eitaa logo
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
117 دنبال‌کننده
1هزار عکس
145 ویدیو
24 فایل
🌱_در‌پی‌یافتنِ‌حقیقتِ‌طریقتِ‌بشریت ! متوسل‌به‌ایه‌ی‌۲۸۶‌سوره‌ی‌بقره - . شاید مذهبی ، شاید ادبی ، شاید سیاسی و شاید فرهنگی ! ایهام ؛ ارایه ایست که یک معنی نزدیک دارد و یک معنی دور و اغلب معنی نزدیک آن برداشت می‌شود. -گروه‌فرهنگی‌مهتدین‌؛ @MOHTADIN128 -
مشاهده در ایتا
دانلود
- توی یه محفل نویسندگی بودم و استاد ، چالش برگذار کرده بود . به این سبک که یک درد را به صورت ادبی بیان کنید . هرکس ایده ای میداد . ساکت نشسته بودم و با سردردی کنار می آمدم که چند دقیقه ای میشد گریبانم را گرفته بود ؛ ناخودآگاه انگشت اتهامش سمت من چرخید و با لبخندی شیرین از من خواست که در چالش شرکت کنم. زمان و مکان به اشاره ای از دستم در رفت ، نمی‌دانم چه شد یا چگونه جمله بندی کردم . قصد داشتم بیان کنم که سرم درد می‌کند و از خیرِ من بگذرد که ناخودآگاه همان را ادبی بیان کردم ! - درد سینه ی پیشانی ام را می‌درد ..! چند دقیقه ای نگاهم کرد ، انگار نا امید شده بود . هنوز لب باز نکرده بود که صدایی از اخرِ محفل بلند شد - چقدر قشنگ .. مایل بودم لبخند بزنم ، تشکر کنم یا برای جمله ای بهتر فکر کنم ولی مشکل همان بود ... درد سینه ی پیشانی ام را میدرید ..!؛)
مهمون ناخونده؛>
زیبایی می‌بینید ؛)
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
زیبایی می‌بینید ؛)
- خسته از امتحان توی حیاط نشسته بودم به دلنویسی که سرایدار مدرسه با پوشه ای نسبتا بزرگ وارد شد و با بچه ها صحبت کرد . از بین حرف هایشان فقط اسم معلم پرورشیمان را شنیدم . بعد از رفتنشان به دلم افتاد که بروم و ببینم چه خبر است . خودم را به اتاق پرورشی رساندم و کاغذ های بزرگی را نظاره کردم که روی میز پخش بودند و پر از دستخط های دخترانه ! پرس جوی کوتاهی کافی بود تا بفهمم جریان چیست ! موسسه چند برگه فرستاده بود که بچه ها دلنوشته هایشان به حضرت آقا بنویسند !!! پیشنهاد داد که من هم جمله ای بنویسم . اصلا نمی‌دانستم که به دستشان می‌رسد یا نه ، اصلا می‌توانند بخوانند یا نه ... ذهنم سفید شد ، کلمات را گم کردم . گفتن کدام مطلب اولویت داشت ؟ ابراز احساسات ؟ یا بیتی شعر ؟ شعر .. شعر ... چه می‌نوشتم ؟ شعرهارا هم گم کرده بودم . دیر شده بود و نیت کرده بودند برگه هارا ببرند ؛ خودکار دستم بود و در به در دنبال خودکار می‌گشتم ! هرچه بود و نبود را در همان مختصر جایی که برایم مانده بود نوشتم . از التماس آرزوی شهادت تا حسرتِ عکاسی از رخِ مطلوبشان ... همه را نوشتم ؛ برگه هارا که بردند تازه یادم افتاد چقدر می‌توانستم حرف های مهم تری بزنم !...؛)
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
مهمون ناخونده؛>
هی از تو قفس میپرن بالا که بقیه ی جاهارو ببینن؛»»»»»
جوری که مدام داره بنر های جشن های مختلف میرسه دستم و احتمالا نمیتونم هیچکدوم رو برم <<<<<
EmamHosein-Arabi-13.mp3
7.45M
- برای‌دل‌های‌مجنون .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
- برای‌دل‌های‌مجنون .
میلاد نیست ولی اولا عربی بود گذاشتم لذت ببرید دوما بخشِ دومِ اولا .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
- برای‌دل‌های‌مجنون .
یادمه بابِ یه کارِ فرهنگی باز شده بود و نگران انجام شدنش بودم و صلوات نذرِ شهید علمدار کردم . یکی از دوستان ازم پرسید مگه نمیگی حکمت و توکل و این حرفا ؟ خب توکل کن دیگه به قول خودت یا میشه یا نمیشه که در هر صورت هم حکمت داره ! اونجا خیلی خودم رو سرزنش کردم که مفهوم توکل رو برای بقیه بد جلوه دادم ؛ بعد از اون همیشه میگفتم کارتو بکن بعدش توکل کن ... اصل توکل هم همینه ، شما وظیفتون رو تا اونجا که میتونید انجام بدید و بقیشو بسپرید به خدا . از شما حرکت و از خدا برکت !؛
شبیه فتح خرمشهر! وقتی فاتحت هستم دقیقا حال من مثل جهان آراست باور کن - ارس_آرامی