#مسابقه
#شرکت_کننده_شماره_دوازده
حدود ۴۰ سال پیش برای حمل و نقل عمومی اتوبوسهای دو طبقه سبز رنگی بود که یه راننده داشت و یه کمک راننده که روی چهارپایه کوچکی کنار راننده می نشست ، کارش هم گرفتن بلیط بود و اعلام نام ایستگاهها ، اینو گفتم که تصور نشستن کمک راننده کنار در اتوبوس رو داشته باشید تا بهتر بتونید عمق ماجرا رو درک کنید . نوجوانی بودم که تازه شروع کرده بودم مستقل از خانه به نماز جمعه یا نمایشگاه کتاب و کتابخونه برم ، یادمه صبح جمعه خیلی زود بیدار شده بودم و بعد رسیدگی به کارهام راهی نماز جمعه شدم خوب اون زمانها پیاده روی هم زیاد داشت مسیرهای منتهی به مقصد و یا بالعکس به ایستگاه اتوبوس ، خلاصه روز پرکاری بود و حسابی خسته شده بودم تو راه برگشت از نماز سوار یکی از همین اتوبوسهای دوطبقه سبز رنگ شدم و چون راه طولانی بود و حرکت کند اتوبوس مثل گهواره منم خوابم برد و نمیدونم چی شد که با صدای کمک راننده که ایستگاه نزدیک به خونه رو اعلام میکرد پریدم از جام و تلو تلو خوران رفتم سمت در این اتوبوسها وقتی ترمز میگرفتن تو ایستگاه به یکبار نمی ایستاد و معمولا چند تکانی به آدم میداد و حرفه ای شده بودیم و میدونستیم باید دستمون رو به میله های اتوبوس محکم بگیریم اما من که مثل جن از جام پریده بودم و به یکباره سمت در رفته بودم که پیاده بشم و جا نمونم ، این حرکتهای تند اتوبوس دستپاچه ام کرد و خواب آلود بدون نگاه کردن و غیرارادی دستم رفت سمت میله که محکم بگیرمش که به اشتباه گوش کمک راننده رو گرفتم محکم و داد بنده خدا در اومد که چکار میکنی بابا 🤣 از خجالت دویدم پائین و بدو از اتوبوس دور شدم خدا میدونه مسافرا از پشت پنجره چجوری نگام کردن و خندیدن 😅😅😅
#کد۱۲