💠👈خاطره نگاری چنارود1 /مریضای سالم و واقعامریض رو ویزیت کردیم و برگشتیم...
📡 @AGHAN_IR
🔸تا ما اومدیم آهنگای مورد علاقمونو رو فلش پیدا کنیم گفتن رسیدیم پیاده شین، یادمه قبلنا نصف شب میرسیدیم!!
💢راهداری فراموشجان همینکه وسایلُ پیاده کردیم گفتن نه؛ خانوما برن جای دیگه، منتظرِ مدرسه ای چیزی بودیم، ولی سر از خونه ی یکی از اهالی دراوردیم.
🔸ما نشستیم دیدیم استادمون نشسته روبرومون!
- عه! استاد توکل شما هم هستین؟؟؟
+ همه هستن😅
عاقا ما هرچی میخواستیم بگیم باید اول ۵دیقه سبک سنگین میکردیم بعد میگفتیم که استاد نمرمونو صفر رد نکنه بدبخت شیم.
♂گفتیم چرا قیمه هارو میریزین تو ماستا؟؟؟
گفتن همینه که هست بگیر بخواب، همه توفکر این بودیم که اگه مادرمون بود اجازه میداد اینهمه دختر بیان خونش بریزن بپاشن بخورن بخوابن صبحم جمع کرده جمع نکرده پاشن برن؟؟؟
😊دیدم نه! پس زبان به تحسین گشودیم که به به،چَه چَه به این زن!
🔖صبح رفتیم راهداری و مثل همیشه جلسه برگزار کردن و اسامی گروهارو خوندن و یه دور تسبیح صلوات فرستادیم و آخریشو محکمتر بفرست؛
گروها یکی یکی سوار شدن و رفتن، همه نگران بودیم که نکنه ظهرُ قراره تو اون آتیشکده ی فراموشجان بمونیم؟!!
بله، متاسفانه به هر دلیلی بود ما موندیم راهداری، وسیله نقلیه نداشتن، اونایی که رفتن هم با نیسان رفتن🙂
پع اینهمه عکس مسئول، مدیر، رئیس اصفهونی تو کانال زدن، کجا رفتن؟؟ هیچ امکانات در حد یه نایلون پوست تخمه بریزیم توش ندادن!!🙄
📡 @IGHAN_IR
💊تا ظهر دارو جداکردیم، کمی مشاعره بازی کردیم و همدیگه رو با حالت تاسف نگا کردیم و ناهارخوردیم، وسایل پیاده کردییییم!!!
بازم وسیله هارو برگردوندن به راهداری گفتن شب اینجایید آقایون میرن مسجد، همه باهم داد زدیم که نمیتونیم دیگه بشینیم اینجا😫
گفتن دکتر محمدامین اسماعیلی آماده ست ماشین هم آماده ست و اشاره کردن به نیسان آبی؛
🔸چیزی که نشون میدادن نیسان آبی بود اما چیزی که دیده میشد یه دستگاه آهنی بود که توی آفتاب پارک شده بود، ما چجوری بشینیم یا سرپا وایسیم که بتونیم خودمونو بگیریم و نیفتیم؟؟؟
لب دوختیم و سوار شدیم چرا مسافتا انقد کوتاه بود؟؟؟
گفتیم خب اگه انقد به شهر نزدیکن پس دکتر رفتن واسشون کاری نداره که!
خلاصه که مریضای سالم و واقعا مریض رو دیدیم و همه ی چادرهای عشایری سر زدیم!
😊مشکلی ندارین؟ گروه پزشکی اومده!
+ ز کجه؟
- از سرتاسر ایران
+په اینو خو همه لرن
😐چرا همه لربودیم؟؟؟ حتی دکتر اسماعیلی هم که از یزد بود، لری حرف میزد😅😅
🔸آموزش دادیم، کنترل کردیم، پرسیدیم، آموزش دادیم، آموزش دادیم و... شب شد، یه پراید نوبتی سوار میکرد تا دم راهداری، واقعا تو اون منطقه ماشین پیدا نمیشد؟؟ یعنی پایگاه بسیج، دهیاری، شورا و... نداشتن یه سر بزنن اینجا چخبره؟ کی اومد کی نیومد؟ اینا چین کین از کجا اومدن کارشون چیه؟؟! ینی بی در و پیکر ترین منطقه ای که تا حالا رفته بودیم!
📝نگارنده: نسرین آقایی مقدم (کارشناس پرستاری)
#ایقان_الفائزون
#جهاد_هجرت_ایمان
#چنارود_چادگان_اصفهان
#گروه_ملی_سلامت_ایقان
📡 @AGHAN_IR
💠👈خاطره نگاری چنارود2 / دوشب ۵۰_۶۰ نفر تو یه اتاق راهداری با یه پنکه میخوابیدیم تا صبح...
