خیلی یهویی متوجه شدم که دیگه کسی رو ندارم که اسمشو دوست بزارم و جالبه قبلا شاید میتونستم حتی بگم ۳ تادوست صمیمی دارم اما الان حتی یکی هم نمیتونم بگم .
آدما عادت میکنن. به نبودن، به فراموش کردن، به ندیدن. انگار که هیچوقت نبوده، انگار که از اولشم نباید میبوده. بعد از یه مدت، حتی اونایی که یه روز برات گریه کردن، اونایی که گفتن "چرا؟!"، "حیف شد"، "لعنتی، این حقش نبود"، هم برمیگردن به زندگیشون. انگار که نبودی، انگار فقط یه جمله بودی که گفتن و رد شدن.
توام کمکم یاد میگیری که باید ساکت شی، که حرف زدن فایده نداره، که هیچی تغییر نمیکنه. یاد میگیری که نبودنتم مثل بودنته؛ بیتفاوت، خنثی، مثل یه سایه که رو دیوار افتاده ولی هیچ اثری نداره.