هر روز ، هزاران بار ، هزاران کلمه ، هزاران جمله و هزاران حس رو از کانال های دیگه دریافت میکنم و دوست دارم اون هارو اینجا براتون بفرستم . .
ولی قطعا اینجا آرشیو پیام های مورد علاقه ی من نیست .
- ازمن سوال شد
[ امام زمان «عج» غایب است ] یعنی چه؟
گفتم: غایب؟ کدام غایب؟
بچه، دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده، میگوید: پدرم گم شده است !
| حاج اسماعیل دولابی |
هدایت شده از - إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
پیرامون زیبای اطرافمون*
چیه جریان ؟
خاطره بمونه اینجا . .
میدونید هر وقت ماه رو میبینم
یاد ماه بالای گنبد اباعبدالله میفتم
ینی میشه باز ماه رو از اونجا ببینیم..؟
عـادتها مقهور كننده اند .
پس ، هر كس در نهان و
خلوتهاى خود به چيزى عادت كند،
همان چيز او را در آشكار و ميان
جمع رسوا سازد .
- امامحسن علیه السلام
ما با مدرسمون اینجوری میسازیم که ، اگه بیست نگیریم عذاب وجدان میگیریم .
والیبال بازی کردن اینجوریه که ، زنگای تفریح خیلی کسل کننده بود تا اینکه یکی بهت گفت میخوای والیبال بازی کنیم ؟
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
- رها -
رها .
رها کنید ،
تصویر ، گوشه ای از واقعیت است . چیزی که هر روز ، تعدادی از انسان ها ، سر هر ایستگاه ، آن را میخوانند و بعد سوار قطار میشوند و جایی میروند .
من اما هربار که چشم هایم در کلماتش گره میخورد ، لب هایم را به هم فشار میدادم و پلک میزدم .
اگر یکی از وسایل هایم بین در میماند ، واقعا آن را رها میکردم ؟ یا اگر یکی از آن دست فروش ها چرخِ چهارپایه اش را بین در جا میگذاشت ، آن را رها میکرد ؟
یا اگر مادری دست در دست کودکش بین در جا میماند چه ؟ دست فرزندش را رها میکرد ؟
نه ، نه ، نه
نه من کوله پشتی ام را رها میکردم ، نه آن خانوم دستفروش چرخ دستی اش را رها میکرد و نه آن مادر کودکش را .
رهایی ، رها کردن [ از چیزی یا کسی گذشتن ]
حالا ، اسماعیل ؛
تنگنای زندگی که هیچ ، مارا درهای قطار و خطر از دست دادن جان هم مجبور به گذشتن از تعلقاتمان نمیکند .
- سرگردان/رها/قسمتِدومِتعلق
اسماعیل ؛
تنگنای زندگی که هیچ ، مارا درهای قطار و خطر از دست دادن جان هم مجبور به گذشتن از تعلقاتمان نمیکند . .
ای محمد!
قبل از آنکه آسمانها، زمین، عرش و دریا را خلق کنم، نورِ تو و علی را آفریدم..
عاشقانههایخداوندخطاببهحضرتمحمد (ص)
جلاءالعیون ؛ ص۱۱
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
والیبال بازی کردن اینجوریه که ، زنگای تفریح خیلی کسل کننده بود تا اینکه یکی بهت گفت میخوای والیبال ب
- خیلی خستم
+ منم
_ بچه ها بیاین والیبال
- کیفمو بگیر یه دست بازی کنم !")
چند دقیقه ای میشه که مینویسم و پاک میکنم ، دوباره مینویسم و پاک میکنم ، و دوباره مینویسم و . .
جمله ها لیز میخورن از تو دست ، احساسات از اونا بدتر !
خدا ، یسری اوقات ، یچیزایی میندازه تو دامنت که باید خیره بشی بهش بگی خدایا ، خدایی ؟!