eitaa logo
آیکار
596 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
❁﷽❁ "آیکار"محلی برای جمع شدن مدیران وکارگران پرتلاش در فضای مجازی و ارائه خدمات به جامعه بزرگ کارگری و کارفرمایی کارخانجات تهران بزرگ ** ۱۴۰۳سال جهش تولید بامشارکت مردم ** @Cultuer https://i-kar.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
آیکار
#چشمو_چراغ ⬅️بازدید فرمانده محترم پایگاه بسیج شهدای سایپا و همکاران از والدین معزز #شهید_منوچهر_ست
💌 چند روز پیش با تعدادی از بچه های شرکت رفته بودیم به دیدار تنها والدینی که از شهدای شرکتمون در قید حیات بودن ، خیلی شور و شعف وصف ناپذیری برای دیدن این والدین داشتم ، حالا علتشو براتون میگم .... ▫️▫️▫️▫️ ما اینجائیم ، منزل شهید بسیجی سایپا ؛ ▫️▫️▫️ مادر بزرگوارشان سالیان قبل بیمار میشن ، به حدی که توان حرکتی و گویشی خودشون رو تا حدود زیادی از دست میدن ، فرزندانشون برای حل مشکل بارها و بارها به بیمارستان ها مراجعه میکنند . اما بهبودی حاصل نمیشه . مادر شهید ستوده با زبان خودشان برای ما گفتند : ⬅️نقل از مادر شهید: 🔰من کاملا بی حرکت به عکس پسرم روی طاقچه خیره شده بودم ، صدای اذان از مناره مسجد محلمون به گوشم میرسید ، منتظر بودم دخترم بیاید و زیر سری تختم را تنظیم کند تا نمازم را بخوانم ، در همین حال حضور پسرم منوچهر را داخل اتاق حس کردم ،با همان جذبه جوانی اش جلو آمد ، تمام قلبم پر از مهر مادرانه ایام جوانی ام بود ، اما نمی‌توانستم حرکتی کنم ، پسرم بالای سرم ایستاد و با دستانش روی صورتم را لمس کرد ، خیره به چشمانش بودم ، از پایین تخت، زیر سری تختم را تنظیم کرد تا بهتر ببینم . همانجا ایستاد و لبخندی زد ، دخترم برای نماز وارد اتاقم شد ، صورتم را سمتش برگرداندم ، گفتم منوچهر ،منوچهر اینجاست ، دخترم که کاملا شوکه شده بودم گفت : مامان تو داری حرف میزنی ؟ کی تخت رو برات تنظیم کرده ؟ خودمم باورم نمیشد ، هنوز هم بوی عطر پسرم را داخل اتاقم حس میکردم ، دخترم دستانم را گرفت تا از روی تخت پایین بیایم ، بیماری از بدنم رفع شده بود و من بهبود کامل یافته بودم.پاهایم حرکت میکرد و دستانم دردی را حس نمیکرد ، نگاهش کردم ،میان قاب روی طاقچه لبخندی زد و اشکم از چشمی که خشک شده بود روی گونه هایم لغزید ... ╭┅────────┅╮ ➡️https://i-kar.ir 🇮🇷@ikar_ir ╰┅────────┅╯