📚 #دختران_آفتاب ✨
📚قسمت #بیست_وچهارم
آقاي پارسا وآقاي راننده وآقاي مجيد هم كه اون جلون، صداي مارو نمي شنفند.
سميه گفت:
- خب كه چي؟ چي ميخواي بگي؟
عاطفه بلند شد، سميه را كنار زد ونشست آن طرف:
- بذار بشينم اينجا كه اين راحله خانم رو بهتر تماشا كنم. فاطمه جون تو هم بشين سرجات، بذار اينجا يه كم خلوت بشه كه دوباره فشار راحله نره بالا.
راحله دندانهايش را فشار داد روي لب پايينش:
- بالاخره ميخواي حرفت روبزني يانه؟
- آهان! بله! بله! ميخواستم بگم كه ما چي چي رو داريم از خودمون قايم ودايم ميكنيم؟ چي چي رو ميخوايم توجيه كنيم؟ ماكه هنوز از يه سوسك ميترسيم چرا اينقدر ادعامون ميشه؟ بابا جون قبول كنين كه ما زنها يه نقطه ضعفهايي داريم. ترس هم يكي از اون هاست. گوشتون رودارين به من يا نه؟ باباجون اصلا" ماهيچي، زمون پيغمبر وحضرت علي قربونشون برم، يه دونه زن فرمانده نداشتيم. منظورم زني است كه فرمانده لشكر باشه. شما چند تا استاندار زن يا والي زن از زمان پيغمبر وحضرت علي سراغ دارين؟
راحله آرنجش را گذاشت روي دسته صندلي وچانه اش را تكيه داد به كف دست راستش. كمي لبهايش را جمع كرد ولُپ هايش راهم باد كرد وبعد گفت:
- ميدوني كه هر زماني مقتضيات خاص خودش روداره.
عاطفه لبهايش را كش دادو سرش راتكان داد:
- يعني چه؟
- يعني اينكه ما اينهمه راجع به نگاه ونظر مردم قديم وتمدنهاي كهن درباره زن صحبت كرديم. ميدونين كه اونها نگاه بسيار بدبينانه اي به زن داشتند. بخصوص توي عصر جاهليت ومردم بدوي عربستان كه هيچ بويي از احساسات و مَلَكات اخلاقي نبرده
بودن ودر كمال وحشيگري وخشونت زندگي ميكردن. ميدوني كه اونها تا چند سال قبل از بعثت پيامبر چه قدر زن رو تحقير وحتي دخترها رو زنده به گور ميكردن. اگر چه حالا هم رفتارشون خيلي بهتر از قبل نيست.
دختري كه تا حالا پيش سميه نشسته بود، بالاخره طاقت نياورد وبلند شد. گفت كه حال وحوصله اين بحثها رو نداره ومي ره جلو، پيش دوستهايش، اون كه رفت، عاطفه هم جايش بازتر شد، كمي جابه جا شد تا راحت نشست. بعد رو كرد به راحله وگفت:
- حالا اين حرفها چه ربطي به خدا وپيغمبر وائمه داشت؟ پيغمبر وائمه اصلا" اومدن كه همين مسائل رو از بين ببرن!
راحله گفت:
- بله! ويه كمي اش رو هم از بين بردن، ولي فقط كمي اش رو! بالاخره چنين جامعه اي هم تا حدي ظرفيت پذيرش حرفهاي جديد رو داشت. خودتون تصور كنين كه اگه كسي امروز بياد وبگه از امروز شترها هم حق حكومت برما رو دارند، واكنش ما چيه؟
ثريا همان طور كه چشمهايش را بسته بود و زانوهايش را تكيه داده بود به صندلي جلويي و وانمود ميكرد كه خواب است، زير لب گفت:
- بِه هَه. اين يكي هم كه زن وشتر رو با هم گذاشت تو يه كفه.
راحله فورا" سُرخ شد:
- نه! سوء تفاهم نشه! نه عزيزم! من نمي خوام اين دوتا رو باهم مقايسه كنم. ولي ميدوني كه اعراب جاهلي قديم زن وشتر روباهم هم شان ميدونستن. در حقيقت، هردو روبه يه اندازه دوست داشتن. پس ببينين ممكنه ما قبول كنيم كه يكي بياد وبرايمون از شتر حرف بزنه وبگه كه اون هم جان داره، احساس داره وما نبايد او را آزار بديم. ولي مسلما" اگه بگه كه شترها ميتوانند حاكم و فرمانرواي ما شوند، مسخره اش ميكنيم واصلا" حرفهاش رو قبول نمي كنيم.
عاطفه گفت:
- خُب حالا چي ميخواي بگي؟
- ميخوام بگم زمان صدر اسلام چون اعراب هنوز ديد خوب وحقيقي ومنصفانه اي به زن نداشتند، ائمه و پيامبر هم نمي توانستند به طور كامل حقوق زن رو بهش بازگردونند. ولي امروز كه ديگه چنين مشكلاتي رو نداريم وبه خوبي، زن، هويت واقعي اش وحقوقش رو ميشناسيم. ديگه لزومي نداره به سنت صدر اسلام وآن موقعها استناد كنيم. توي همچين مواقعي بهتره به قرآن و روايات استناد كنيم.
سميه كمي چانه اش را خاراند. معلوم بود كه مردد است. بالاخره مِن مِن كنان گفت:
- خُب نه اينكه منم بخوام بطور قطع و يقين بگم كه زنها از مردها پايين ترند، ولي چون راحله اين حرف رو زد خواستم بگم كه اتفاقا" ماتوي قرآن و روايات چيزهايي داريم كه بنظر ميآد نظر عاطفه رو تاييد ميكنه.
راحله ابروهايش رابهم نزديك كرد ونگاهش مشكوك شد:
- مثلا" چي؟
- خُب مثلا" آيه اي از قرآن كه ميگه " الرجالُ قوامون علي النساء " يعني به قول خودمون مردها سرپرست زن هان. بعضي جملههاي نهج البلاغه، يا مثلا" روايتي از امام صادق هست كه مردها رو از مشورت كردن با زنها برحذر ميكنه. يا مثلا" پيامبر در حديث " حولاء " كه خطاب به زني به نام حولاء هست، ميگن كه رضايت خدا از زن، در گرو رضايت شوهرشه!
راحله دست وسرش را به اطراف تكان داد. انگار مستاصل شده بود:
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇
✒️http://eitaa.com/joinc