🔴همدردی با نیازمندان
✍یکی از مقلدین شیخ انصاری که از تجار و ارادتمندان او بود به خدمت شیخ رسید و بعد از بوسیدن دست او یک عبای گران قیمت زمستانی که در نوع خود از جهت جنس ورنگ از ارزش زیادی برخوردار بود به رسم هدیه بر دوش وی انداخت.
روز بعد که برای نماز جماعت به امامت شیخ انصاری به محضر او آمد ، مشاهده کرد همان عبای ساده ی قبلی بر دوش اوست که با مقام بزرگ زعامت وی سازگاری ندارد. از عبایی که هدیه کرده بود سوال کرد .
شیخ فرمود: آن را فروختم و از پول آن چندین عبا تهیه کردم. گفته اند شیخ دوازده عبای زمستانی تهیه کرده و به مستحقین که عبای زمستانی نداشتند داد.
تاجر گفت:مولای من! آن عبا برای شما بود و برای شخص شما آورده بودم که از آن استفاده کنید،نه اینکه آن را بفروشید و با پول آن ،عبا های متعددی تهیه کنید و به مستحقین بدهید. شیخ فرمود:دلم راضی نمی شود که خود چنین عبایی بپوشم و دیگران از یک عبای ساده زمستانی محروم باشند.
📚مکاسب کلانتر، ج 1، ص 129.
#امام_علی (علیه السلام) لباسی را خریداری کرد که خوشایند او قرار گرفت، پس آن را در راه خدا #صدقه داد و فرمود:شنیدم #رسول_خدا (ص)فرمود:کسی که دیگری را بر خود برگزیند خداوند در روز #قیامت #بهشت را برای او بر می گزیند.
📚 تفسیر نورالثقلین، ج5 ، ص 285.
📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Imamalipour
✍آیت الله جوادی آملی:
«وقتی که شخص متّهم را در #قیامت سؤال میکنند، این تا میرود انکار بکند ، آن دستی که #زیرمیزی داد یا #رومیزی گرفت، این دست شهادت میدهد؛تا میرود انکار بکند،آن چشمی که دید خود آن چشم شهادت میدهد؛ تا میرود انکار بکند آن زبانی که #بد گفت یا #غیبت کرد یا #تهمت زد،شهادت میدهد ،چون «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»۱.این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج که فرمود: تمام اعضاء و جوارح شما سربازان او هستند، او از جای دیگر سربازکشی نمیکند ، جهان سرباز اوست
﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ}۲ این سرجایش محفوظ است اما برای این کسی که وارد محکمه شد از جای دیگر سرباز نمیآورند، «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه».
۱-نهج البلاغة، خطبه۱۹۹
۲-سوره فتح، آیه۴
✨﷽✨
✳ قیامت این چیزها را نمیداند!
✍آیت الله جاودان: مرحوم شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر دیگر نمیتوانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیلههای امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول میگرفت و به این طرف و آن طرف میبرد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود.
یک روز جایی میرفتند. در کوچهی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته میشود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین میگذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانهی مجاور برخورد میکند و کمی خاک و پر کاه روی زمین میریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را میکوبند. صاحبخانه در را که باز میکند شیخ مرتضی را میشناسد. شیخ مرتضی میگویند من به دیوار خانهی شما تکیه دادهام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، میگوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب میگویند #قیامت این چیزها را نمیداند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری».
📚 کتاب سیره و خاطرات علما ص 48
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