اگر نری بهتره، دیدم گریه کرد و به التماس افتاد، من هم گریهام گرفت آخرش نتونستم مقاومت کنم، گفتم باشه ایراد نداره حتی به شوخی هم گفتم نری شهید بشی😒! خندهاش گرفت، گفت: نه الان زوده، من میخواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم، با این حرفهاش میخواست من را آرام کنه، گفت هیچ خطری نیست، نگران نباش اما من میدونستم که آقاسجاد ماندنی نیست.🕊
پدر: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامهاش جمله تکاندهندهای نوشته بود؛ نوشته بود که اگر میماندم و بچهام دنیا میآمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود.❗️
میتونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم...
🌷شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا🌷
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
🌸شهادت جان کندن نیست، دل کندن است🌸
نخستین عامل شهادت او حیا بود، حتی به خالههایش نگاه نمیکرد.👀
وقتی هم که مجبور بود کار اداری انجام دهند در حد ضرورت با نامحرم صحبت میکردند. 🙈
در فضای مجازی خیلی ورود نمیکرد و فقط کارهای مرتبط با شهدا را در آن فضا انجام میداد.📱
ادب و اخلاقشان خیلی بالا بود. اوج عصبانیتش سکوت بود، مظلوم بود.☺️
مادرم همیشه میگفتند که من آدمهای زیادی را دیدهام، همه آنها چند صفت خوب دارند و در بقیه موارد مشکل دارند. محمد جامع صفات خوب است.😇
ببینید یک جوان ۲۸ ساله چقدر روی خودش کار کرده بود که هم حیایش و هم اخلاقش هم تواضع و ادبش به این مرحله رسیده بود.👌
او حتی یک شب هم نماز شبش ترک نمیشد، دوساعت در سجدهگریه میکرد و خسته نمیشد.😢
هدف او برای رفتن به سوریه هم دفاع از اسلام بود، میگفت: «دفاع از خاک و حضرت زینب(س) خیلی مهم است؛ اما مسئله مهمتر این است که داعش با پرچم اسلام دارد اسلام را نابود میکند.» 😠
و جمله معروفی دارند که شهادت جان کندن نیست دل کندن است.🕊
راوی همسر شهید🌹
شهید مدافع حرم محمد مسرور🕊
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
🌹شهید صدرزاده می گفت: یه شهید انتخاب کنیدبرید دنبالش بشناسیدش، باهاش ارتباط برقرارکنید، شبیهش بشید، حاجت بگیرید، #شهید میشید🕊
🌸دعوتنامه از طرف شهید صدرزاده هستش...
رفیق شهید داری؟!
وصیت کرده خودسازی کنین ...داریم کمک میکنیم همه کنار هم به وصیتش عمل کنیم✌️💪
بیا تو جمع مون مطمئنم ضرر نمیکنی🙃
#شهید
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
او خاطرات عجیبی دارد از جمله اینکه؛ مادرش نقل می کند:
سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید.😔 ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم.
سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود.😔
محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود:
آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!😳
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست.
چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید،😭 او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. 😔😔
برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی مکان دفنش را مشخص کرده بود!
یاد شهدا با صلوات🌺
شهید محمد حسین مرادی
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
🌹سردار حسین معروفی در کتاب "بچه های حاج قاسم" به بیان خاطره ای از حاج قاسم در هنگام بازدید از خط حلبچه می پردازد:
✍رفتیم و در خط پیاده شدیم. قرار شد کاملا خط را دیده و سنگرها را چک کنیم و براساس وضعیت موجود، نیرو بیاوریم. در مسیری که برای گشت زنی می رفتیم، چند بسیجی را دیدیم که بیرون سنگر نشسته بودند.
