آیکار
#چشمو_چراغ ⬅️بازدید فرمانده محترم پایگاه بسیج شهدای سایپا و همکاران از والدین معزز #شهید_منوچهر_ست
#یک_بازدید_چشموچراغی
💌 چند روز پیش با تعدادی از بچه های شرکت رفته بودیم به دیدار تنها والدینی که از شهدای شرکتمون در قید حیات بودن ، خیلی شور و شعف وصف ناپذیری برای دیدن این والدین داشتم ، حالا علتشو براتون میگم ....
▫️▫️▫️▫️
ما اینجائیم ، منزل شهید بسیجی سایپا #شهید_منوچهر_ستوده ؛
▫️▫️▫️
مادر بزرگوارشان سالیان قبل بیمار میشن ، به حدی که توان حرکتی و گویشی خودشون رو تا حدود زیادی از دست میدن ، فرزندانشون برای حل مشکل بارها و بارها به بیمارستان ها مراجعه میکنند .
اما بهبودی حاصل نمیشه . مادر شهید ستوده با زبان خودشان برای ما گفتند :
⬅️نقل از مادر شهید:
🔰من کاملا بی حرکت به عکس پسرم روی طاقچه خیره شده بودم ، صدای اذان از مناره مسجد محلمون به گوشم میرسید ، منتظر بودم دخترم بیاید و زیر سری تختم را تنظیم کند تا نمازم را بخوانم ، در همین حال حضور پسرم منوچهر را داخل اتاق حس کردم ،با همان جذبه جوانی اش جلو آمد ، تمام قلبم پر از مهر مادرانه ایام جوانی ام بود ، اما نمیتوانستم حرکتی کنم ، پسرم بالای سرم ایستاد و با دستانش روی صورتم را لمس کرد ، خیره به چشمانش بودم ، از پایین تخت، زیر سری تختم را تنظیم کرد تا بهتر ببینم .
همانجا ایستاد و لبخندی زد ، دخترم برای نماز وارد اتاقم شد ، صورتم را سمتش برگرداندم ، گفتم منوچهر ،منوچهر اینجاست ، دخترم که کاملا شوکه شده بودم گفت : مامان تو داری حرف میزنی ؟
کی تخت رو برات تنظیم کرده ؟
خودمم باورم نمیشد ، هنوز هم بوی عطر پسرم را داخل اتاقم حس میکردم ، دخترم دستانم را گرفت تا از روی تخت پایین بیایم ، بیماری از بدنم رفع شده بود و من بهبود کامل یافته بودم.پاهایم حرکت میکرد و دستانم دردی را حس نمیکرد ، نگاهش کردم ،میان قاب روی طاقچه لبخندی زد و اشکم از چشمی که خشک شده بود روی گونه هایم لغزید ...
#خاطره_مادر_شهیدستوده_از_شهدای_کارگر_سایپا
#چشم_و_چراغ
#خودرو_سازی_سایپا
#حوزه_۵۰۳_امام_حسن_مجتبی_ع
#دستان_امید
#بسیجیان_نارنجی_پوش
#کارگر_نماد_مقاومت
#سازمان_بسیج_کارگران_وکارخانجات_تهران_بزرگ
╭┅────────┅╮
➡️https://i-kar.ir
🇮🇷@ikar_ir
╰┅────────┅╯