قسمٺ2♡
از کتاب #دلتنگنباش♡
#شهیدروحالله_قربانے ♡]
اشکهایش را پاک کرد.((امام رضا من تا بحال به ازدواج نکردم. اما حالا اومدم از خودت بخوام کسے رو سر راهم قرار بدے که باهاش عاقبت به خیربشم. و کسے که خدا دوسش داشته باشه. خودت یجورے درستش کن که نفهمم چطوری جور شد.))
یک هفتهاے که مشهد بودند باز هم به زیارت رفت اما هیچ کدام مانند آن اولے نشد. این اولین سفر دانشجویےاش بود.
بعد از یک هفته که برگشت کلے تعریف کردنی برای خانواده داشت از شدت برفی که باریده بود از خلوت بودن حرم. از اینکه به راحتی توانسته بود زیارت کند اما هرگز درباره دعایے که در جوار ضریح آقا کرده بود که کسے حرفے نزد.
راضے بود بین خودش و امام رضا(ع) همانطور که صحبت مےکرد گوشے مادرش را برداشت تا شماره شارژے را که گرفته بود وارد کند. صفحه کلید گوشے را که باز کرد با دیدن شماره خاله فاطے دلش هری ریخت.
به تاریخ و ساعت تماس نگاه کرد خاله درست همان روز و ساعت زنگ زده بود که زینب با امام رضا درد و دل کرده بود شستش خبردارشد خاله براےچی زنگ زده لابد قضیه همان خواستگارے است که از پارسال معرفی کرده بود به صفحه گوشے خیره ماند با خودش گفت نکنه همون کسے که امام رضا برام در نظر گرفته.؟!
#ادامه_دارد
[هر روز با #شهید_روحالله_قربانے ♡]