حاج قاسم رو کرد به یک نفر از آن ها که از همه کم سن و سال تر به نظر می رسید و با حالتی خاص گفت: خوشا به سعادتت، تو شهید می شی! بسیجی مثل اینکه خودش را باخته باشد، گفت: چرا من شهید می شم؟ حاجی گفت: من آدم شناسم! من فرمونده لشکرم! می فهمم کی شهید می شه و کی زنده می مونه! خلاصه کلی سربه سر آن نوجوان بسیجی گذاشت. همین که حاجی آمد از آن جا رد شود، دیدم رنگ و روی بسیجی زرد شده و با بدنی لرزان بی حال شد و روی خاکریز افتاد!
گفتم: حاجی، بیا ببین چی شد؟حاجی برگشت و شانه های او را ماساژ داد و گفت: براش آب قند بیارین. بچه ها دویدند داخل سنگر و یک لیوان آب قند آوردند و دادند او خورد. حالش جا آمد. حاجی گفت: بابا! من شوخی کردم، نترس شهید نمی شی! آن بسیجی مثل این که عمر دوباره ای به او داده باشند، آرام شد و ما نیز به راه خود ادامه دادیم.
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
یہهفتهقبلِاعزامخواب😍
😎شهادتشودیدهبودویہهفته
بعدِاعزامهمشهیدشد.🕊
روزآخرزنگزدگفت:تایہهفتہ
دیگہنمیتونمزنگبزنم.📞
بہمامانگفتیہوقتنری🚶♂
پادگانبگۍبچہمنزنگنزده
وآبروموببری.🗣
منخودمهروقتتونستم
بہشمازنگمیزنم.😊
🔊شبآخرهمرزمشمیگہ:
مجیدحیفتونیستبااین🙊
اعتقاداتواخلاقورفتارکہ
خالکوبیرویدستتهست؟😕
👤مجیدمیگہ:تافرداخالکوبی
یاخاکمیشهیاپاکمیشه...😳
وپاک شد.😇
''شَہیدمَجیدقُرباݩخانے''
#مجید_قربانخانی
#خاطرات_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@ibrahim_hadi
#خاطرات_شهدا 🌹
بوی ابراهیم را حس میکنم
🌹 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟
با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.
اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و...
وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.
مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه.
آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت💔
شهید ابراهیم هادی🌷
شادی روحش صلوات🌸
🥀🥀🥀
🍃یازهرا سلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀
💎منتظران ویاران واقعی بقیة الله عج اینگونه اند ✔️
#سیره_شهدا🌱
#خاطرات_شهدا🌱
#وصیت _نامه_شهدا🌱
وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است.
همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند.
اسلحه ام را برداشتم
آمدم بیرون، شهید محمد جهانآرا تازه رسیده بود.
گفتم:«دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! »
در حالی که شدیداً متأثر شده بود،مثل کوه،
استوار و مصمم گفت:
«اگر بچه ها را دادیم اما ما خدا و امام را داریم،
ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.
اگر دین بماند همه چیز میماند»
قسمتی از وصیت نامه شهید::
؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
#شهید_سید_محمد_جهان_آرا🌷
🌷#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّل فَرَجَهُم🕊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃یاعلی علیه السلام🍃 یاشهید 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️
#خاطرات_شهدا
نیمه شب از خواب بلند شدم
دیدم باز رضا مثل هرشب
در حال خواندن نماز شب است..
نمیدانم چرا آن شب برایم تماشایِ رضا فرق میکرد
اصلا یک جورایی محو تماشای رضا شده بودم
مثل هرشب،آرام و بی صدا با تمام سختیهایِ موجود در منطقه
رضا یک محوطه امنی برای خودش
به نام نماز ساخته بود
با تمام جدیت و تحکم اخلاقی ای که داشت
هنگام نماز آرام بود
وقتی نمازش تمام شد،سراغ کارهای مربوطهاش رفت
و من ماندم و صبح فردا که خبر شهادت رضا را برایم آوردند
هنوز نفهمیدم آن شب زیر لب به خدا چه گفت...:)
🎙به روایت: دوست شهید
شهیدمدافعحرم #رضا_کارگر_برزی♥️
شادی روح شهدا و اموات صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ولعنه الله علی اعدائهم الظالمین🌿