#جوانى خدمت #امام_حسین علیه السلام رسید و گفت: «من مردى #گناه کارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما»
#امام_حسین علیه السلام فرمود:
پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، #گناه کن. اول، #روزى_خدا را مخور و هرچه مى خواهى #گناه کن. دوم، از #حکومت_خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى #گناه کن. سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى #گناه کن. چهارم، وقتى عزراییل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن. پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن.
#جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز #توبه نیافت.
#یاحسین
#کراماتفرزندانابوتراب
سزای پلیسی که در تبریز، چادر از سر زنی برداشت و به حضرت ابوالفضل (ع) جسارت کرد
آقای مهدی پور در یادداشتهای خویش نوشته اند که آقای حاج شیخ وحدت، از وعاظ محترم آذربایجانیهای مقیم تهران این قضیه را نقل کردند:
در عهد ستم شاهی رضا خان، که چادر از سر زنها به اجبار بر می داشتند، روز خانمی در محله پل سنگی تبریز می رفته، که با پاسبانی مصادف می شود و چادرش را به زور از او می گیرد. آن زن به شدت التماس می کرده است که پاسبان چادر را از او نگیرد و وی را در معرض دید نامحرمان، بیستر و حجاب نسازد ولی او اعتنایی نمی کرده است.
در این موقع یکی از محترمین محل، حاج فخر دوزدوزانی، از راه می رسد و با مشاهده این صحنه، به سوی پاسبان می رود تا از او خواهش کند که چادر را به زن پس بدهد.
در همین لحظه می بیند زن داد زد: تو را به حضرت ابوالفضل ، چادرم را به من بده؛ ولی آن پاسبان با کمال گستاخی گفت: بگو ابوالفضل بیاید و چادر را از من بگیرد؟
در این هنگام حاج فخر راهش را کج می کند. به او می گویند: چرا جلو نرفتی تا وساطت کنی؟ او می گوید: او را به مرد بزرگی حواله کردند؛ اینجا دیگر جای من نیست، حضرت ابوالفضل خودش مشکل را حل می کند.
پاسبان که به حال غرور ایستاده و بر تفنگ خویش تکیه داده بود، یک مرتبه پایش به ماشه تفنگ می خورد و تیری از آن شلیک می شود و به چانه اش اصابت می کند و نقش زمین می شود! زن نیز می دود و چادرش را از روی جسد بر می دارد و بر سر می نهد.
افرادی که ناظر گستاخی آن بی ادب بودند، با چشم خود دیدند که حضرت ابوالفضل چگونه مشکل را حل کرد و بی ادب را به سزای خود رساند.
#کراماتفرزندانابوتراب
ماجرای زنده شدن فرزند مرحوم نخودکی اصفهانی، به برکت تربت امام حسین (ع)
. فرزند مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می گوید: حدود دو سال قبل از وفات پدرم، کسالت شدیدی بر من عارض شد و پزشکان از مداوای بیماری من عاجز شدند و از حیاتم قطع امید شد!
پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکی از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا به کامم ریخت و خودش از کنار بسترم دور شد..
در آن حالت بیخودی و بیهوشی دیدم که به سوی آسمانها می روم و کسی که نوری سپید از او میتافت، بدرقه ام می کرد. چون مسافتی اوج گرفتیم، ناگهان، دیگری از سوی بالا فرود آمد و به آن شخص نورانی سپید که همراه من می آمد، گفت: «دستور است که روح این شخص را به کالبدش باز گردانی! زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء (ع) استشفا کرده اند!» .
در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است. به هر حال، همراه آن دو شخص نورانی به زمین بازگشتم و از حالت بی خودی به خود آمدم و با شگفتی دیدم که اثری از بیماری در من نیست! لیکن همه اطرافیان به شدت منقلب و پریشان هستند.
#یاحسین
#کراماتفرزندانابوتراب