📡 @IGHAN_IR
👥شب جلسه گرفتن واسه نظرات پیشنهادات انتقادات، همهگفتن نظراتشونو، استاد گفت بهتره جلسات بصورت اختیاری باشن، هرکس مایله شرکت کنه، گفتیم ای خوبتر از هرآنکس تابحال دیدیم، چرا کلاسای درستونو این شکلی نمیکنین؟؟؟ غیبت میکردیم نمره کم میکردین که!!
💢فکر کن جلوی دکتر طناز بحری تو بخوای نظر بدی، عمرااااا
بچه ها انتقاد کردن و همه چیو گفتن همه چیوووووو!
😊اون وسط هم یه کارتن بود و دوتا ماکارونی و سویا داخلش، یکی از بچه ها گفت ممنون از خانومایی که امشب واسمون ماکارونی پختن!
مادر و عمه ی دبیراجرایی اومده بودن و غذا میپختن واسه بچه ها که الحق و الانصاف چه دستپختی داشتن، بسیار زحمت کشیدن، مثل دخترشون!
🗣اما انتقادات همه راجب کمبودها بود که اونم برمیگشت به کم کاری مسئولین اصفهان، خطر از بیخ گوش مسئولین ایقان گذشت با کمکاری مسئولین اصفهانی!
👳♂حاج آقا جهانبازی فرمودن که وقتی میریم تو منطقه هرکسی که میاد پیش ما روزیِ ماست، هرکس هرکاری از دستش برمیاد انجام بده!
گفتیم خب فردا مارو بریزین تو منطقه تا بریم دنبال روزیمون ما رو فقط بریزید تو منطقه که اینجا تو راهداری نمونیم!
👌فردا ما رو ریختن تو منطقه، پشت نیسان دکتر اسماعیلی تو راه یکم باهامونکارکرد، بسیار خلاصه و کاربردی و هرچی که میخواست بگه قبلش میگفت بچه های پرستاری بهتر میدونن، که این حاکی از نقش آموزشی قوی پرستار توی این مناطق بود.
بعد از روستای حرمانک تا ساعت ۴ توی روستای خرسانک بودیم!!!
گرسنه خسته زیر یه درخت سکنا گزیدیم منتظر نیسان، هیچوقت نیسان آبی تو زندگیم همچین نقش مهمی پیدا نکرده بود!
📡 @IGHAN_IR
👍خلاصه که؛ اومدیم راهداری و باز برگشتیم یه روستای دیگه این بار تیمی نرفتیم اکیپی (دامپزشکی پزشکی مامایی روانشناسی) رفتیم، تا لحظه ی آخرکه میخاستیم سواربشیم برگردیم یکی تو کوچه دکترو گرفت، گفت این همون پسرمه که گفتم رشدش کمه، گله رو برده بود چرا تازه اومد پاش سوخته، یکی از بچه ها رفته بود سرم وصل کرد واسه یکی از اهالی صداش زدیم که داریم برمیگردیم!
👀همه رفتن همه رفتن بازم من مونده بودم و ۶نفر دیگه ماشین نبود نه که نبود بود اما... یکیشون که دیگه مارو شوک کرده بود گفت من ۳نفر سوار میکنم، یکی جلو دونفر عقب!
مجموع این ۷نفر دست آخر با یه سمند رسیدیم به راهداری، منتها بادیگارد دکتر توی صندوق عقب گذاشتیم به دست انداز که میرسیدیم همه باهم میگفتیم یا اباالفضل حسن افتاد😂😂!
♀دو شب ۵۰_۶۰ نفر تو یه اتاق راهداری با یه پنکه میخوابیدیم تا صبح، جمعه ساعت۸ پاشدیم، صبح جمعه واسه این کاراس اخه؟؟ صبح جمعه فقط باید خوابید، ولی اونجا دیگه ازاین خبرا نبود.
🔸تازه اینجایی که رفته بودیم خوب بود اردوی دیشموک ۶صبح رسیدیم ۸بیدارمون کردن گفتن آماده شین میریم منطقه🙄!
گذشت، با همه ی کمبودها و سختی ها که همه احساسش کردن همه ی اعضاء، اما آنچه توان داشتیم با دل وجان خدمت کردیم، وظیفمونو انجام دادیم و برگشتیم.
📝نگارنده: نسرین آقایی مقدم (کارشناس پرستاری)
#ایقان_الفائزون
#جهاد_هجرت_ایمان
#چنارود_چادگان_اصفهان
#گروه_ملی_سلامت_ایقان
📡 @AGHAN_IR